نویسنده: الهام روانگرد
جمعخوانی رمان «تاریکی معلق روز»، نوشتهی زهرا عبدی
«همه در یک اتاقک شیشهای زندگی میکنیم و قادر نیستیم جلوِ انفجار عریانی را بگیریم. همه بهطرز ترسناک و ویرانگرانهای بههم وصل شدهایم.»
زهرا عبدی در سومین رمان خود، «تاریکی معلق روز»، به یکی از مهمترین بخشهای زندگی انسان امروز در ایران میپردازد؛ به عمق حضور و تأثیر فضای مجازی و ارتباطات ناشی از آن بر زندگی افراد؛ فضایی که بهقول یکی از شخصیتهای رمان ساخته شد چون «دنیا بهحدی از بیمعنایی رسید که انسان فضای مجازی را برای استفراغ آدمها توی خودشان ساخت.» رمانْ داستان چند وبلاگنویس و آدمهای اطرافشان است که دردهای خود را به فضای مجازی میبرند؛ وبلاگنویسهایی که ازطریق وبلاگهایشان باهم آشنا میشوند، اما حوادثی برایشان پیش میآید که در دنیای بیرون هم آنها را باهم مرتبط میکند و در سرنوشتهایشان تأثیر میگذارد.
زهرا عبدی کار خود را با انتشار دفتر شعری در سال ۱۳۸۷ آغاز کرد و اولین رمانش را با نام «روز حلزون» در سال ۱۳۹۲ بهچاپ رساند. رمان دومش «ناتمامی» در سال ۱۳۹۵ با استقبال زیادی روبهرو شد. او که دانشآموختهی ادبیات و عرفان و ادیان از دانشگاه تهران است، همواره مشکلات و دغدغههای روز جامعهی ایرانی را در نوشتههایش منعکس کرده. عبدی تلاش میکند تا با ایجاد فضایی چندصدایی، جامعهی ایرانی را در آثارش برای مخاطب بسازد تا او خود به قضاوت بنشیند و خوب را از بد بازشناسد.
هر فصل رمان «تاریکی معلق روز» با شرحی از اتفاقات یک روز وبلاگنویسی آغاز شده و با یادداشت وبلاگش بهپایان میرسد. بیشتر رمان از زبان راوی سومشخص -که در هر فصل به یکی از شخصیتهای اصلی محدود میشود- بیان شده و در قسمت وبلاگها به اولشخص تغییر پیدا میکند؛ تغییری که به تنوع روایی کمک کرده، کشش رمان را بیشتر میکند. وبلاگنویسهای این رمان، در زمانهای که همهچیز بهسرعت درحال تغییر است، با دوران غروب وبلاگنویسی روبهرو شده و هرکدام بهسویی کشانده میشوند. روند استحالهی همهی آنها در وبلاگهایشان دیده میشود، و هرکدام در گذر از فرازوفرودی که دنیای مجازی نقش عمدهای در آن داشته، بهسرانجامی میرسند؛ سرانجامی که براساس هر دو نیمهی خیر و شرِ خود به آن دست یافتهاند. نویسنده تلاش کرده آدمهایی بسازد که نه سیاهند، نه سفید، و هرکدام حرفی و ماجرایی دارند که با دیگری متفاوت است، هرکس نتیجهی تصمیمهای درست و غلطش را میبیند و هیچکس قابلقضاوت نیست. میتوان گفت عبدی موفقیتی نسبی در ایجاد رمانی چندآوایی داشته.
تقریباً هرکدام از این وبلاگنویسها دایرهی واژگان و سبک نوشتن خاص خود را دارند: ایما از زبان گفتاری استفاده میکند و یأس و درد در لحنش آشکار است، درحالیکه دانیال لحن نوشتاری اصحاب خبر را دارد و شور و هیجانش در پشت نوشتههایش محسوس است. لحن آتنا هم رسمی-خبری است، اما متنی ضعیفتر و خامتر از دانیال ارائه میدهد. یوسف لحن زیرکانهی دوپهلویی دارد، انگار عمداً میخواهد خوانندهی وبلاگش را دربارهی خودش به تردید بیندازد و با او بازی کند. لحن پریسا نوشتاری و ساده است، اما معلوم است که مهارت چندانی در بازی با لغات ندارد؛ لحنی خشک که خشم و انتقام را در خود دارد. تفاوتهای ریزی که نویسنده در این وبلاگنویسیها جای داده، برای اهل قلم و کتاب محسوسند، اما آنقدر قوی نیستند که دامنهی بیشتری از مخاطبان متوجهشان شوند؛ بااینحال وبلاگها کمک بسیاری به شخصیتپردازیها در رمان کردهاند.
