نویسنده: لیدا قهرمانلو
جمعخوانی داستان کوتاه «مردی با کراوات سرخ»، نوشتهی هوشنگ گلشیری
در ادبیات داستانی ایران در دههی چهل و پنجاه با سیلی از داستانهای کوتاه فارسی با درونمایهی سیاسی روبهرو هستیم، که بهخاطر تاریخمصرفدار بودن و بهرهی کمشان از عناصر داستانی، چندان ماندگار نبودهاند. بهدلیل حساسیت تاریخی و سیاسی ویژهی این دوره، بسیاری از نویسندهها و روشنفکرها بهجای اینکه به خود ادبیات بها دهند، با نوشتن آثاری بعضاً شعاری و انقلابی، از آن بهعنوان ابزاری برای به تصویر کشیدن جو متشنج استفاده کردهاند. دراینمیان، تعداد اندکی از نویسندههای اهلمطالعه و مجهز به دانش ادبیات روز دنیا، دست به خلق آثار ادبی ماندگاری زدند که پیش از آنکه آلودهی بازی سیاست شوند، براساس المانهای درست و بهروز داستاننویسی به نگارش درآمدند. هوشنگ گلشیری (۱۳۷۹-۱۳۱۶) یکی از تأثیرگذارترین این نویسندههاست که شاهکارهایی همچون «شازده احتجاب»، «نمازخانهی کوچک من» و «کریستین و کید» را در کارنامهی خود دارد؛ نویسندهای که نهتنها با قلم درخشان، تکنیک و فن برتر و اندیشهورزی عمیق دست به خلق شخصیتهای ماندگاری در ادبیات فارسی زده، بلکه نقش بهسزایی بهعنوان مترجم و مدرس و منتقد هم در تربیت نویسندههای نسل پس از خود داشته. تلاشهای صادقانهی او در معناسازی و اندیشهپروری داستان فارسی، نامش را برای همیشه در سپهر ادبیات داستانی ایران جاویدان کرده.
داستان «مردی با کراوات سرخ» که ابتدا در مجموعهداستان «مثل همیشه» (۱۳۴۷) منتشر شده بود، با انتخاب محمدعلی سپانلو در کتاب «بازآفرینی واقعیت» (۱۳۴۹)، بار دیگر انتشار یافت تا شاید تأکید دوبارهای بر ارزشمندی این داستان باشد. مانند اکثر آثار گلشیری، راوی اولشخص داستان، از نیمهی اتفاق داستانی شروع به روایت میکند. راوی مأموری است که گزارش محرمانهای راجع به آقای س. م. مینویسد. اینکه مخاطب او چه کسی است را بهطور مستقیم از متن داستان نمیفهمیم، اما از لحن رسمیای که دارد و تکیهکلامهایی همچون «خودتان بعداً بپرسید» یا «این را سؤال بکنید» میتوان به این نتیجه رسید که مأمور این گزارش را برای مافوق خود تنظیم میکند. این هم از تکنیکهای دیگر گلشیری است که بهجای دادن اطلاعات مستقیم، نشانههایی در روایت میگذارد تا خوانندهاش را به کنکاش و جستوجوی بیشتری دعوت کند.
از دیگرتکنیکهای خاصی که گلشیری در این داستان به کار بسته و در آثار دیگر او هم بهکرات دیدهایم -بهخصوص در داستانهای «نمازخانهی کوچک من»- استفادهی مناسب از عنصر تعلیق و رازآلودگی است. مأمور جزئیات مشاهداتش را از زندگی آقای س. م. از همان ابتدا در گزارش نمینویسد، با عباراتی مثل «این را بعداً میگم» یا «این رو حالا نمیشه بگم» به تقویت این تعلیق میپردازد تا هم خواننده را به دنبال خود بکشاند و هم بر اسرارآمیز بودن زندگی آقای س. م. تأکید کند؛ گرچه هرچه جلوتر میرویم، لحن و نحوهی روایت دچار تغییرات معنایی میشود: مأموری که در انزوای کار خستهکنندهاش، حتی به سلام و احوالپرسیهای سادهی عابرهای پیاده هم توجه میکند یا از زن همسایهی آقای س. م. برای خودش داستان میسازد، آرامآرام به آقای س. م. نزدیک میشود تا جایی که با او همپیاله و سپس همکاسه شده، در شبی بارانی که به پیادهروی در کنار رودخانه و بادهگساری میگذرد، کارتشناسایی خود را پیش او جا میگذارد و روز بعد عینک آقای س. م. را بهاشتباه توی جیبش پیدا میکند. گلشیری در این بزنگاه، با زبانی درخشان و فنی، استحالهی مأمور را بدون هیچ شعارزدگی سیاسیای نشان میدهد: راوی که تا قبل از آن شب فکر میکرده آقای س. م. را خوب زیر نظر دارد، صبح روز بعد متوجه میشود که در تمام این مدت این آقای س. م. بوده که چندین قدم از او جلوتر میرفته؛ مأموری که در انتهای گزارشش اعتراف میکند چطور خودش را لو داده و سر آقای س. م. داد کشیده و نیز اینکه هرگز حاضر نیست کراواتی بهسرخی کراوات آقای س. م.، بدون هیچ خال سفید یا سیاهی بزند؛ رنگی که نماد چپگرایی سیاسی دهههای چهل و پنجاه ایران است.
یکی از بارزترین ویژگیهای داستانهای گلشیری، انتخاب شخصیتها از بطن جامعه است؛ شخصیتهایی که از زندگی روزمره و تکرارهای آن خستهاند، غم نان دارند، امنیت شغلی و سلامت روانی ندارند، از تنهایی و انزوا رنج میکشند و درعینحال هم کسی صدایشان را نمیشنود. گلشیری در داستانهایش این شخصیتها را خلق میکند، از آنها مینویسند و برایشان ماجرا میسازد؛ بیآنکه دچار شعارزدگی شود. او مانند راوی نامداخلهگری فقط واقعیتها را با پیچیدگی تکنیکی و رازآلودگی پرکششی روایت میکند و قضاوت را به عهدهی خوانندهی خود میگذارد. در داستان «مردی با کراوات سرخ» هم او دوباره سروقت یکی از همین شخصیتهای قشر متوسط یا حتی دونپایهی جامعه رفته که علیرغم باور عمومی آن روز، مأمور پلیسی -یا ساواکی- است که بهشدت از کاری که میکند دلزده شده، گرچه راه گریزی هم ندارد؛ برای همین او در صفحهی پایانی گزارشش مینویسد: «وقتی کسی چشمهایش پیدا نباشد، وقتی آدم ببیند و یا فکر کند که کسی او را نمیبیند، آنهم کسی مثل آقای س. م. که پس از یک هفته پیدایش شده بود، حتماً هوس میکند کاری کند که تاحالا نکرده است؛ کاری که غیراز سگدو زدن باشد…»