کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تو مگو همه به‌جنگند و ز صلح من چه آید

13 فوریه 2020

نویسنده: کاوه فولادی‌نسب

نگاهی به اوضاع فضاهای عمومی در شهر ایرانی معاصر، منتشرشده در دی ماه ۱۳۹۸ در مجله‌ی تهران‌شهر


این متنْ درد نوستالژی ندارد. نمی‌خواهد هم ‌شاپوبرسر و دستمال‌یزدی‌برگردن، قر جاهلی بدهد و از صافی و سادگی و خلوص و مرام و این‌ها بگوید و افسوس تقلبی بخورد. بااین‌حال نه می‌خواهد و نه می‌تواند که نسبت به مدرنیزاسیون قناس و آبکی ما و ایران‌مان بی‌تفاوت باشد؛ قناسی‌ای که حالا دیگر غبار زمان هم حسابی رویش نشسته و به بیماری‌ای مزمن تبدیل شده، که هرچه هست، امیدوارم لاعلاج نباشد… یکی می‌گفت: «ما داریم لمس می‌شویم.» گفتم: «فعل مضارع به ‌کار نبر. ماضی مناسب‌تر است: ما مدت‌هاست لمس شده‌ایم؛ بی‌حس و به‌کلی ازکارافتاده.» از کی؟ بیشتر از صد سال است. از وقتی -بعد از تصویب قانون بلدیه و امضای حکم مشروطه- فکر کردیم دولت‌ها و شهرداری‌ها و مسئولان و حاکمان و همه‌ی کسانی که زیر چتر واژه‌ی غریب اما آشنای «اینا» خلاصه‌شان می‌کنیم، باید همه‌ی کارها را بکنند (که معمولاً هم نمی‌کنند، چون خود آن‌ها هم «اینا»ی دیگری دارند که مجازشان می‌کند به سهل‌انگاری و بی‌مسئولیتی و گشادبازی) و ما به‌جز طلب کردن همه‌چیز، هیچ وظیفه، مسئولیت و نقش دیگری نداریم و به خودمان نگفتیم: «ناکارآمدی آن‌ها به‌جای خود؛ ما به‌عنوان «شهروند» چه وظایفی داریم؟ چقدر این وظایف را جدی می‌گیریم؟ چقدر انجام‌شان می‌دهیم؟» شهرها و فضاهای عمومی شهرهای ما بیشتر از هرجای دیگری عرصه‌ی تاخت‌وتاز این بی‌مسئولیتی‌اند. گفت: «یا نامه نمی‌خوانی، یا راه نمی‌دانی…» کافی است نگاهی به پشت‌سرمان بیندازیم؛ همین صد‌وپنجاه‌دویست‌سال پیش. تا پیش ‌از نهادسازی‌های اولیه‌ی پیش‌مدرن و مدرن در ایران، تا پیش ‌از این‌که خبری از شهرداری و شهرداری‌چی و دولت مرکزی مقتدر مدرن و چیزهایی ازاین‌دست باشد، مگر کسی خیابان‌ها را برای مردم جارو می‌کشیده؟ مگر کسی در مرکزمحله‌ها گل‌وگیاه می‌کاشته؟ مگر کسی آشغال‌های مردم را شبانه جمع می‌کرده می‌برده در بیابان‌های اطراف شهر می‌سوزانده؟ مگر نظام‌مهندسی‌ای برای نظارت بر ساخت‌وسازها وجود داشته؟ مگر کسی -به‌شکل متولیانه یا دستوری- آب‌انبار و میدانگاه و بازار می‌ساخته؟ این‌ها همه اموری مربوط به زیست بوده‌اند و به‌طور ارگانیک، خودبه‌خود -و گاهی با گام‌های بلند و خیرانه یا جمع‌طلبانه‌ی شهروندان- شکل می‌گرفته‌اند. (حساب مسجدها و کاخ‌ها البته جداست، که پیوندی تاریخی با نهاد قدرت داشته‌اند و به‌شکل دستوری و توسط پادشاهان یا حکمرانان محلی آن‌ها احداث می‌شده‌اند.) در آن زمان، فضای عمومی شهر «مالک» یا «متولی» مشخصی نداشته، و همه‌ی شهروندان، ازسر احساس تعلق، خود را مالک آن می‌دانسته‌اند؛ تا جایی که اگر غریبه‌ای در آن تردد می‌کرده، همه شاخک‌های‌شان تیز می‌شده