ازسویدیگر یک چیز در تمام رمان، چه در زبان راوی و چه در زبان وبلاگنویسها، مشترک است و آن زبان شعرگونهای است که به ورطهی تشبیهها و استعارههای گاهنامأنوس میافتد. زبان رمان بیشتر از آنکه درخدمت روایت و پرداخت آن باشد، درخدمت دغدغههایی است که نویسنده بهدلیل آن رمان را نوشته؛ دغدغههایی چون تأثیر ویرانگر جنگ بر نسل زمان خود و نسل بعدش، دنیای فاسدی که چون باتلاق همهچیز را به درون خود میکشد و دروغ را بهعنوان حقیقت بهخورد مردم میدهد، و نسل سرگردانی که از نسل سوختهی آرمانگرای انقلابی بهجا مانده و راه خود را میان درست و غلط پیدا نمیکند؛ تمام آنچه ارزش بوده بهناگهان بر سر قدیمیترها هوار شده و خسته و ناتوان، جامعهای فاسد و ازهمگسیخته را به بعدیها تحویل دادهاند و آنها هم در واکنشی فرارگونه و فرافکنانه، به دنیای جعلی و حیلهگر مجازی پناه بردهاند. این دغدغهها گاه خطابهوار چون بلندگویی، از متن بیرون میزند، و صدای نویسنده از دهان شخصیت بیرون میآید؛ درحقیقت این زبان است که سوار بر نویسنده میراند، نه نویسنده که زبان را. بااینوجود نمیشود تمام تقصیرها را برگردن زبان انداخت؛ تعداد زیاد شخصیتها و خردهروایتها -که برخیشان حتی میتوانستند دستمایهی رمانی دیگر باشند – نیز به کار نویسنده آسیب زده و مجال کافی را برای شخصیتپردازی از او گرفته. برای نمومه خط روایی ایما بسیار خوب پیش میرود؛ مادر، پدر و دیگر شخصیتها در آن خوب ساخته شدهاند. اما خط روایی پروین و جهانفر -که ازطریق دانیال به آن متصل میشویم- بزرگتر از آن است که در کنار دیگر روایتهای این رمان قرار گیرد و مجال را از نویسنده گرفته؛ هم برای ساختن همین خط روایی و هم برای پرداختن به سایر شخصیتها و روایتها. پایان غافلگیرکنندهی طنزگونهی رمان هم با بقیهاش جور درنمیآید. روایت پریسا هم -که موجب اتصال بیشتر این وبلاگنویسها بههم شده- آنقدر پریسا را در سایهی آتنا قرار داده که شناخت درستی از او بهدست نمیدهد، درنتیجه بُعد شرور او در پایان رمان دربرابر چهرهی قربانی معصومی که تنها جرمش زیبایی بوده، باورپذیر نیست. نویسنده سعی داشته هر دو روی نیک و بد تمام شخصیتها را بهتصویر بکشد، اما متأسفانه درمورد چند شخصیت موفق نبوده، گرچه مثلاً شخصیتی چون بنیامن -که شخصیت فرعی کاملکنندهی شخصیت دانیال است- بسیار خوب ازطریق دیالوگهایش ساخته شده. ازسویی دیگر، اینکه ناگهان تمام مشکلات عظیم بر سر یک دختر جوان فرومیآید -حتی اگر در عالم واقع وجود داشته باشد- رگهای از عامهپسندی را وارد رمان میکند؛ درحالیکه «تاریکی معلق روز» حرفهای بسیار بیشتری برای گفتن دارد.
با همهی اینها، زهرا عبدی با قرار دادن تکهپارههای زندگی آدمها، توانسته جامعهی ازهمپاشیدهای را بهتصویر بکشد که اساس کار آدمهایش دروغ است. او توانسته آدمهایی چون ایما، دانیال و آتنا را بسازد که در ستیز با این جامعهی پرحیله، راه خود را پیدا یا گم میکنند. دنیای «تاریکی معلق روز»، پر از صدای آدمهایی است که هیچکدام نه کامل سیاه است، نه کامل سفید؛ آدمهای خاکستری با طیف متغیری از سیاه و سفید.