نویسنده: رضا علیپور
جمعخوانی رمان «استخوان»، نوشتهی علیاکبر حیدری
وقتی نویسنده تصمیم میگیرد تعلیق داستان را با گرههای معماگونه ایجاد کند، یعنی تصمیم گرفته کار سختی انجام دهد. این دسته از کتابها ضربان قلب مخاطب را به بازی میگیرند و هیجان و احساس ورود به دنیایی جدید را برای او به ارمغان میآورند. نوشتن چنین داستانهایی نویسندهای جاهطلب میخواهد؛ نویسندهای که نفس را در سینهتان حبس و هیجان را در مغز استخوانتان جاری کند. این داستانها ازطریق خلق حسی از تعلیق و اضطراب باعث میشوند که به حدس زدن ادامه بدهید. داستانهای معمایی بهخاطر عطش دانستن و کنجکاوی ذاتی انسان، همیشه پرطرفدار و پرفروش باقی میمانند و سؤالهایی را مطرح میکنند که نیاز به جواب دارند. این آثار به ما اجازه میدهند تواناییهایمان را در حل معمای جنایتی هولناک محک بزنیم. با اینکه به نظر میرسد داستانهای معمایی نسبت به سایر ژانرها، پدیدهای متأخرتر باشند، اما مفهوم انتقال احساسی ناگهانی از هیجان و دلهره به مخاطبین و روبهرو کردن آنها با معماهایی بهظاهر حلنشدنی، به قرنها قبل بازمیگردد.
نویسندهی داستانهای معمایی برای درک چگونگی خلق این آثار باید با فرایند «کاتارسیس» آشنا باشد. کاتارسیس عبارت است از پایان بخشیدن به نیروهای عاطفی نمایشنامه؛ مثلاً در نمایشنامهای تراژیک، کاتارسیس پایانیابی ترس است و بهبود ترحم. این نیروهای عاطفی قبل از آنکه در تماشاگر مؤثر افتند، باید در نمایشنامه وجود داشته باشند و وقتی این عواطف در نمایشنامه به پایان رسید، در تماشاگر هم به پایان میرسد. کاتارسیس را ارسطو یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداند و عمدتاً آن را در تراژدی مطرح میکند. سرایندهی تراژدی واقعهای از زندگی قشرهای نیک جامعه را به تصویر میکشد که دستخوش اشتباه شدهاند و برای اشتباهی که دامنشان را گرفته، کفارهای بیش از آنچه مستوجبش هستند، میپردازند. کاتارسیس در اینجا معنا پیدا میکند: مخاطب تراژدی از یکسو دچار ترس گیر افتادن در موقعیت مشابه قهرمان تراژدی میشود و ازسویدیگر، با او احساس همدردی میکند. کاتارسیس از ترکیب ترس و شفقت، تزکیه یا پالایش اتفاق میافتد؛ فرایندی که طی آن عناصر چهارگانهی طبع انسان -بلغم، سودا، صفرا و خون- که در اثر بههم خوردنشان انسان خطا میکند، به حالت اول خود بازگردند. ارسطو این کاتارسیس را در هنر جستوجو میکند. طبق فلسفهی یونان، کاتارسیس فرایندی است که انسانها ازطریق آن، اضطرابها و ترسهای خود را در محیطی کنترلشده (مثل مطالعهی یک کتاب یا تماشای یک فیلم) تخلیه میکنند و پس از این تخلیهی روحی، احساس لذتبخشی از سبک شدن روح به آنها دست میدهد. کاتارسیس یکی از دلایلی است که مخاطبان از داستانهای معمایی لذت میبرند؛ چراکه این ژانر به آنها اجازه میدهد در محیطی خیالی، ترس و تعلیق را بدون قرار گرفتن در معرض تهدیدهای واقعی تجربه کنند.
