نویسنده: لیلا صبوحی خامنه
جمعخوانی رمان «استخوان»، نوشتهی علیاکبر حیدری
اگر «تپهی خرگوش» و «بوی قیر داغ» را خوانده بودم، شاید میتوانستم با دید دیگری دربارهی «استخوان» علیاکبر حیدری بنویسم. اما من با حیدری ازطریق رمان «استخوان» آشنا شدهام.
بهلحاظ قصه، میتوان کتاب را داستانی غنی و پربار شمرد. «استخوان» داستانی پرکنش است. حیدری، در مقایسه با سایر نویسندههای همنسل و همزبان خود، بسیار بیمحاباتر بهسراغ حوادث و صحنههای جسورانه میرود. وقایعی چون قتل، جنایت، نبش قبر، تجاوز و فرار از مرز با انرژی بالقوهای که میتوانند در روایت داشته باشند، پیدرپی در کتاب ظاهر میشوند و طبیعتاً چنانکه انتظار میرود، به کشش کتاب میافزایند.
هرچند جسارت حیدری در روبهرو شدن با خلق صحنههای دشوار واقعاً ستودنی است، سهلانگاری در رعایت برخی نکات موجب شده تا این تلاش قابلتحسین به نتیجهای درخور دست پیدا نکند. نخستین نکته کمتوجهی به ساختار و سیر منطقی حوادث است. برخی شخصیتها، فضاها و وقایع این رمان کارکرد لازم را در کل فضا پیدا نمیکنند و موفق نمیشوند از پتانسیل موجودشان برای پیشبرد داستان بهرهی کافی ببرند؛ ازجملهی اینها میتوانم به فضای وهمناک زیرزمین کلبه و جسدهای آویختهی حیوانات اشاره کنم.
حیدری پیدرپی گرهافکنی میکند، اما صبر لازم را برای منتظر نگهداشتن خوانندهاش ندارد و فاصلهی میان گرهافکنیها و گرهگشاییهایش کافی نیست. از همین روست که علیرغم وجود آنهمه ماجرای مخوف، قادر به ایجاد تعلیق و دلهرهی واقعی و عمیق در خواننده نمیشود. ضعف منطقی در شخصیتپردازی و رهاشدگی برخی شخصیتها، اجازهی نزدیک شدن حسی و عاطفی را به خواننده نمیدهد. خواننده احساس کسی را دارد که به روایتهای جذاب شخصی دروغگو گوش میدهد و باوجود تمام لذتی که از دنبال کردن وقایع و صحنههای هیجانانگیز میبرد، درگیرشان نمیشود و احساس نگرانی نمیکند.
مشکل دیگر رمان «استخوان» ریتم آن است. ریتم داستان باوجود تمام حوادث دلخراشی که به تصویر کشیده، یکنواخت به نظر میرسد؛ یکنواختیای که در اوج است، نه فرود؛ یعنی داستان به این دلیل یکنواخت نیست که ماجرایی ندارد، یکنواختیاش به این برمیگردد که تقریباً همهجایش به یک اندازه پر از ماجراست و این، لذت تجربه کردن اوجوفرود و بالاوپایین رفتن هیجان را از خواننده میگیرد.
به اعتقاد من، این مشکل بهدلیل ضعف در شخصیتپردازی به وجود آمده. در همین یک رمان، حیدری را نویسندهای دیدم که کارش را بلد است و وظایفش را درقبال خواننده میداند. شاید از همین روست که در جای دیگری برای جبران چیزی که در شخصیتپردازی کم گذاشته، با قصههای فراوان و پروپیمان به او باج میدهد.
زبان داستان، زبانی واقعگرا، روان و بدون دستانداز است. تمام این ماجراها که باید خوفناک و هراسانگیز باشند، با زبانی بسیار واقعگرا و شفاف و در روایتی که بیشتر عینی است و کمتر میل نفوذ به درون آدمها را دارد، گفته میشوند. هرچند این امر در جای خود میتواند با ایجاد تضاد، نقطهی قوت به شمار آید، درعینحال به نظر میرسد از برخی جهات به داستان ضربه زده. انتخاب این زاویهدید با چنین زبانی، توقع خواننده را از واقعنمایی داستان بالا میبرد و کوچکترین ضعفهای منطقی و روایی را پیش چشم او برجسته میکند. شاید انتخاب زبانی دیگر برای این کتاب و تن دادن به روایتی وهمیتر و سوررئالتر میتوانست گریزگاه خوبی برای بیاهمیت کردن چالههای منطقی داستان بشود و توجیه قابلقبولی برای آنها باشد.
گرچه از یک داستان تریلر چندان نمیتوان انتظار درونمایهای قابلتوجه داشت، ولی ادبیات و بهویژه سینمای معاصر ثابت کرده که ازقضا داستانهای ظاهراًفانتزی و غیرجدی میتوانند بستر مناسبی برای بیان اندیشه و درونمایه باشند. ازاینلحاظ، «استخوان» را میتوان اثری قابلقبول دانست. این رمان به واکاوی وحشیگریها و ددخوییهای پنهان پدران در قبال فرزندان میپردازد؛ به کهنالگوی فرزندکشی و خودکامگی. «استخوان» سرکی نیز میکشد به نقب عقدههای فروخفته در خودکامهای ددمنش، اما چنان بهسرعت از مقابل آن میگذرد که کارش تأثیر لازم را به جا نمیگذارد.
درمجموع و با توجه به تمام این نکات، «استخوان» را میتوان داستانی جذاب با زبانی پاکیزه دانست که برای درافتادن با بحران فقدان قصه پا به میدان گذاشته است؛ داستانی که با نگرش دیگرباره و چندباره ازسوی علیاکبر حیدری، قطعاً میتوانست به اثری ارزشمندتر و قابلتوجهتر از آنچه هست، تبدیل شود.