- مهمترین تفاوت فراوردههای ادبی مدرن -رمان و داستان کوتاه- با فراوردههای ادبی کلاسیکی نظیر اسطوره و افسانه و قصه، در حضور پدیدهای به نام روانشناسی است. در اساطیر و افسانهها و قصهها چیزی به نام شخصیتپردازی و توجه به ویژگیهای روانی وجود ندارد، هرچه هست خصلتهای آدمهاست: یکی خوشذات است و دیگری بدذات، یکی مهربان است و دیگری خبیث، یکی ولخرج است و دیگری خسیس… این خصلتها همیشه با آدمها همراه است و در طول روایت تغییری نمیکند. تغییری هم اگر باشد، هم جزیی است و هم برخاسته از همین خصلتها. اما در ادبیات داستانی جدید، روانشناسی بهتدریج جایگاه مهمی پیدا میکند و شخصیتپردازی تبدیل به وجه شاخص و متمایزکننده انواع ادبی مدرن با فراوردههای کلاسیک میشود. حالا دیگر حضور آدم خوشذات و بدذات در داستان چندان معنایی ندارد. آدمها -همانطور که واقعاً هستند- در قالب ملغمهای از خوبیها و بدیها، حسنها و عیبها، و فضیلتها و رذیلتها به تصویر کشیده میشوند (و این بماند که مفاهیمی چون فضیلت و رذیلت، خود نیز دچار تغییراتی شدهاند و دیگر آن تعریفهای قطعی و تاموتمام دوران گذشته را با خود حمل نمیکنند). در ادبیات مدرن انسان در موقعیتهای مختلفی قرار میگیرد و در هرکدام از این موقعیتها وجه متفاوتی از شخصیت خود را بروز میدهد؛ وجهی که ریشه در گذشته، خاطرهها، تربیت، فرهنگ و زمینههای رشد شخصیت دارد. زیبایی ادبیات مدرن در همین است. و همین است که ادبیات جدید را قابل تفسیر و تأویل، و امکان برداشتها و قرائتهای متفاوت از آن را فراهم میکند. این نیز نباید نادیده گرفته شود که در معادلات ادبیات مدرن، مخاطب اهمیت ویژهای دارد؛ مخاطبی که خود مانند آدمهای توی داستان، پر از گرههای روانی است و شخصیتی پیچیده دارد. وقتی این دو بینهایت (پیچیدگیهای آدمهای جهان داستان و پیچیدگیهای آدمهای جهان واقع) در هم ضرب میشوند، دنیای مدامتوسعهیابندهای خلق میشود که نامش دنیای ادبیات داستانی مدرن است و انتهایی برای آن قابل تصور نیست.
- پیشنهاد این هفتة «سلام کتاب» رمانی است به نام «شکار کبک» (چشمه – ۱۳۹۰) نوشته رضا زنگیآبادی. او پیش از این دو مجموعهداستان به نامهای «سفر به سمتی دیگر» (فکر روز – ۱۳۷۷) و «گاه گرازها» (همراه – ۱۳۸۱) را منتشر کرده و «شکار کبک» اولین رمان اوست. میشود ابتدا درباره ویژگیهای شاخص یا دستکم متمایزکنندهای صحبت کرد که «شکار کبک» را تبدیل به اولین پیشنهاد «سلام کتاب» در سال نودویک کرده است:
اول. رمان -برخلاف بیشتر آثار این دوره- در شهر اتفاق نمیافتد، فضای روستایی رمان که خیلی هم خوب و پخته از کار درآمده، یکی از امتیازهای بزرگی است که خواننده را با تجربهای نه منحصربهفرد اما متفاوت روبهرو میکند.
دوم. رمان -بازهم برخلاف بیشتر آثار این دوره- با زاویهدید اولشخص روایت نمیشود. زاویهدید سومشخص دانای کل محدودی که زنگیآبادی برای رمانش انتخاب کرده، نوعی نوستالژی را در درون آدم زنده میکند و آدم را یاد رمانها و داستانهای شاخص دهههای سی، چهل و پنجاه میاندازد.