در رمان «استخوان»، علیاکبر حیدری جسارت ورود به دنیایی را دارد که ادبیات ایران با آن غریبه است. حیدری در اثر خود به ترکیب دو ژانر میپردازد: ژانر معمایی و ژانر تریلر. در این داستان، مخاطب دربارهی نتیجه و پایان معمای مطرحشده بهاندازهی قهرمان داستان اطلاعات دارد؛ که این ذات ژانر معمایی است. ولی وقتی زمان اتفاق افتادن جنایت مطرح میشود، هر دو ژانر درهم تنیده میشوند. در «استخوان» مخاطب همراه قهرمان داستان، همزمان که بهدنبال کشف جنایتی است که در گذشته رخ داده، مانند ژانر تریلر قصد دارد جلوِ اتفاق افتادن جنایتی را که درحال رخ دادن است، بگیرد. علاوهبراین، آنتاگونیست یک داستان معمایی اغلب ناشناخته باقی میماند تا اینکه گره معما باز شود؛ درحالیکه در داستان تریلر، هویت آنتاگونیست معمولاً همان اوایل داستان مشخص میشود و تمرکز بیشتر معطوف است بر کارهای کاراکترها یا سد کردن راه شخصیتهای شرور و سپردن آنها به دست عدالت. برخی همچنین اعتقاد دارند شخصیتی که داستان را پیش میبرد، نقش مهمی در تعریف این دو ژانر ایفا میکند. در بیشتر داستانهای معمایی، کارهای قهرمان است که داستان را جلو میبرد، درحالیکه در داستانهای تریلر، کارهای آنتاگونیست این نقش را به عهده دارد. در نام بردن از عوامل ایجادکنندهی تفاوت میان ژانر معمایی و تریلر نباید از رویدادها غافل شد. داستانهای معمایی ویژگیهای چالشبرانگیزتری برای ذهن دارند و بر انگیزه و پشتوانهی روانی پنهان در پشت معما تمرکز بیشتری میکنند، این در حالی است که داستانهای تریلر آثاری پرحادثهتر هستند و احساس خطر و ناامنی در آنها به چشم میخورد. داستانهای معمایی معمولاً زمینه را برای خلق یک لحظهی بزرگ، مانند آشکار شدن هویت قاتل آماده میکنند، حالآنکه داستانهای تریلر از امواج فرازونشیبهای حوادث مختلف به وجود میآیند.
داستان «استخوان» با پریشانحالی شروع میشود. شخصیت داستان از خوابی آشفته رهایی مییابد و تا چشم باز میکند، وارد آشفتگی دنیای واقعیاش میشود. روای داستان میداند که شخصیت داستان از کودکی جای اسلحهی روی دیوار را به یاد دارد. میداند که دویدنش از پلهها باعث خنده بوده. ولی شب گذشته که کاوه با خستگی به رختخواب رفته، راوی نیز با خستگی کاوه همراه بوده و خبر ندارد که تفنگ را دیده یا نه. این دانای کل محدودبهذهن، در صفحهی دوم، از درون شخصیت داستان هم بیخبر است و نمیداند که کاوه ترسیده یا نه؟ راوی قصهگوی داستان «استخوان» یکی از پاشنههای آشیل این رمان است. مثل مادربزرگها قصه میگوید و علیاکبر حیدری کمکم فراموش میکند که داستان اگر تنها بر پایهی ماجرا باشد، داستان موفقی نمیشود. او چنان درگیر ماجرا میشود که ستینگ داستان را فراموش میکند و شخصیتپردازی الکن میماند. ولی با تمام این تفاصیل، «استخوان» جزء رمانهای موفق است. زبان خوب داستان به داد علیاکبر میرسد و خواننده را تا پایان کار بهدنبال خودش میکشد. علیاکبر حیدری نشان داده که نویسندهای است توانا، و اگر قرار باشد پیشنهادی برای او داشته باشم این است: «علیاکبر، جاهطلب باش.»