- بعضی داستانها هستند که زمان و مکانشان چندان مشخص نیست یا دستکم در جهان واقع قابل تشخیص و شناسایی نیست؛ گویی در ناکجایی بیزمان روایت میشوند. معمولاً میشود بعضی از ویژگیهای مکان وقوع چنین داستانهایی را با مکانهایی در جهان واقع انطباق داد، اما نکته اینجاست که ویژگیهای آن مکانهایی را که در جهان واقع وجود دارند، نمیتوان بهتمامی در آن داستانها پیدا کرد. وقتی این انطباق دوطرفه وجود نداشته باشد، ممکن است بررسیای دقیق در ساختار و جغرافیای داستان، خواننده را به این نتیجه برساند که نویسنده مکان داستانش را خوب نمیشناخته یا اگر میشناخته، خوب به آن اشراف نداشته یا اگر به آن اشراف داشته، نتوانسته خوب از کار درش بیاورد. اما بعضی داستان هستند که علیرغم فقدان این انطباق دوطرفه میان جهان داستان و جهان واقع، مکانشان در جهان داستان کامل و بینقص به نظر میرسد. میشود این داستانها را «داستانهای ناکجاآبادی» نامید. در این داستانها مکان وقوع روایت گویی مابهازای تام و تمامی در زمان حال در بیرون از داستان ندارد، اما شاید در گذشته یا آینده میتوانسته یا بتواند محقق شود، یا شاید در صورت ترکیب چند مکان مختلف بتواند محقق شود. نگاهی دقیقتر میتواند این معنا را آشکار کند که در چنین داستانهایی «مکان» بهشدت با «زمان» درآمیخته و آنچه چیدمان (Setting) داستان را شکل میدهد، ترکیبی از مکانها و زمانهای مختلف است. و این فرق دارد با داستانهای نمادینی که بیزمان و بیمکانند و زبانشان زبان استعاره و تمثیل است. (بهعنوان مثال «قلعة حیوانات» (۱۹۴۵) نوشتة جورج اورول (۱۹۵۰ – ۱۹۰۳) یکی از بهترین نمونههای داستانهای نمادین است که هیچ مابهازای بیرونیای در جهان واقع ندارد و تبدیل میشود به استعارهای یا تمثیلی از دنیای واقع.) نمونههای «داستانهای ناکجاآبادی» در میان آثار فارسیزبان خیلی کم انگشتشمارند. از نمونههای خوب ایندست آثار میتوان رمان «خندة شغال» (نشر چشمه – ۱۳۸۹) نوشتة وحید پاکطینت (متولد سال ۱۳۴۹) را نام برد. فیلم «کتاب الی» (۲۰۱۰) هم نمونهای سینمایی از این نوع داستانهاست که -گرچه دو سالی از ساختش میگذرد، اما- دیدنش چندان هم خالی از لطف نیست.
- پیشنهاد این هفتة سلام کتاب مجموعهداستانی است به نام «خویشخانه» نوشتة آیت دولتشاه که نشر افکار منتشر کرده. بیشتر داستانهای این مجموعة شانزدهداستانی را میتوان زیر عنوان «داستانهای ناکجاآبادی» قرار داد و از این حیث خواندن این کتاب در میان انبوه رمانها و مجموعهداستانهایی که در فضای شهری میگذرند، میتواند تنوع خوب و لذتبخشی باشد. بهجز یک داستان، سایر داستانهای مجموعه با زبان گفتاری روایت میشوند و نثر یکدست و روانی دارند. با نگاهی سختگیرانه میتوان گفت که دایرة واژگان کتاب محدود است، یا دستکم توقعی را که خواننده از اثر ادبی دارد، برآورده نمیکند. اما همین نگاه هم نمیتواند منکر خوشخوانی «خویشخانه» بشود. دولتشاه در داستانهای این کتاب تسلطش بر ساخت مکان و پرداخت فضا را بهخوبی نشان میدهد و با همین توانایی است که میتواند ناکجاآباد داستانهایش را شکل دهد و برای خواننده باورپذیر کند. او در بعضی از داستانهای مجموعهاش مثل «قرارگاه متروکه»، «خویشخانه»، «نقش جنازة نبیه» و «کلوت» موفق میشود تواناییاش در ساخت مکان و خلق فضاورنگ را با شخصیتپردازیهای جذاب و تصویرسازیهای زنده و پیرنگ خوشساخت -که از عنصر تعلیقش بهخوبی استفاده شده- درآمیزد و به ترکیببندی مناسبی دست یابد که داستانها را هم خواندنی و هم بهیادماندنی میکند. بعضی داستانها در این مجموعه وصلة ناجورند: «کاش این خیابان تا ابد ادامه پیدا کند» و «آخرین دلنوشتة استاد». اینها داستانهای بدی نیستند، اما علیرغم قرابت مفهومیشان با سایر داستانهای مجموعه، فضایی بهشدت متفاوت با آنها دارند. دولتشاه میتوانست با کنار گذاشتن این داستانها، مجموعهای یکدست را به خوانندهاش تحویل بدهد که جهان ناکجاآبادی خاص خودش را داشت. حتی به نظر میرسد که میتوانست با ایجاد تغییراتی کوچک در روایتها و تکرار شخصیتها و خردهروایتها، داستانهای مجموعهاش را با نخی باریک بههم متصل و کتابش را تبدیل کند به مجموعهای از داستانهای بههم پیوسته. اینجا شاید لزوم «نقد پیش از نشر» بیشتر به چشم بیاید. نویسنده میتواند پیش از نشر کتابش آن را به چند نفر نویسنده و منتقد ادبی و ویراستار داستانی بدهد و تردید هم نداشته باشد که نظرهایشان میتواند در کیفیت اثرش تأثیر مثبت داشته باشد. و این کاری است که کموبیش در همهجای جهان انجام میشود.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: در هفتهای که گذشت، نیمسال تحصیلی جدید دانشگاهها شروع شد، اما چه شروعی، فقط روی کاغذ. دیگر برای خودش سنتی شده که هفتههای اول و آخر ترم و هفتههای پیش و پس از عید را کسی جدی نگیرد؛ نه استادها، نه دانشجوها. تک و توک کسانی هم که مسئولیتپذیرند و میآیند و به قانون و نظم و برنامهریزی پایبند هستند، توسط دیگران یا متهم میشوند به سختگیر بودن -اگر استاد باشند- یا بزدل و بچهننه و خرخوان بودن -اگر دانشجو باشند. به نظر میرسد این مسأله ریشههای فرهنگی عمیقی دارد که با تنبلی و بیمبالاتی و نظمناپذیری ما ایرانیها گره خورده است. البته در حرف چندان هم تنبل یا بیمبالات یا نظمناپذیر نیستیم، اما وقتی پای عمل میرسد، داستانْ داستانی دیگر است. زیاد پیش آمده که توی تاکسی و مترو دیدهام کسی از بینظمی یا بیبرنامگی دیگران -بهخصوص دولتمردان- حرف میزند و لابهلای حرفهایش دستگیرم شده که کارمند فلانجاست و باید مثلاً ساعت هشت سرکارش میبوده و به ساعتم نگاه کردهام و دیدهام حالا که همشهری مشغول سخنرانی در باب لزوم نظممندی و برنامهمداری است، ساعت نه است و هیچ هم برایش مهم یا نگرانکننده نیست که دارد با تأخیر به محل کارش میرود. گویا در جامعة ما هنوز هم مرگ خوب است، اما برای همسایه. حقیقت امر این است که تا تکتک ما آدمهایی منظم و اهل برنامه نشویم، جامعهمان هم در مقیاسی بزرگتر رنگ نظم را به خود نخواهد دید؛ هرچه باشد مدیران و دولتمردان هم اعضای همین جامعه و فرزندان همین فرهنگ هستند. شاید در شروع نیمسال تحصیلی جدید، بهتر میبود به جوانان دانشجو بابت گام جدیدی که در آستانة برداشتنش هستند، تبریک میگفتم، اما درست که با خودم فکر کردم، دیدم هنوز چیزی شروع نشده که جایی برای تبریک گفتن وجود داشته باشد.