نویسنده: مریم ذاکری
جمعخوانی داستان بلند «ملکوت»، نوشتهی بهرام صادقی
«ملکوت» داستان بلندی بهقلم بهرام صادقی است؛ داستانی که بعد از گذشت نزدیک به پنجاه سال از زمان نگارشش، همچنان در مجامع ادبی مورد بحث و تفسیر قرار میگیرد. بسیاری بر این باورند که آفرینش داستان ملکوت از تعالیم کتاب مقدس سرچشمه میگیرد و هرکدام از شخصیتهای کتاب میتوانند بدیلی در آیینهای الهی داشته باشند. بهرام صادقی با خلق شخصیتهایی منحصربهفرد، رازآمیز و وهمآلود، داستانی مدرن با مضامین فلسفی نوشته که ذهن هر خوانندهای را تا ساعتها و چهبسا روزها پس از خواندنش مشغول میکند.
پیچیدهترین شخصیت داستان مردی بهنام دکتر حاتم است؛ پزشکی که بهجای جانبخشی به بیماران، جان آنها را میستاند. در بسیاری از تأویلها دکتر حاتم نماد فرشتهی مرگ است؛ فرشتهای که وظیفهاش قبض روح آدمیان است. اگرچه دلسوزی دکتر حاتم در بخش انتهایی داستان قبال سرنوشت محتوم منشی جوان و سایرین این احتمال را افزایش میدهد، اما دیگرانی هستند که معتقدند دکتر حاتم نماد شیطان است؛ چراکه مزورانه رفتار کرده و با حیله و نیرنگ معجونی مرگآور را با عنوان داروی تقویت قوای جسمی و جنسی به دیگران تزریق کرده است.
شخصیت دیگر داستان مردی بهنام م. ل. است که کینهای دیرینه نسبتبه دکتر حاتم در دل دارد؛ کسی که بهطور خودخواسته اندامهای بدنش را یکبهیک بریده و در ظروف الکل نگهداری میکند و تنها دست راستش باقی مانده؛ دستی که با آن شرح وقایع را مینویسد و قرار است بهزودی توسط دکتر حاتم قطع شود. کمکم با پیشرفت داستان، م. ل. از این کار پشیمان شده، شوری برای ادامهی زندگی در خود مییابد. اما بهراستی م. ل. میتواند بدیل چه کسی باشد؟ بسیاری او را نماد خداوند میدانند، و رابطهی م. ل. با غلامش، شکو، این ذهنیت را قوت میبخشد؛ غلامی که هرچه م. ل. به او ظلم و جفا میکند، بازهم او را رها نکرده، همچنان بندهی گوشبهفرمانش باقی میماند. اگر بهراستی صادقی م. ل. را در داستان استعارهای از خداوند گرفته باشد، باید گفت که او در این زمینه خرق عادت و خدایی صرفاً جبار و مُنتقم خلق کرده است؛ خدایی که دکتر حاتم آتش تازهبرافروختهی زندگی او را فرومینشاند.
تفسیرهایی که م. ل. را نماد خداوند میدانند، دچار کاستیهایی هستند؛ مثلاً اگر خداوند را بهعنوان خالق بینیاز در نظر بگیریم و یا حداقل خصلت نامیرایی برای او متصور باشیم، این با شخصیت و البته سرنوشت م. ل. همخوانی ندارد. نکتهی دیگر نحوهی نامگذاری اوست. شخصیتی که بهجای نامی مشخص و شاید متمایز، تنها با دو حرف میم و لام نامیده میشود؛ دو حرفی که همان حروف اول کلمهی ملکوتند. ملکوت عالمی غیرمادی و فراتر از جسم است؛ عالمی که در ادبیات عامیانه آن را عالم بالا یا همان جهان پسازمرگ مینامند. به نظر میرسد شخصیت م. ل. با این نحوهی نامگذاری، یک ملکوت مثلهشده و صدالبته یک ملکوت ناتمام باشد؛ کسی که راه رسیدن به ملکوت را در ریاضتکشی میبیند، اما علاقهاش به امور مادیای مثل مسواک زدن و ازدواج او را به ورطهی مرگ میکشاند.
