نویسنده: هومن شکرایی
جمعخوانی داستان کوتاه «شهر کوچک ما»، نوشتهی احمد محمود
نخلستان را از سایه تهی کردند و دکلی فولادی برافشاندند که سایهاش تا توی حیاط خانه میآمد. کل داستان «شهر کوچک ما» روایت این اتفاق است؛ روایت دنیایی که دارد از بیخوبن دگرگون میشود. طرفه آنکه وقتی نخلستان را از پشت چینههای گلی خانهها تا سرحد ماسههای مرطوب رودخانه تبدیل به میدانگاهی میکنند -که جان میدهد برای تاختوتاز- و وقتی علفهای خودروی خانه زیر لگد مفتشها پامال میشود، بین همهی شخصیتهای داستان تنها آفاق است که میفهمد: «دیگه پناهی نداریم.»
بیپناهی وجه مشترک شخصیتهای داستان است. «شهر کوچک ما» انباشته از شخصیت است، اما احمد محمود هیچکدام را شاخص نکرده؛ همهشان تیپند و مشخصهشان رفتاری است که ناتوانیشان از عمل را نشان میدهد: یکی به «انوار» و «اسرار قاسمی» سرگرم است، دیگری دلخوش است به تریاکش، یکی بهوقت عمل، کاردش میافتد در صندوقخانه و آنیکی سرش را پایین میاندازد و در قهوهخانه آفتابی نمیشود. انتخاب هوشمندانهی راوی کودک به نویسنده امکان میدهد فقط رفتارها را نشان دهد و درگیر قضاوت نشود. راوی از درنگ بر صحنهها سر باز میزند و روایت ناقصش از وقایع، پیرنگ موردنظر نویسنده را میسازد.
محمود پیرنگش را بر اجتماعی کوچک در جنوب میچیند؛ اجتماعی که مقدر است خانههایشان بهپای ساخت ادارهای برای تأسیسات نفت قربانی شود؛ اجتماعی که زندگی سادهاش روبهنابودی است و حالا صبحبهصبح با بانگ فیدوس از خواب میپرد؛ اجتماعی که روی دریایی از نفت خانه دارد، اما سهمش از آن بیخانمانی است. او به تعقیب عکسالعملهای این جمع در دفاع از خودشان، میپردازد و مخاطب را به تماشای دستبستگی این قربانیان دروازهی تمدن بزرگ مینشاند. ساکنین ابتدا شاهد برچیده شدن نخلستان هستند. هر نخلی که میافتد بچهها میدوند و هو میکشند، اما سرکارگر که ترکه برمیدارد و دنبالشان میکند، آنها هم کنار بزرگترها میایستند و باحسرت نگاه میکنند. این حسرت و بیعملی تاروپود داستان را میتند و در تمام ماجرا تنها کبوتر ماده است که دربرابر تجاوز میایستد و خصمانه حمله میکند و درنهایت، نماد آزادی میشود.
«شهر کوچک ما» پر از نماد است و ازطریق این شبکهی نمادهاست که معنا را میسازد: کشمکش بین دو سبک زندگی و جایگزین شدن نوعی جدید و مداخلهگر از حکومت. اگرچه این گذار میتوانست آبستن امر تراژیک باشد، اما شاهد داستانی تراژیک نیستیم؛ چراکه ساکنان شهر پیش از هر عملی تسلیم شدهاند. این تسلیم اما نه از بیارادگی که از نابرابری چشمگیر قدرت و امکانات طرفین کشمکش میآید: اگر زمانی انبوه نخلها به آفاق مجال میداد که دور از چشم نورمحمدِ مفتش، قاچاق پارچه کند، سبک جدیدْ نخلستان را از میان برداشته و دکلی ساخته که تا توی خانهها را زیر نظر دارد و مفتشهایش هر علف هرزی را زیر پا لگد میکنند. اگر زمانی نورمحمد ناچار بود مثل گربهی گرسنه بو بکشد و دستش به جایی بند نشود، حالا هرکه را اعتراض کند، کلبچه میزنند و میبرند. درنهایت، راوی داستان تنها میتواند پر کشیدن کبوترش را تا آنجا که با آبی آسمان یکی شود، ببیند و بعد باید تنها و منزوی، بار سنگینش را به دوش کشد.