نویسنده: ثریا خواصی
جمعخوانی داستان کوتاه «سراسر حادثه»، نوشتهی بهرام صادقی
دههی چهلْ دوران ثبات سیاسی در ایران بود و نتیجهی این ثبات، شکوفایی هنر و اندیشه. بهرام صادقی یکی از نویسندههایی است که تحت تأثیر اوضاع پیشآمده در این دوران، داستانهایی نوشته است. صادقی در بیشتر داستانهایش طبقهی متوسط شهری نوظهور را به تصویر میکشد و نقد میکند. برخی صادقی را همتراز هدایت میدادند. دلیل این امر خلاقیت او در بهکارگیری فرمهای مختلف داستان و پرهیز از تکرار فرم است.
شیوهی روایت او نیز مانند انتخاب فرمهای داستانیاش دارای تنوع است؛ مثلاً در داستانی -مانند همین داستان «سراسر حادثه»- راویهای اولشخص (شخصیتهای داستان) را در کنار راوی سومشخص میگذارد. او بهکمک راوی سومشخص از دیالوگها برای شناساندن شخصیتها استفاده میکند و بهاینشکل بخشی از اطلاعات دربارهی شخصیتها از راه گفتوگوها به دست میآید. راوی دراینبین کمی به راه پرگویی هم میرود، اما این مسئله مخاطب را پس نمیزند؛ چراکه همهی گفتوگوها و اتفاقها زنده، ملموس و عینیاند؛ انگار خواننده مقابل سنِ سالن نمایش نشسته و نظارهگر باشد.
در داستان «سراسر حادثه»، ما شخصیتهای داستان را با عمل داستانی و اتفاقها میشناسیم. درابتدا موضع سه برادری که در خانه هستند برای ما روشن میشود: برادر بزرگتر دستور میدهد، برادر کوچک مخالفت میکند و برادر وسطی نه اینوری است، نه آنوری؛ تا وقتی پا روی دمش نگذارند، کاری به کار کسی ندارد.
درحالیکه در مسیر داستان پیش میرویم، راوی بعد از اینکه شخصیتها را معرفی میکند، کمی تغییر مسیر میدهد و میزان مداخلهگریهایش را بیشتر میکند. این راوی حراف نیست و اگرچه گاهی بیانش گزارشی میشود، کماکان داستان برای خواننده کسالتبار نیست. جهان داستانی بهرام صادقی چیزی است منحصر به خود او؛ چه در معنا و چه در تکنیک. روش خاصِ او در «سراسر حادثه» هم دیده میشود؛ وقتهایی که راوی سومشخص داستان روایت را رها میکند و از فرم داستانگویی خارج میشود و مستقیم با خواننده حرف میزند.
طنز صادقی از این رهگذار است که ساخته میشود؛ طنزی که در انتخاب نام متناقضنمای داستان هم خودی نشان میدهد. «سراسر حادثه» داستانی است که کموبیش هیچ حادثهای در آن رخ نمیدهد؛ هرچه بوده، پیشتر و بیرون از داستان رخ داده. حادثهی این داستان همان چیزهایی است که جامعهی آن سالها را شکل داده؛ جامعهی متوسط سطحینگر دههی چهل را.
صادقی در این داستان نشان میدهد که چگونه میتوان انسانها را ارزیابی کرد و شناخت. انسانها براساس اتفاقها تغییر میکنند؛ حادثههایی که بخشهای پنهانی وجود آدمها را نمایان میکنند. غلامحسین ساعدی دربارهی «سراسر حادثه» میگوید که این داستان جامعهای راکد و بیمعنی را بهطور دقیق تصویرسازی کرده. صادقی در این داستان شخصیتها را مقابل یکدیگر میگذارد، و گرچه حادثهای در آن رخ نمیدهد، اما سراسر حادثه است؛ حادثههایی سراسر بیمعنی. او در این داستان، آینهای برابر چشمهای جامعه میگیرد تا خود را ببیند؛ بلکه از این سیاهی و بیهودگی بیرون بیاید.
* شفیعیکدکنی