- اصطلاح «جریان سیال ذهن» اولین بار توسط ویلیام جیمز (۱۹۱۰ – ۱۸۴۲) در کتاب «اصول روانشناسی» (۱۸۹۰) مطرح شد. او تلاش میکرد تا ذهنیات و درونیات انسان را در شکلی بهظاهر تصادفی از فعالیتهای روزمره عینی کند و در معرض نمایش قرار دهد. در داستاننویسی، «جریان سیال ذهن» به شیوهای اطلاق میشود که در آن درک و دریافت شخصیت یا شخصیتها همانطور اتفاقی و مبتنی بر تداعی که در جهان واقع اتفاق میافتد، ارائه میشود. در این شیوه، آنچه بیان میشود در تقید توالی منطقی و قراردادی باقی نمیماند و سیر توالیای دیگرگونه را سپری میکند. به همین دلیل هم هست که نویسندهها هنگام استفاده از «جریان سیال ذهن» فراوان سراغ شخصیتهای روانپریش یا روانرنجور میروند یا بخشهایی از اثر را در حالات غیرعادی، مثل مستی یا خواب یا زمان وقوع بحرانهای عاطفی و روانی روایت میکنند. تعریف کاملتری از «جریان سیال ذهن» میگوید: «جریان سیال ذهن به کل حوزه آگاهی و واکنش عاطفی / روانی فرد گفته میشود که از پایینترین سطح، یعنی سطح پیشتکلمی آغاز میشود و به بالاترین سطح، که سطح کاملاً مجزای منطقی است، میانجامد.»[۱] حقیقت امر این است که ذهن یک انسان در هر لحظه، مجموعهای از تمام سطوح آگاهی را در درون خود دارد و این مجموعه نامحدود، احساسات و افکار و تداعیها و خاطرهها و باورهای او را دربرمیگیرد. «جریان سیال ذهن» میخواهد با کنار هم قرار دادن بیشترین تعداد و میزان از این عوامل، دقیقترین توصیف را از ذهن انسان (شخصیت داستان) ارائه دهد. بهترین نمونه از «جریان سیال ذهن» را میتوان در شاهکار ویلیام فاکنر (۱۹۶۲ – ۱۸۹۷) رمان «خشم و هیاهو» (۱۹۲۹) مشاهده کرد.
- پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» رمان «جیرجیرک» (چشمه – ۱۳۹۰) نوشته احمد غلامی است. غلامی روزنامهنگاری حرفهای است و شاید همین امر است که سبب میشود آثار داستانیاش، هم زبان ساده و روانی داشته باشند که بیهیچ بازی کلامیای روایت را به پیش میبرد، و هم ساختار مسنجمی داشته باشند که علیرغم بازیهای تکنیکی، خللی در انتقال احساس و معنایشان وارد نمیشود و به بیان سادهتر برای خواننده معما طرح نمیکنند. حالا و بعد از انتشار شش کتاب داستانی، میشود این دو ویژگی را خصلتهای داستاننویسی غلامی و بخشی از ساختار جهان داستانی او دانست. «جیرجیرک» هم از قاعده مستثنی نیست: داستان بلندی خوشخوان و روان، که ساختاری مبتنی بر جریان سیال ذهن دارد. در «جیرجیرک» سه خط داستانی درهم تنیده میشوند و در خلال همین امتزاج است که زندگی و شخصیت راوی اولشخص داستان -بابک رضایی- برای خواننده آشکار میشود. خط اول مربوط به نوجوانی بابک است. پدر او -یدی زاگالو- از آن آدمهای عشق فوتبال بوده و چون خودش نتوانسته به آرزوهای دورودرازش دست پیدا کند، از بابک توقع دارد که این کار را برایش انجام دهد. بابک فوتبال را دوست ندارد، اما به احترام یدیزاگالو فوتبالیست میشود. خط دوم مربوط به جوانی بابک است. سربازی او در جنگ میگذرد و در خلال این رویداد تجربههایی را کسب میکند که تأثیر عمیقی روی شخصیتش میگذارند. و خط سوم مربوط به زمانی است که کمکمک بابک دارد وارد دوران پختگی میشود. او -خواسته یا ناخواسته- درگیر ماجرایی میشود و به زندان میافتد و در زندان تجربههایی را پشت سر میگذارد که بخشهایی