سوم. رمان زبان بسیار پختهای دارد که بسیار هوشمندانه تبدیل میشود به یکی از عوامل تشکیلدهنده فضاورنگ. چه در توصیفها و چه در گفتوگوها، نویسندهها از واژهها و اصطلاحات بومی استفاده میکند، اما این استفاده هیچوقت به سمتی نمیرود که خواننده نیازی به واژهنامه پیدا کند و نفهمد چه اتفاقی دارد میافتد، یا آدمها منظورشان چیست، بلکه همواره در این جهت است که خواننده به اتمسفر رمان نزدیک و نزدیکتر شود.
زنگیآبادی در «شکار کبک» جسارت زیادی به خرج داده و سراغ یکی از موضوعات بسیار حاشیهساز -از لحاظ اجتماعی- و بسیار جذاب -از لحاظ روانشناسی- رفته است: قتلهای زنجیرهای. قدرت، شخصیت اصلی رمان، در دوران کودکیاش اتفاقهای مختلفی را تجربه کرده که باعث شده در دوران جوانی روحیهای ناآرام و سرکش داشته باشد و دست به کارهای خشونتباری بزند. زنگیآبادی با ساخت و پرداخت درست عمل داستانی و شخصیتپردازی و تیپسازی دقیق قدرت و سایر آدمهای رمانش، توانسته در مسند یک آسیبشناس اجتماعی قرار بگیرد و نشان دهد که جنایتکارهای هر جامعهای محصول و تولید همان جامعه هستند. همانطور که پیشتر هم ذکر شد، انتخاب زاویهدید «شکار کبک» یکی از مهمترین نقاط قوت آن است. زنگیآبادی رمانش را از نگاه قدرت روایت میکند. همین زاویهدید، قدرت را از ضدقهرمانی که بیهیچ دلیلی دست به جنایت میزند، تبدیل میکند به موجودی آسیبدیده که خواننده او را درک میکند و احساس همدردیاش نسبت به او برانگیخته میشود. نکته آخر اینکه توجه و تسلط زنگیآبادی به مسایل و گرههای روانی آدمهای داستانش، «شکار کبک» را تبدیل به یکی از بهترین آثار این سالهای ادبیات داستانی ایران در زمینه شخصیتپردازی میکند.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: سال نود با همة خوبیها و بدیهایش گذشت و اهالی فرهنگ در این سال اتفاقهای مختلفی را تجربه کردند که هرچه باشد، حالا دیگر جزیی از تاریخ فرهنگ و هنر دیرپای این سرزمین شدهاند: از آمدن اولین تندیس اسکار به ایران گرفته تا تعلیق موقت بعضی ناشران و از ظهور هنرمندان جوان در عرصههای مختلف گرفته تا درگذشت پیشکسوتها و اساتیدی چون سیمین دانشور، ابراهیم یونسی و جلال ذوالفنون. سال نودویک سال «تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی» نام گرفته است. عنوان هوشمندانهای است. اما ای کاش تنها مدیران صنعتی و اقتصادی خود را مخاطب این شعار ندانند. کاش همه مدیران و سیاستگزاران کشور به این درک عمیق و قرائت صحیح برسند که «تولید ملی» فقط در بخش صنعت و معدن اتفاق نمیافتد، در بخش «فرهنگ و هنر» هم میتواند محقق شود و اتفاقاً این بخش مهمتر هم هست، که «کار» فقط کار اقتصادی نیست، کار فرهنگی هم هست که ای بسا فراهمکننده زیرساختهای مناسب فردی و اجتماعی برای هر کار دیگری است، که «سرمایه» فقط سرمایه مالی نیست، سرمایه انسانی هم هست که ارزش و اعتبارش از پول و سرمایه مالی خیلی بیشتر است و از دست رفتن یا از دست دادنش هم به این سادگیها قابل جبران نیست. به نظر میرسد که اگر در کنار مدیران بخشهای اقتصاد، صنعت و معدن -که بیتردید خود را مخاطبان اصلی این شعار فرض میکنند- مدیران بخشهای فرهنگ و هنر هم خود را مخاطبان واقعی این شعار بدانند، سال نودویک میتواند سال خوبی برای هنر و هنرمندان ایرانزمین باشد. امید که چنین باشد.