نویسنده: مریم ذاکری
جمعخوانی داستان کوتاه «مردی با کراوات سرخ»، نوشتهی هوشنگ گلشیری
هوشنگ گلشیری داستاننویس و روزنامهنگار ایرانی است. او نویسندگی را بهشیوهی آکادمیک آغاز کرد و توجه به فرم را همپای محتوا در دستورکار خود قرار داد. گلشیری که اصالتاً اصفهانی است، سالهای کودکی خود را بهدلیل شغل پدر در آبادان گذراند؛ سالهایی که بهگفتهی خودش، شکلدهندهی حیات فکری و احساسی او شد. او پس از بازگشت به اصفهان، در دانشکدهی ادبیات دانشگاه اصفهان به تحصیل پرداخت و درحین تحصیل با گروههای سیاسی چپ آشنا شد. همین روابط و شرکت در جلسات سیاسی دلیل دستگیری او در اواخر سال ۱۳۴۰ بود. گلشیری نهایتاً در شهریور ۱۳۴۱ از زندان آزاد و پس از آن رسماً از طرفداران حزب توده شد؛ گرایش سیاسیای که ردپای آن را در بسیاری از آثارش میتوان یافت.
داستان «مردی با کراوات سرخ» برای نخستین بار در سال ۱۳۴۷ و در مجموعهداستان «مثل همیشه» منتشر شد. داستان روایت مأمور سازمان امنیتی است که موظف به تجسس و نوشتن گزارش از مظنونی با نام س. م. شده. او جستوجوی خود را از محل زندگی مظنون آغاز میکند. از همسایهها و بقال و رهگذران سؤالهایی میپرسد و نتایجش را ثبت میکند. در بررسیهای اولیه تنها اطلاعاتی که مأمور به دست میآورد این است که س. م. شبها روی مهتابی راه میرود، سیگار میکشد، کتاب میخواند و احتمالاً شلوارش را زیر تشک میگذارد. او مردی است با ریش بُزی و عینک دودی، که همیشه کتشلوار سیاه، کفشهایی واکسنزده و کراواتی بهرنگ سرخ میپوشد. مأمور تلاش میکند با ترفندی به آقای س. م. نزدیک شود و درنهایت موفق میشود برای روشن کردن سیگار به او فندک تعارف کند. این آشنایی رفتهرفته عمیقتر شده، به همراهی و همپیالگی میکشد، و تا آنجا پیش میرود که مأمور خود را به آقای س. م. معرفی میکند و حتی کارتشناساییاش را پیش او جا میگذارد.
روند داستان بهگونهای پیش میرود که در صفحههای نخست، خواننده گمان میکند دستگاه اطلاعات و امنیت به دنبال کوبیدن آب در هاون است و اساساً آقای س. م. برطبق توهم توطئهی راوی مشکوک جلوه داده شده، و چهبسا از نخستین نشانههای داستان نمیتوان به گرایشات سیاسی او پی برد؛ اما رفتهرفته نشانههای اولیه برای خواننده معنا پیدا میکند. داشتن کراواتی بهرنگ سرخ خالص، بدون حتی یک خطوخال سفید یا سیاه، مشخصهای برای نمایش تمایلات چپگرایانهی اوست؛ چراکه رنگ سرخ بهمثابهی پرچم سرخ دارای معنای سیاسی مدرنی است که از انقلاب ۱۸۷۱ فرانسه سرچشمه میگیرد؛ رنگی که بعدها نماد جنبشهای کمونیستی و سوسیالیستی میشود.
راوی داستان پس از آشنایی با آقای س. م. دچار تحول میشود. او حالا سیگار میکشد. عینک دودی آقای س. م. را که از او هدیه گرفته، به چشم میزند، کتاب میخواند، دیگر تراشیدن هرروزهی ریش برایش راحت نیست و میتواند بهطور بالقوه یکی از اعضای آیندهی حزبی باشد که گمان میرود آقای س. م. عضوی از آن است. ارتباط نزدیکی را که مأمور با مظنون برقرار میکند، شاید بتوان نوعی رابطهی عاطفی میان شکار و شکارچی قلمداد کرد؛ شکارچیای که چنان اسیر کاریزمای شکار خود شده که برای مدتی از شکار او دست میکشد.
لحن در داستان یکی از ارکان شخصیتپردازی است که گلشیری بهزیبایی در این داستان از آن بهره برده. آقای مأمور دستگاه امنیت با لحنی مطمئن روایت خود را آغاز میکند، اما با پیشرفت داستان همزمان با سیر تحول، لحن او نیز دستخوش تغییر میشود؛ تا جایی که از بیان جزئیات ماوقع چشم میپوشد و خیلی از آنها را به آینده موکول میکند. هرچند تحول ایجادشده در راوی مقطعی است و او مثل یک فرمانبر مطیع، صادقانه به خطاهای خود در مواجهه با سوژه اعتراف میکند، اما تأثیرات آقای س. م. بر روحیات و لحن او بهگونهی غیرقابلانکاری باقی میماند.
داستان «مردی با کراوات سرخ» از عدم وجود حریم شخصی برای افراد جامعه در یک نظام تمامیتخواه پرده برمیدارد. دستگاه امنیت همهچیز را رصد میکند: جیرهی روزانهی خوراک یا سیگار آدمها، نوع پوشش و روابط آنها؛ حتی خصوصیترین بخش زندگی شهروندان مانند ابتلا به امراض مقاربتی هم از دید مأموران اطلاعاتی پنهان نمیماند. اما این مأمورها چه کسانی هستند؟ آیا افرادی خارج از بدنهی جامعه هستند؟ آنها عموماً همچون راوی داستان «مردی با کراوات سرخ»، آدمهایی تنها و منزویاند که با یک همکلامی، همپیالگی و همراهی وجوه انسانی خفته در درونشان بیدار میشود؛ هرچند برای لحظه و یا لحظاتی.
«مردی با کراوات سرخ» نمونهای برجسته از داستان واقعگرای انتقادی در ادبیات معاصر فارسی است. گلشیری در این داستان بدون اینکه اسیر مستقیمگویی و شعارزدگی شود، تمایلات سیاسی خود را فریاد میزند. او بنابه تمهیداتی که در داستان میاندیشد، با عدم اشاره به نام افراد یا سازمانها، داستانی بدونتاریخ میآفریند که تا وقتی تمامیتخواهی در جامعهای حاکم باشد، همچنان تازه و خواندنی است.