نویسنده: نگار قلندر
جمعخوانی مجموعهداستان «متغیر منصور»، نوشتهی یعقوب یادعلی
مجموعهداستان «متغیر منصور» احوالات متغیری دارد؛ هرکدام از شش داستان کتاب حالوهوا، زبان، راوی و جهان خودش را دارد. همین تنوع و تغییر، مخاطب را از جهانی به جهان دیگر میبرد و گاه با کودکی بیخبر از دنیای بزرگترها (در داستان «سمیرهها (۲)») همراهش میکند و گاه در ناکجایی با ساکنان شهرک قاف (در داستان «میت») که دربهدر دنبال چند متر زمین برای میت رویزمینمانده میگردند. گاهی خواننده با راوی اولشخص و زبان روان داستان «من و دنی و فیدل» همراه میشود و غرق در داستان به آخر آن میرسد و گاهی هم در خطبهخط داستان سختخوان و سختفهم «شرح نامشروح آرایشنامه» گرفتار میشود.
در داستان «من و دنی و فیدل» مکان آمریکاست و راوی اقبال. مسئله غربت است و روابط مهاجرهایی که در همسایگی هم زندگی میکنند؛ مهاجرهایی از هر گوشهی دنیا؛ از ایران، آلمان و کوبا که شباهتها و تفاوتهایی دارند. سیاست مثل پویزنآیوی -گیاهی سمی که راوی مدام از آن حرف میزند- بهنوعی در زندگی همهشان تأثیر گذاشته و تفاوتهای فرهنگی آنها را در فاصلهای دور و نزدیک بههم نگه میدارد. نویسنده بهخوبی ما را با فضای ذهنی اقبال همراه میکند؛ از قیاسهای فرهنگ خودی و بیگانه گرفته تا گیجیاش در مواقعی که نمیداند رفتاری خاص در فرهنگی دیگر چه معنایی دارد. اشتراکهایی مثل جدایی خودش از سهیلا و جدایی انجل از یوهان امکان قیاس مدام را به اقبال میدهد. داستان در زمان حال روایت میشود و در پایان به آینده میرود. شاید تنها ابهام داستان همین تغییر زمان آن باشد که مشخص نمیشود اقبال در خیالش آیندهای ممکن را میسازد یا نویسنده قصد داشته این آینده را بهشیوهای تازه اما مبهم، به خواننده نشان دهد.
داستان «سمیرهها (۲)» در دوران جنگ اتفاق میافتد. راوی سومشخصی است محدود به ذهن دختربچهای (سمیره) که معنای جانباز شدن را نمیفهمد و مدام منتظر است دستهای برادرش از جبهه بیایند و شرایط به حالت عادی برگردد. سمیره حتی حاضر است دستهای عروسکش را بکند و به جبهه بفرستد تا دستهای برادرش را برگرداند. داستان اگرچه فرازوفرود و تعلیق چندانی ندارد، اما بهخوبی جهان کودکانهی سمیره را بازنمایی و خواننده را با بازیهای کودکانهاش همراه میکند.
«متغیر منصور» که در تهران و حوالی مرزداران میگذرد، داستان مردی است که عزمش را جزم کرده تا در زندگیاش تغییر ایجاد کند و زمان بیشتری را با زنش، نازی، و پسرش، کیان، بگذراند و با این روش از معشوقهاش، شیرین، دل بکند، و دیگر دروغ نگوید و حتی شده کمی، ازنظر خودش آدم بهتری شود. اما تغییرها حتی اگر خیلی کوچک باشند، بهاینراحتی رخ نمیدهند. فرمان زندگی از دست منصور در رفته و تنها کاری که از دستش برمیآید انداختن خطی دیگر بر تنش است تا شاید این ویرانی، امید تغییر را در دلش زنده نگه دارد. راوی سومشخص داستان چنان دقیق ما را همراه ذهن منصور میکند که گاهی حس میکنیم راوی داستان خود منصور است. و اگرچه گاهی لحن آن گزارشی میشود، اما درمجموع داستانی خوشخوان و روان است.
نوبت به داستان «میت» میرسد و این بار خواننده قرار است به ناکجایی بهنام شهرک قاف برود و ناظر کشمکش میان دالیها و قافیها بر سر زمین گورستان باشد. راوی سومشخص داستان ازابتدا شروع به دادن اطلاعات و معرفی اهالی میکند و گاه اظهارنظرهای شخصی خودش را هم به داستان میآورد. اگرچه این راوی تاحد زیادی از راوی سومشخص معمول دور میشود و بیشازاندازه در ماجرا مداخله میکند، اما کیفیت متفاوت آن، داستان را از باقی داستانهای مجموعه متمایز میکند. شخصیتهای داستان «میت» متنوعند: مشسلیمون، فَتُل، حاجعلیرضا و… که هرکدام ویژگیهایی دارند که آنها را به تیپهایی مشخص نزدیک میکند و خوانشهای متفاوت و گاه نمادین را ممکن.
«شرح نامشروح آرایشنامه» ازنظر زبانی با دیگرداستانهای مجموعه تفاوت دارد و با توجه به اشارهی داستان، با نثر قرن نهم هجری نوشته شده. این داستان اگرچه خط داستانی مشخصی دارد، اما سطربهسطرش دستاندازی است که به خواننده اجازهی همراه شدن با آن را نمیدهد و میتوان گفت از هیچ لحاظ در مجموعهداستانی که به نثر فارسی امروزی نوشته شده، نمیگنجد. جایی در داستان آمده: «ایضاً بهجهت فهم تراوشات و ترشحاتِ موحشِ خیالِ محمود قاری، ما به یک فقره لغتنامهی مرحوم دهخدا توسل جسته، برخی لغات را جستوجو مینماییم و مگر گریزی جز این برای فهم نثر دشوار قرن نهم هست؟» نویسنده شاید با این اشاره خواسته به خواننده یادآوری کند که برای فهم داستان باید لغتنامهی دهخدا را دمدست داشته باشد. اگر این داستان در مجموعهداستانی با نثر مشابه آورده شده بود، حتماً چنین درخواستی ممکن و منطقی به نظر میرسید.
«برف» آخرین داستان این مجموعه است. داستان «برف» لحظهای را در جادهای برفی از دو زاویهی متفاوت روایت میکند: در بخش اول، حادثهای برای زن و مردی در جاده اتفاق افتاده و در بخش دوم، گفتوگویی میبینیم بین همین زن و مرد احتمالاً لحظاتی قبل از حادثه. در قسمت اول زنی پابهماه -که شوهرش رفته کمک بیاورد- کنار زن (سرنشین ماشین) است و جنازهی مردی پشت وانت. قسمت دوم داستان به نظر میرسد که لحظاتی قبل از حادثه باشد و با نشانههایی مثل پتوی پلنگی و اسم شوهر مرده، حمید، متوجه این ارتباط میشویم. گفتوگویی بین زن و مرد در جریان است و زن میخواهد حرفی را به مرد بگوید که برایش سخت است. اما این بخش برخلاف انتظار با تصادف تمام نمیشود و انگار زن و مرد از کنار خودشان که گرگ تکهپارهشان کرده، رد میشوند. نویسنده با شکستن زمان خطی داستان و پایانی دورازانتظار اجازه میدهد داستان در ذهن مخاطبش امتداد پیدا کند. فضای وهمناک داستان با هوهوی باد و کولاک و زوزهی گرگ خیلی خوب ساخته شده و در قسمت اول، جیغهای زنِ پابهماه و به دنیا آمدن نوزادش همزمان با مواجههی زن با جنازهی شوهرش بهخوبی درهم تنیده شدهاند.
تنوع مضمون و فرم و زبان در مجموعهداستان «متغیر منصور» درعین اینکه میتواند طیف مخاطب بیشتری با سلایق متفاوت داشته باشد، اما شاید نتواند مخاطب را کاملاً راضی کند: کسانی ممکن است با منصورِ سیوچهارسالهی داستان «متغیر منصور» همراه شوند و با او قدمبهقدم در زندگی ملالآور شهریاش پیش بروند و در تلاش و ناکامیاش شریک شوند و کسان دیگری ممکن است با تنهایی و جهان کودکانهی سمیره همحسی بیشتری داشته باشند. این تنوع، انتخاب نویسنده بوده و خواننده باید در فاصلهی تمام کردن یک داستان تا شروع داستان بعدی خودش را برای مواجهه با شخصیتها و اتفاقهایی کاملاً متفاوت آماده کند.