منشی جوانی پیشکار آقای مودت است و او را برای خروج جن از بدنش، تا مطب دکتر حاتم همراهی میکند. دیالوگهایی که میان منشی و دکتر حاتم ردوبدل میشود، خبر از شوروشوق او برای زندگی و عشق سرشارش به همسرش، ملکوت، میدهد. این شخصیت هم در روند داستان دچار استحاله میشود و دیگر اثری از آن آرامش در او به چشم نمیخورد. منشی جوان دچار انقلاب، فروپاشی و طغیان درونی میشود و میخواهد سرنوشتش را خود به دست بگیرد؛ سرنوشتی محتوم که مرگ را برایش گریزناپذیر کرده.
مرد ناشناس شخصیت دیگری است که صرفاً در داستان حضور دارد؛ شخصیتی وهمآلود که نهتنها در طول داستان -بهجز در صحنهی افتتاحیه- سخنی بر زبان نمیآورد، بلکه حتی جزء قربانیان آمپولهای دکتر حاتم هم نیست و از واقعه جان سالم به در میبرد. تفسیرهای متعددی درمورد شخصیت مرد ناشناس وجود دارد: عدهای او را خود نویسنده دانستهاند که برای خودش در داستان، کاراکتری قائل شده و عدهای او را ناظری میدانند که روایت را برای آیندگان نقل میکند. اما آنچه مسلم است معنادار بودن سکوت و حضور دائمی اوست؛ مردی که یا همدست و همجنس شیطان است، یا فرشتهی نگهبانی است که وظیفهای جز ثبت و ضبط اعمال بندگان ندارد. شخصیتهای مرموز و خارقالعادهی داستان به همین تعداد ختم نمیشوند. افرادی همچون خود آقای مودت و جنی که در بدنش حلول کرده، مرد چاق، ساقی، شکو و ملکوت، بهعنوان همسر منشی جوان و یا بهعنوان همسر سابق دکتر حاتم، نامهایی هستند که در جریان داستان به چشم میخورند و حضور هریک به پیشبرد روایت و پیچیدگی آن کمک میکند.
اما بهراستی چرا سرنوشت همهی آنها به مرگ ختم میشود؟ آنها تقاص چه چیزی را پس میدهند که اینگونه یکباره به مردگانی بیمقدار بدل و از صحنهی روزگار محو میشوند؟ بهگمان نگارنده، «گناه» با تعریف عام و متعارفش، دلیلی برای این مرگ حتمی محسوب است. چهبسا گناه مرد چاقْ شکمپرستی و تنبلی باشد، درحالیکه شکو و ساقی آلودهی شهوت شدهاند، منشی جوان به دام زیادهخواهی و طمع افتاده و م. ل. اسیر تکبر و خشمی مهارناپذیر شده. هرکدام از این گناهان یکی از گناهان هفتگانه در کتاب مقدس هستند که سزای آنها مرگ است.
«ملکوت» بهرام صادقی بیش از آنکه داستانی فراواقعگرایانه باشد، اثری نمادین است. همانطورکه پیش از این بهتفصیل گفته شد، نمادگرایی وجههای جدانشدنی از ملکوت است؛ وجههای که این داستان را تفسیرپذیر و خواندنی میکند. ازسویدیگر، ملکوت از معدودداستانهای ایرانی است که درونمایهای اکسپرسیونیستی دارد. ترس و وحشت عنصری غالب در روند داستان است که در همان جملهی آغازین، یعنی حلول جن در بدن آقای مودت، به چشم میخورد. اتاق م. ل. با آن اندامهای مثلهشدهی پیرامونش یا در بخش پایانی، حضور دکتر حاتم با آن شنل سیاه و صحنهآرایی رعبآور، همگی، نشانههای حکمرانی وحشت بر پیکرهی این داستانند.
ملکوت با عناصر منحصربهفردش و با عدم قطعیتی که در آن موج میزند، تا سالها درمیان داستانهای مدرن فارسی خواهد درخشید؛ داستانی که با تأکید بر جنبههای متافیزیکی و هستیشناسانهی امر تراژیکِ مرگ، و ارادهی معطوف به دانایی، جنبههایی از کتاب مقدس را بازنمایی میکند.