که ببینند این تازه‌وارد ناآشنا کیست و برای چی نشسته گوشه‌ی میدانگاه یا در ایوان ورودی مسجد. در آن نوع زیست -که حالا دیگر در کشور ما، متأسفانه، منقرض شده- هرکسی نسبت به فضاهای شهری‌ای که مستقیم با آن‌ها مرتبط بوده، ‌احساس مسئولیت و متولیگری (برخاسته از احساس مالکیت معنوی)، و نسبت به سایر فضاهای شهری احساس مسئولیت ناشی از حس تعلق داشته. و این‌طوری‌ها بوده که در شهرهایی بدون شهرداری و شهرداری‌چی و نهادهای مقتدر و پلیس و پلیس‌بازی و جواز و مجوز، مردم زندگی طبیعی خودشان را می‌کرده‌اند و امور جاری پیش می‌رفته. ایراد کار این بوده که در آن ساختار و سبک زندگی، خبری از مآل‌اندیشی و برنامه‌ریزی‌های میان‌مدت و بلندمدت نبوده و همین بوده که شکل‌گیری نهادهای مدرن را ایجاب می‌کرده. اما رفتار اقتدارگرایانه‌ی نهادهای مدرن در ایران، از همان ابتدا، تمایل داشته نقش مردم را به‌کلی حذف کند. (نگاهی کنید به اصلاحات ساختاری و کالبدی رضاخان در آغاز قرن حاضر.) و این به‌مرور به چاقویی تبدیل شده که دسته‌ی خودش را می‌بُرد. حالا مردم می‌نشینند یک گوشه و بدون این‌که احساس کنند آن‌ها هم نقش و وظیفه‌ای در قبال سپهر عمومی و فضاهای عمومی دارند، فقط «طلب» می‌کنند. «حقوق شهروندی» مفهومی فهم‌شده است، اما «مسئولیت شهروندی» نه. (البته به ‌نظر می‌رسد بسیاری از مسئولان هم به جایی‌شان برنمی‌خورد و تهش می‌رسند به تئوری‌های «خودت بمال» و «دعا کنین بارون بیاد، آلودگی بره» و «من خودم هم جمعه‌صبح فهمیدم».) نمونه‌اش همین آلودگی هوا… رفتار بسیاری از شهروندان تهرانی یک‌جوری است که انگار این هوای آلوده را خود آن‌ها نیستند که تنفس می‌کنند. تا تذکری به‌شان می‌دهی، هوار می‌شوند سرت که «حالا مشکل من یه نفرم؟ «اینا» اگه حمل‌ونقل عمومی رو درست توسعه داده بودن، من مریض بودم با ماشین خودم برم بیرون؟» زمانی با این‌جور آدم‌ها بحث می‌کردم تا به‌شان بفهمانم بی‌مسئولیتی حکومت‌ها ‌و دولت‌ها یا ناکارآمدی مدیران شهری یا کیفیت پایین تولیدات داخلی -از خودرو گرفته تا بنزین- هیچ‌کدام دلیل یا مجوزی برای ندانم‌کاری و سهل‌انگاری ما نیست؛ چون -خیلی ساده- خودمان هم در کانون خطر هستیم و داریم به‌دست خودمانْ خودمان را به هلاکت می‌رسانیم. سرطان و بیماری قلبی به یک میزان همه‌ی ما را تهدید می‌کند؛ چون کثافتْ متوازن در آسمان و زمین این شهر توزیع شده. اما حالا مدت‌هاست بحثی نمی‌کنم. کار باطل را که آدم تکرار نمی‌کند. گوشی شنوا نیست. تا اطلاع ثانوی، حاکمان و مدیران و مسئولان فکرشان جای دیگری است و مردم هم انتقام ندانم‌کاری آن‌ها را از خودشان می‌گیرند… و این دور باطل تا کی می‌خواهد ادامه داشته باشد، معلوم نیست.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, یادداشت‌های پراکنده دسته‌‌ها: تهران, شهر, فضای شهری, کاوه فولادی‌نسب, مجله‌ی تهران‌شهر

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد