نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «هجرت سلیمان»، نوشتهی محمود دولتآبادی
محمود دولتآبادی نویسندهای تأثیرگذار و مهم در ادبیات فارسی است. آثار او از «هجرت سلیمان» گرفته تا «جای خالی سلوچ»، «سلوک»، «طریق بسمل شدن» و حتی «کلیدر»، رمان بلند و محبوب و مشهور او، نوعی از ادبیات واقعگرا و اعتراضی را نمایندگی میکنند که درطول سالیان درازِ نویسندگیاش نه کمرنگ شده و نه اندکی به بیراهه رفته. حسن میرعابدینی او را «تبلور هنری یک دوره» میداند و محمدعلی سپانلو که بسیاری هم همنظرش هستند، در کتاب «بازآفرینی واقعیت» او را نویسندهای شاخص از مکتب گورکی و بهطور خاص مهم و ممتاز در پرداختن به ادبیات روستا معرفی میکند. «هجرت سلیمان» روایتی است از هجرتی تحمیلی و درواقع، بازگویی حوادث و ماجراهایی است که درنهایت منجر به کوچ سلیمان از روستا میشود.
شخصیتهای داستان «هجرت سلیمان» مانند دیگرآثار دولتآبادی در سایهی زبان جذاب و وسعت دایرهی واژگان آقای نویسنده، دقیق و درست ساخته میشوند. مخاطب داستان پس از رویارویی با هر شخصیت، با خلقوخو، منش و زیروبم رفتار او نیز آشنا میشود. سلیمان، معصومه، حاجنعمان و ننهی عباسعلی بهمدد تصویرسازی پویا و ملموس و پرداختن به جزئیات بعد از گذشت چهل سال از خلق این اثر، زنده و باورپذیرند: سلیمان نمایندهی مرد سنتی و بیسواد روستاست. خشونتی که در کلام، رفتار و افعال او و دیگرمردان رعیت روستا موج میزند، ماحصل نظام سرکوب ارباب-رعیتی و نشانهی فرهنگ تسلیمورضا دربرابر ظالم و زور گفتن و ستم کردن به زیردست و مظلوم است. سلیمان نه قدرت آن را دارد که به ارباب و بالادستیاش اعتراض کند و نه خواست قلبی او این است؛ آنچه در او نهادینه شده پذیرفتن بیچونوچرای اوامر بالادستی بهعنوان میراثی از پدر و انتقال آن به فرزند خویش است. معصومه زنی که از ابتدای داستان مورد ظلم قرار گرفته نیز از این امر مستثنا نیست: او تمام ظلمی را که ازسمت شوهر و ارباب بهسویش روانه میشود، میپذیرد و در آستانهی تنگنا و بیچارگی به ظالم اعتراضی نمیکند و انتقام و بغضش را با آسیب رساندن به فرزند خردسالش فرومینشاند.
«هجرت سلیمان» در خلاصهترین جملهی ممکن نمایش سلسلهمراتب ظلم و جور است؛ جوری که از ارباب به رعیت و از مرد رعیت به زن و از مادر به فرزند میرسد، و دراینمیان، تنها در کشاکش ماجراها و توصیفهاست که میشود صدای نویسنده و اعتراض ضمنی و همیشگی او را به این سلسلهمراتب و البته به برهم زدن نظم سنتی روستا توسط دولت و نظام حاکم شنید. دولتآبادی در ورای پرداختن به صحنههای نفسگیر و توصیفات زبانی منحصربهفرد که مختص ادبیات اوست، داستان روستایی را نیز برای خوانندگان روایت میکند و درخلال آن و با نثری موزون و هماهنگ، درد ناگفتنی مردمان محنتزدهی آن را فریاد میزند.
داستان در جملهی آغازین از بازگشت معصومه (زن سلیمان) از شهر میگوید؛ زنی که بهخواست ارباب و دستور او به شهر میرود و با آبورنگی که به پوستش دویده، در محیط کوچک و سنتی ده به هرزگی و خیانت ازسوی مردم و شوهر متهم میشود؛ بذری که با پچپچ مردم روستا و در غیاب همسر در دل شوهر کاشته میشود و به اعتیاد مهارنشدنی او به شیره، زدوخوردها، تهمتها، زندانی و بیآبرو شدن و درنهایت، به هجرت سلیمان میانجامد؛ هجرتی خاموش و در شبِ روستا، بدون واخواهی، بیاعتراض و با پذیرش هرآنچه بر او رفته و ظلمی منتشر در تمام روایت، که حتی تا آخرین صحنه و در لحظهی وداع نیز ادامه مییابد و معصومه را با سیاهیای که در سراسر ده ریشه دوانیده، تنها و بیفرزند باقی میگذارد.
آنچه در طولوعرض این داستان نسبتاًبلند روایت میشود، بازگویی و بازخوانی دردی است که بر مردمان روستا رفته؛ تغییراتی جبری و قهری که مثل میراثی شوم بر شانهشان سنگینی میکند. محمود دولتآبادی در زمانهای که ایجاز در نثر و زبان و صحنه، قوت بیشتر نویسندگان است، زبانی با اطناب و البته گیرا را برای نقد تندش به جامعه و قوانین مستهلک و ظالمپرورش برمیگزیند و با اندیشهای نو به خشونت، نابرابری، زنستیزی و جبر محیطی اعتراض میکند.
*. هرلحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر (مولانا)