نویسنده: ابراهیم عمران
جمعخوانی رمان «تاریکی معلق روز»، نوشتهی زهرا عبدی
کتاب «تاریکی معلق روز» نوشتهی قلمی است که خویش را وامدار جانداری واژگان میداند و از این رهگذر، شخصیتهایی که خلق میکند جدا از باورپذیری و مابهازا داشتن، از وجه دیگری نیز برخوردار هستند، و آن دیدن و لمس کردن و درواقع زندگی کردن با آنهاست. تفکر و اندیشهای که پسِ این کتاب نهفته است، بهحتم با یک بار خواندن درک نمیشود و بهسان برخی فیلمهای ماندگار و لامحاله کتابهای ماندهدرذهن است که با هر بار خواندن و دیدنش، وجه تازهای از آن در ذهن جولان میدهد. عبدی که با «روز حلزون» توانست نگاه دگرگونه به جنگ داشته باشد، در این اثر نیز نگاهی زیرپوستی و بیآزار به جنگ و دفاع از موطن دارد و در دل آن، نگاهی جاندار به خبر و تحلیل وقایع. هنر نویسنده، که اثرش لایههای پنهان فراوانی در خود دارد، نهفقط صرف هموار کردن خوانش کلمهها برای ساعتی است، که درحقیقت ایجاد تفکر در هر پاراگراف و صفحه است.
شخصیت اصلی داستان -که بقیهی خردهپیرنگها از دل روایتهای او بیرون میآیند- دختری است به نام ایما اعلایی، که گوشهی چشمی به خبر و تحلیل خبر دارد و ازطرفی زیر سیطرهی کلامی مادری است که مشتاق است دخترش حرفهی معلمی او را ادامه دهد. اینکه مادرش علاقهای ویرانگر و خارجازمعمول به خبر دارد، میتواند نشئتگرفته از آن باشد که در جهان فعلی مادر -در نبود پدر که بهنوعی همهی خبرها از او شروع میشود (جانباز جنگ)- خبر نوعی کاتالیزور و سوپاپ اطمینان است برای ادامهی زیستن؛ زیستنی که پدر ایما حالیه در پایان آن است و هر لحظه بیم آن میرود که دستش از دنیا کوتاه شود. فصلهای رفتن ایما به دیدار پدر و فشارهای پنهان و پیدایی که در واژگان میآید، آنچنان واقعی و دارای چنان قدرتی در تصویرسازی ذهنی است که کمتر خوانندهی آشنابهدرد این ازجانگذشتگان را به تفکر و افسوس و حرمان نکشاند. این قسمت ماجرا برگ برندهای برای مؤلف کتاب محسوب میشود که ماهرانه از افراطوتفریط بهدور بوده و تردستانه، فقط طرح پرسش میکند، بیآنکه در دلِ سؤالهای کرده و نکرده، مانیفستی ارائه دهد؛ مشکل داستانهایی که -بسیاری از کسانی که در این وادی نوشتهاند- له و علیه این و آن شده و اصل داستان به گوشهای رفته… داستان کتاب آنجایی هم که نقبی به خبر و بعدازخبر میزند، آنچنان آشنا و واقعی است که کمتر کسی نتواند به کنه مطلب دست یازد. آتنا، مجری شبکهی فارسیزبان لندن، دوستی در ایران به نام دانیال دانشور دارد، که خود زیردست رئیسی است که گویا از پتانسیل قوی و پشتوانهی بالای سیاسی-اجتماعی برخوردار است. اینکه خواهر آتنا، پریسا، بهواسطهی درمان اسیدپاشی در خارج از کشور است نیز پلی است برای اینکه دریابیم برخی مسائل پشتپردهی چنین شبکههایی، که از موردی خاص برای نیل به اهداف بالادستیها استفاده میکنند، به چه شکل تعریف میشوند. قصهی یوسف سرلکی نیز سرآغاز کتاب است که بقیهی داستان و شخصیتها ذیل رفتار و مرام او تاحدودی جان میگیرند؛ یوسفی که خود در ابتدا وبلاگنویس قهاری است و بهواسطهی برخی موارد، در کار تهیه و توزیع مواد وارد میشود.
به باورم این کتابْ قصه نیست؛ چه که قصه فرازوفرودی دارد و از این بالاوپایین رفتنهای داستان، خواننده شاید لختی بیاساید از فشار ذهن، ولی اگر کتابی بخواند که ذهن تا مدتها درگیر چرایی علتومعلول وقایع باشد، دیگر قصه نام ندارد و میشود بهنوعی حدیث دل و واقعیت عریان اجتماع…
سطر اول کتاب بهنوعی گرای صفحههای بعدی را میدهد؛ آنجا که راوی از سه واژهی رادیو، تاکسی و اخبار نام میبرد: «رادیوِ تاکسی در اخبار ساعت هفت صبح از اعدام یوسف سرلکی هیچ خبری نگفت»؛ رادیو بهمثابه فعال مایشاء خبررسانی و تاکسی بهعنوان جمع محدود آدمها میتوانند به خواننده این پیام را برسانند که قرار است نویسنده اموری را به او بگوید که شاید در نگاه خیلیها نیازی به گفتنشان نباشد و یا نوعی سانسور مبتنیبرمصلحتْ ایجادکنندهی چنین شرایطی شود. از هر دریچهای که نگریسته شود، زهرا عبدی راوی واژگانی شده که جان دارند و از این جان داشتن میتوانند به فرجامی برسند که مخاطب لختی درنگ کند و چشمانش بهراحتی کلمهها را ترک نکنند. امیدوارم این نوع نگاه بیریایی که نویسنده در این کتاب دارد، هماره برایش بماند؛ چه که در این وادیْ بیغرض بودن و نگاه خاکستری داشتن کاری است بس سترگ. و درعین جهانبینی خاص داشتن، تمرکز بر اینکه بهسمتوسویی نغلتی که قلم یارای آن را نداشته باشد، ثواب و صوابی است عظیم… میماند در پایان این کوتاهنوشته، خواهشی از سرکار خانم عبدی -که در پیامی هم از ایشان خواسته بودم- و آن اینکه این کتاب مجال آن دارد که از دریچهی سایر شخصیتها نیز روایت شود؛ روایتی بیغلوغش که قلم ایشان توان آن دارد و اگر این بار دانیال دانشور مرکز ثقل این رمان شود، بهحتم میتواند حرفهای ناگفته و شستهورفتهای تحویل خوانندگان دهد.