جلال آلاحمد (۱۳۴۸ – ۱۳۰۲) شخصیت پیچیدهای داشته که شاید بشود یکی از مهمترین وجوهش را برونگرایی دانست؛ برونگراییای که باعث میشده او مدام دست به تجربه قالبها و شیوههای مختلف بزند و در همان دوره کوتاه چهلوششساله زندگیاش، در میان نویسندههای مدرن ایران در زمره معدود کسانی قرار بگیرد که آثارشان دامنه وسیعی دارد: از رمان و داستان کوتاه گرفته تا سفرنامه و مقاله و تکنگاری، و حتی ترجمه (گیریم معمولاً با همراهی و همکاری دیگران). «دید و بازدید» -اولین کتاب او- مجموعهای است شامل دوازده داستان کوتاه که همهشان راویتی سرراست، زبانی روان و خوشخوان و نگاهی اجتماعی دارند. آلاحمد از همین کتاب اولْ تکلیفش را با خودش و خوانندههایش روشن میکند: با خودش در قبال زبان و با خوانندههایش در قبال نوع نگاهش به مسایل اجتماعی. همین مقوله زبان بعدها تبدیل میشود به یکی از بارزترین وجوه آلاحمد داستاننویس که تأثیر زیادی روی نویسندهها و جریانهای ادبی ایران میگذارد. قدرت آلاحمد در مقوله زبان، شاید هم برگردد به سبقه خانوادگیاش. او در طبقه اجتماعی مشخصی رشد کرده بود؛ طبقهای که کلمه و گفتار یکی از مهمترین ابزارهای کارش بود. در «از رنجی که میبریم» آلاحمد مشغول تصفیهحساب با خودش و با حزب توده است. کنارهگیری او از حزب هم تقریباً همزمان با چاپ همین مجموعهداستان بوده. این مجموعه شامل هفت داستان کوتاه است که به مسایل کارگری در ایران آن زمان میپردازند و عموماً فضایی تیرهوتار دارند. در این مجموعه نویسنده انگار گاهی یادش میرود که دارد داستان مینویسد و در قالب توصیف صحنه یا چیدمان یا گفتوگوی میان شخصیتها شروع میکند به مانیفست دادن. مجموعهداستان «سهتار» علیرغم اینکه مجموعه ناهمگنی است و داستانهای درخشانش در کنار داستانهای ضعیفش جلای خود را از دست میدهند، اما از آن مجموعههایی است که اگر نوشته نمیشد، ادبیات داستانی مدرن ایران چیزی کم میداشت. این مجموعه بهخوبی تعلیق نویسندهاش میان سنت و مدرنیته را به تصویر میکشد و این را هم نشان میدهد که زبان جذاب «دید و بازدید» اتفاقی نبوده و یکی از ستونهای قدرتمند ادبیات داستانی ایران در ارتقای سطح زبان داستانی دارد بازهم و بازهم به بلوغ نزدیکتر میشود. یک سال پیش از کودتا، آلاحمد «زن زیادی» را منتشر میکند؛ مجموعهداستانی دیگر، اینبار با یازده داستان کوتاه، که خیلیهایشان ساختار پختهای دارند و هنوز هم خواندنیاند. در «سرگذشت کندوها» (۱۳۳۷) آلاحمد به تجربه زبان و ساختار «قصه»ها میپردازد و تجربهاش به نتیجه خوبی هم منتج نمیشود. در این داستان بلند او آنقدر درگیر فرم اثر میشود که محتوا هرچه بیشتر و بیشتر به محاق میرود. نکته اینجاست که تلاش آلاحمد برای نوشتن «قصه»ای امروزی حتی از همان دیدگاه فرمی یا شکلی هم چندان موفق نیست و بعضی داستانهای «قصه»واری که هدایت سالها پیش نوشته بوده، قدرتمندتر از این داستان بلند آلاحمد هستند. انتشار «مدیر مدرسه» در سال ۱۳۳۷ یک نقطه عطف برای ادبیات داستانی معاصر ایران میتواند قلمداد شود. «مدیر مدرسه» هم نشاندهنده بلوغ زبان داستانی نویسندهاش است و هم تسلط برخاسته از تجربه او در استفاده از عناصر داستانی را بهخوبی به رخ میکشد. بیدلیل نیست که بعد از اینهمه سال «مدیر مدرسه» هنوز هم خواننده دارد و هنوز هم اینطرف و آنطرف جلسههایی برای بازخوانی و بررسی دوبارهاش تشکیل میشود. در این رمان هم، مثل بسیاری دیگر از آثار آلاحمد، شخصیت اصلی که یک معلم است، آدمی