از حقایق زمانه را بر او آشکار میکند. این سه خط روایی در «جیرجیرک» بهکمک تداعیهای ذهنی و معنایی بسیار هنرمندانه بههم تنیده شدهاند. موقع خواندن «جیرجیرک» در نگاه اول به نظر میرسد که نویسنده دارد از فلاشبکهایی برای پیشبرد داستان و باز کردن پیرنگ و شناساندن شخصیتهای آن استفاده میکند، اما نگاه دقیقتر و بررسی جامعتر میتواند خواننده را به این نتیجه برساند که دارد یکی از بهترین نمونههای جریان سیال ذهن در میان آثار داستانی فارسیزبان را میخواند. یکی دیگر از امتیازهای «جیرجیرک» طنزی است که در آن وجود دارد. بد نیست برای حسن ختام نگاهی هم به این طنز بیندازیم: «پدر من مرگ را به بدترین شکلش تجربه کرد. روی نردههای سالن فوتسال نشسته بود که توپ خورد به سرش، سرش به دیوار خورد و روی زمین افتاد و جان به جانآفرین تسلیم کرد. خوردن توپ توی سر پدرم در زندگیاش معنایی کاملاً سمبلیک داشت. معنایی که همه آن را درک کردند، حتا لمپنترین تماشاگران فوتبال که زندگیشان تخمهآفتابگردان است و فحش و عربده. آنها نتوانستند این معنای سمبلیک را بیان کنند، اما در کلامی ناگفته فهمیدند این توپ به کاخ رویاهای پدرم اصابت کرده و همه آنچیزهایی که سالها ساخته، ناگهان ویران شده است.»
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: حالا دیگر ربع قرن است که ماه اردیبهشت، تبدیل شده به بهار فرهنگ ایرانی یا بهار ایرانی فرهنگ. با شروع این ماه شمارش معکوس هم شروع میشود: شمارش معکوس برای آغاز نمایشگاه کتاب تهران. امسال اما نمایشگاه کتاب میتواند رنگ و بویی دیگر داشته باشد. هرچه باشد امسال «بیستوپنجمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران» است و ربع قرن تلاش فعالان فرهنگی از بخش دولتی گرفته تا بخش عمومی و خصوصی بیتردید جای تقدیر فراوان دارد. شاید مسئولان برگزاری نمایشگاه امسال خوشسلیقگی به خرج دهند و به قاعده «من لم یشکر المخلوق»، مدیران تمام سالهای گذشته نمایشگاه را گردهم آورند و مورد تقدیری شایسته قرار دهند. خوشسلیقگی بیشتر مسئولان برگزاری میتواند به تقدیر از ناشران برگزیده سالهای گذشته نمایشگاه هم منتهی شود. شاید اگر کمی فانتزی هم توی فکر مسئولان بیاید، جایزهای تعیین کنند برای فرد یا افرادی که در همه این سالها به نمایشگاه کتاب رفتهاند؛ این افراد ممکن است هرسال زیر پوستر نمایشگاه عکسی گرفته باشند یا نقشه راهنمای همه سالهای نمایشگاه را آرشیو کرده باشند، شاید هم بتوانند به شیوههای خلاقانهتری حضورشان در همه دورههای نمایشگاه را اثبات کنند. خیلی کارهای دیگر هم میشود کرد در این جشن بیستوپنجسالگی… خیلی کارها را هم میشود نکرد؛ مثلاً جمع کردن بعضی کتابها از غرفهها (که برای خودش در نمایشگاه کتاب تهران تبدیل به سنتی شده)، مثلاً چیدمان درست و دقیق سالنها براساس حروف الفبا و نه براساس قدرت ناشران، مثلاً در نظر گرفتن امکانات رفاهی «کافی» برای حجم «زیاد» بازدیدکنندهها و مثلاً خیلی چیزهای دیگر. بیستوپنجمین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، میتواند تبدیل شود به اتفاقی که شاید بخشی نوستالژی نسل ما رقم بزند. کاش همهچیز خوب پیش برود و این جشن فرهنگی، باشکوه برگزار شود.
[۱] راهنمای داستاننویسی، جمال میرصادقی، انتشارات سخن، ۱۳۹۰، چاپ دوم، صفحه ۳۵۸