- از وظایف ادبیات و -به طریق اولی- ادبیات داستانی، یکی هم ارتقای زبان و کیفیت و قابلیتهای آن است. و اینجاست که مناقشههای زیادی درمیگیرد میان نویسندههایی که اصالت را به زبان میدهند و آنهای دیگری که نگاهی -به زعم نگارنده- تقلیلگرا دارند و صرفاً به کیفیتهای فنی داستانی عنایت دارند، و البته میانهروترهایی هم هستند که جایی میان این دو طیف ایستادهاند و توجه صرف به زبان را زبانبازی یا -در شکل محترمانهتری!- فرمالیسمی تاریخمصرفگذشته قلمداد میکنند و بیتوجهی به آن را تهی شدن ادبیات از ادبیت. این که میگویند «احسن الامور، اوسطها»، اینجا هم کاربرد دارد و میتوانم اینطور بگویم که نظر من به این طیف میانهرو نزدیکتر است. در این نودسالهای که از پیدایش ادبیات داستانی مدرن فارسیزبان میگذرد، کم نبودهاند نویسندههای بزرگی که در عین توجه به داستان و داستانسرایی، به شکلهای مختلف تلاش کردهاند تا قابلیتهای زبانی جدیدی برای این زبان کهن کشف کنند یا دستکم به بوته آزمایش بگذراند؛ از ابراهیم گلستان (۱۳۰۱) گرفته که نوعی زبان رسمی آهنگین داشت در بسیاری از آثارش تا جلال آلاحمد (۱۳۴۸ – ۱۳۰۲) که بعد از تجربههای صادق چوبک (۱۳۷۷ – ۱۲۹۵) توانست زبان مردم کوچه و بازار را به هیأتی داستانی دربیاورد، و از هوشنگ گلشیری (۱۳۷۹ – ۱۳۱۶) گرفته یادمان آورد میشود از گنجینه کمنظیر زبان تاریخیمان استفادهای معاصر و بهروز داشته باشیم تا بیژن نجدی (۱۳۷۶ – ۱۳۲۰) که با آشناییزدایی از کلمهها و عبارتهای مستعمل، کارکردی بدیع برایشان خلق کرد. گرچه در حوصله این بحث نمیگنجد، اما میشود گذرا نامی هم برد از نمایشنامهنویسانی مثل بهرام بیضایی (۱۳۱۷) و اکبر رادی (۱۳۸۶ – ۱۳۱۸)، و شاعرانی چون نیما یوشیج (۱۳۳۸ – ۱۲۷۴)، احمد شاملو (۱۳۷۹ – ۱۳۰۴) و مهدی اخوانثالث (۱۳۶۹ – ۱۳۰۷) که هرکدام گوشهای از نیروی نهفته و پنهان زبان غنی فارسی را در چارچوب آثار سترگشان قاب گرفتند و تحویل تاریخ دادند.
۲ . دری که گلشیری با نوشتن «معصوم پنجم یا حدیث مرده بر دار کردن آن سوار که خواهد آمد» در سال ۱۳۵۸ برای کاربرد زبان تاریخی در داستان مدرن فارسی گشود، هیچوقت نه تنها بسته نشد که روزبهروز هم به قابلیتهایش اضافه شد. این درست که بسیاری از نویسندههای ایرانیای که در همه این سالها تلاش کردند تا با الهام از «معصوم پنجم…» یا تحت تأثیر آن تجربههای زبانیای خاص خودشان رقم بزنند، ناموفق بودند و نتوانستند دستاوردی برای ادبیات و زبان فارسی به ارمغان بیاورند، و این هم درست که تجربههای موفق در استفاده از زبان تاریخگرا انگشتشمارند، اما به قول علی حاتمی (۱۳۷۵ – ۱۳۲۳) «مدرسه هنر مزرعه بلال نیست که هر سال محصول بهتری داشته باشد». یکی از نویسندههایی که وارد این وادی پرسنگلاخ شده و توانسته هم موفق از آن بیرون بیاید، ابوتراب خسروی (۱۳۳۵)، نویسنده شیرازی است. او ذهن بسیار پیچیدهای دارد که در کتاب «حاشیهای بر مبانی داستان»اش (نشر ثالث / ۱۳۸۸) خوب خودش را نشان میدهد. این ذهن پیچیده بهخوبی با پیچوخمهای زبان تاریخگرایی که خسروی برای بیشتر آثارش انتخاب کرده، در تعادل قرار میگیرد. مهمتر از اینها، البته این است که او چنان به زبان و ادبیات فارسی تسلط دارد که هم زبان آثارش به ورطه التقاط نمیافتد و میتواند یکدستیاش را حفظ کند، و هم چنان در بهروز کردن آن مهارت به خرج میدهد که خواننده نیازی به ارجاع به زیرنویس و لغتنامه و غیره پیدا نمیکند. او در این مقوله به کاوشگری میماند که در بیابانهای دوردست شب و روز میگردد، یادگارهایی از نیاکانمان را پیدا میکند، این یادگارها را با وسواس مرمت میکند و میآورد میدهد تحویل ما و آن آخرسری میگوید: «حواستان باشد، این یک میراث ارزشمند است…» و چقدر این کاری که او دارد با زبان فارسی انجام میدهد، من را یاد شعر «میراث» اخوانثالث میاندازد؛ آنجا که میگوید: «پوستینی کهنه دارم من / یادگار از روزگارانی غبارآلود / مانده میراث از نیاکانم مرا این روزگارآلود / های فرزندم! / بشنو و هشدار / بعد من این سالخورد جاودانمانند / با بر و دوش تو دارد کار…» در میان آثار خسروی «اسفار کاتبان» (۱۳۷۹ – نشر آگه و نشر قصه) جایگاهی خاص و مقامی یکه دارد؛ رمانی با چندجور زبان مختلف که به مدد پیرنگی استوار درهم تنیده شدهاند و ترکیببندیای هامونیک و لذتبخش به وجود آوردهاند. «اسفار کاتبان» را راستیراستی میشود به ارکستری تشبیه کرد که در آن سازهای مختلف کششی و مضرابی و کوبهای هرکدام با حفظ هویت و شخصیتشان، در خدمت خلق اثری واحد قرار میگیرند. در «اسفار کاتبان» سه خط داستانی وجود دارد: یکی معاصر است و در حدود دهه پنجاه در شیراز میگذرد. در این خط روایت دو جوان دانشجوی جامعهشناسی به نامهای سعید بشیری و اقلیما ایوبی به خواست استادشان به تحقیق روی «نقش قداست در ایجاد بنیانهای جوامع» میپردازند. خط روایی دیگر برگرفته از کتابی است به نام «مصادیقالآثار» نوشته شیخ یحیی کندری، که البته این بخش توسط پدر سعید بازنویسی و معاصرسازی شده و دخل و تصرفهایی در آن صورت گرفته است. خط روایی سوم هم سفرنامه خانمی است به نام زلفا جیمز، که مادرجد اقلیماست و سالها پیش برای یافتن جسد یکی از قدیسان یهودی به شیراز سفری کرده است. خسروی در ترکیب این سه خط داستانی انسان امروز را در مقابل خواستهها و خرافههایش قرار میدهد و یادآوری میکند که تاریخ همیشه تکرار میشود. پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» بیشک یکی از بهترین پیشنهادهایی است که در همه این ۸۱ شمارهاش داده است.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: این روزها در فرهنگسرای نیاوران تئاتری در حال اجراست به نام «ملاقات»، نوشته اریک امانوئل اشمیت. کارگردانی این تئاتر را شهاب حسینی و احمد ساعتچیان بر عهده دارند. متن هستیشناسانه اشمیت آنقدر جذاب است که حتماً ارزش دیدنش را دارد. شخصیت اصلی تئاتر زیگموند فروید است و زمان روایت دوران اشغال اتریش توسط ارتش آلمان هیتلری. در این نمایشنامه اشمیت، فروید را در مقابل خودش -ناخودآگاهش- قرار میدهد تا از این طریق و به شیوهای پارودیک اندیشههای او را در قبال زمان و زمانه به چالش بکشد. این تئاتر تا روز پنجم آبان ماه روی صحنه خواهد بود.