است بسیار نزدیک به خود نویسنده؛ با همان زبان تند و مزاج آتشین و صراحت لهجه. معلم / آلاحمد در این رمان، بیآنکه به ورطه شعارزدگی بیفتد، و در قالب روایتی خطی، معاصر و سرراست، در مسند منتقدی اجتماعی مینشیند و جامعه ایران زمانه خود را به بوته نقد میگذارد. «مدیر مدرسه» پایانی تلخ دارد؛ و افسوس که با گذشت اینهمه سال، هنوز چیزی از تلخیاش کم نشده. «نون و القلم» (۱۳۴۰) محصول دورانی است که آلاحمد بیشتر به سمت مذهب حرکت کرده. دوسال بعد از انتشار همین کتاب است که او به سفر حج میرود و سفرنامه «خسی در میقات» را مینویسد. او -علیرغم تجربه ناموفق «سرگذشت کندوها» در تلاش برای «قصه» نوشتن- در «نون والقلم» بازهم دست به همین تلاش میزند و بازهم تلاشش عقیم میماند و اینبار دیگر عطای «قصه»وار داستان نوشتن را به لقایش میبخشد. «نفرین زمین» اولین بار در سال ۱۳۴۶ منتشر میشود -دو سال پیش از مرگ نویسندهاش- و رمانی است در ادامه «مدیر مدرسه». با این توضیح که بهعنوان یک رمان، ساختار قدرتمندتری نسبت به «مدیر مدرسه» دارد، و بهعنوان یک اثر هنری، آن بداعت، کوبندگی و ضرباهنگ تأثیرگذار «مدیر مدرسه» را ندارد. پس از مرگ آلاحمد -در هجدهم شهریور ۱۳۴۸ در خانهاش در اسالم گیلان- بعضی آثار منتشرنشدهاش گاه به همت بانو سیمین دانشور -همسرش- و گاه توسط برادرش شمس آلاحمد عرضه و منتشر میشوند. «پنج داستان» -که اولین بار در سال ۱۳۵۰ منتشر میشود- یکی از همین آثار است؛ مجموعهداستانی به ظاهر نحیف، که پنجتا از بهترین داستانهای کوتاه آلاحمد را در خود جای داده است. منبع الهام آلاحمد در بیشتر داستانهای این مجموعه، دوران کودکیاش بوده و همین امر همچون آخرین تکه یک پازل، شخصیت راوی معمولاًحاضروناظر داستانهای آلاحمد را کامل میکند. «سنگی بر گوری» -که نگارشش به اوایل دهه چهل برمیگردد- اولین بار در سال ۱۳۶۰ منتشر میشود. این اثر روایتی است صریح و صادقانه از زندگی خصوصی آقای نویسنده و حقیقت امر این است که بهجز خود آلاحمد کمتر کسی -نه فقط در میان نویسندههای ایرانی، که در جامعه ایرانی- حتی هنوز هم جسارت قلمی کردن یا بر زبان آوردن چنان مسایلی از زندگی خصوصیاش را دارد. آلاحمد در «سنگی بر گوری» دست به خودویرانگریای میزند که در ادبیات داستانی مدرن کمسابقه و -هنوز هم- بینظیر است، و همین خصلت این اثر را تبدیل میکند به داستانی شاخص، که فاصله زیادی با سایر آثار آلاحمد و بیشتر آثار نویسندههای همزمانش دارد و هنوز هم چیزی از طراوت و تازگیاش کم نشده. جلال آلاحمد در طول دوران زندگیاش همواره میان سنت و مدرنیته معلق بوده. مدام دست به تجربههای جدید میزده و همیشه در تلاش بوده تا پاسخهایی درخور برای سؤالهای هستیشناسانهاش پیدا کند. در نهایت هم جایی در میانههای همین مسیر، لابهلای همین تلاشها، از دنیا میرود. این شاید بهترین سرانجام برای او بوده؛ شاید هم تنها سرانجام ممکن، برای انسانی که مدام به رفتن میاندیشیده، و نه مقصد. او گاه موضعگیریهایی داشته یا مطالبی مینوشته، که امروزْ مای معاصر با قرائت امروزیمان و با نگاه به تاریخی که در آن زمان برای آلاحمد آیندهای ناشناخته بوده، میتوانیم بنشینیم و آن آرا و افکار را نقد کنیم. و البته این نقد به جای خود بسیار هم محترم است، اما نافی این حقیقت نیست که آلاحمد داستاننویس -جدای از آلاحمد روشنفکر- تأثیر شگرفی بر ادبیات داستانی مدرن فارسیزبان گذاشته و خواندن و دوبارهخوانی آثارش هنوز هم لطف دارد.