نویسنده: لیلا زلفیگل
جمعخوانی داستان کوتاه «گرگ»، نوشتهی امین فقیری
«دهکدهای که غم و ملال را به من منتقل میکرد، با فقر و نداری و جهالت مردمی که در فضایی ایستا به سر میبردند و خودشان نمیفهمیدند که در چه دنیایی روز و شب را میگذرانند.» این جملهها بخشی از گفتههای امین فقیری است؛ نویسنده و نمایشنامهنویس هفتادوهفتسالهی اهل شیراز. دههی چهل است و اصلاحات ارضی بعد از چندین لایحهی اصلاحی، بهرغم کاستیها به اجرا درآمده. قرار است دیگر خبری از نظام ارباب-رعیتی نباشد؛ و همین سرآغازی میشود برای رواج ادبیات روستا و بازگویی اتفاقاتی که حاصل ظلم و ستم تاریخی این دوره است. نویسندگانی مانند ساعدی، دولتآبادی، فقیری و بعضاً آلاحمد و گلشیری پرچمداران این نوع داستاننویسیاند. داستان «گرگ» از مجموعهی «دهکدهی پرملال» که برای اولین بار در سال ۴۷ منتشر شده، روایتی است از همین نوع بیعدالتی و رنج مردم روستایی دور. امین فقیری، متولد ۱۳۲۲، سپاهی دانشی جوانی است که برای خدمت به روستایی میرود و آنجا به دریافت کاملی از اوضاعواحوال مردم روستا و شرایط پرمحنتشان میرسد، و ماحصل هر آن چیزی را که میبیند، کتابی میشود تأثیرگذار و درخشان که پیش از انقلاب بارها تجدیدچاپ شده و در حوزهی ادبی مورد ستایش قرار گرفته. البته اقبال «دهکدهی پرملال» وامدار همان دورهی تاریخی است و محدود به همان سالها، چراکه بازتاب زمانهی خودش بوده. از اسم کتاب هم میتوان به این فضای پرملال و درد مستتر در داستانهای مجموعه پی برد.
داستان با راوی دانایکل روایت میشود. مردی بهنام حسینقلی بر سر مالکیت زمین و برداشت خرمن با مالک درگیر شده و با چند نفر دیگر از اهالی روستا و بهکمک شخصی در سپاهدانش از او شکایت کرده. مالک آنها را تهدید میکند، سپاهدانشی تبعید میشود و اهالی، بهجز حسینقلی، شکایت خود را پس میگیرند. حسینقلی زمین را مثل مادر خود میداند و همین از او مردی ساخته که هم ظلم را نمیپذیرد و هم چارهای جز تمنا از بالادستی ندارد: «من خودم رو نزدم و اگرم رو بزنم نمیده کنفت میشم – مگه دشمنی کم بهش کردم؟ چه مرد نازنینی بود سپاهی که امیدوارم هرجا هست نانش گرم و آبش سرد باشد. واقعاً مرد بود ولی مردم نامرد بودند.»
حسینقلی از مردم متنفر است، باوجود اینکه مردم به دیدهی احترام به او نگاه میکنند و او را قهرمان خود میدانند. خودش میداند اوضاع خوب نیست، ولی چارهای ندارد، غم نان است و ترس جان؛ پس بهاصرار زنش که پابهماه است، غرورش را میشکند و به در خانهی مالک میرود تا مالک را راضی کند گوسفندهایش در زمین او هم بچرند و زمینش مثل زمین بقیه آباد شود. گرهِ داستان همین اول ساخته میشود و خواننده را درگیر روایت میکند. مالک بهزور راضی میشود، ولی به او اخطار میدهد که هفت گرگ به روستا آمدهاند. حسینقلی اطمینان میدهد که مراقب گله هست، اما گرگها حمله میکنند و چند میش از بین میروند. این حادثه و ضربه کمک میکند به گرهگشایی داستان، تا اجرای پیکرهی داستان در انتهای روایت هم بدون نقص باشد؛ چراکه خواننده میفهمد قصد مالک از گفتن آن حرف، کینهای بوده که در دل نگه داشته و انتقام از رعیت و درس عبرت شدنی برای بقیه.
حسینقلی مجبور میشود با کمک اهالی همراه خانوادهاش ترکدیار کند، به این امید که از چشم مالک دور شوند و مالک ردشان را گم کند تا شاید بعدها اهالی بتوانند مالک را راضی کنند که او را ببخشد. زن گفت: «خدا کنه دنبالمون نیاد، اگه بیاد از هستی ساقطیم.» حسینقلی میداند که اگر بماند باید داروندارش را بفروشد و تاوان بدهد. اما چهار فرسخ بیشتر نرفته، معلوم میشود ترک روستا هم کینهی مالک را برطرف نمیکند؛ ازآنجاکه صدای ماشین او به گوش حسینقلی میرسد و دلش فرومیریزد. حالا وقت آن است که مالک انتقام خود را عملی کند و حسینقلی و خانوادهاش از هستی ساقط شوند. شاید مالک حتی جان حسینقلی را نشانه گرفته باشد تا بقیهی اهالی ده را هم بترساند. «بچه در بغل زن چشمانش را برای خورشید گشود و بلافاصله بست»؛ معلوم نیست مالک چه نقشهای در سر دارد، ولی چیزی که مشخص است سیهروزیای است که در کمین حسینقلی نشسته.
امین فقیری روایتگر دقیقی است از جو حاکم در زمانهای که فرادست فرمان میداد و فرودست فرمان میبرد؛ بدون اینکه قانون و قانونگذار و ناظر محلی از اعراب داشته باشند. او داستانی نوشته پر از استعاره و تشبیههای شاعرانه در تصویرسازی؛ بااینوجود، چنین زبانی با نوع آرایش و پیرایش کلمهها، تقابلی است با معنای ساختهشده در داستان. و همین ناهماهنگی بین زبان و محتوا عاملی است برای کمرنگ شدن ساختار خوب داستان.
ادبیات اقلیمی دربردارندهی محدودهی جغرافیایی و شرایط حاکم بر آن، و داستان «گرگ» برآمده از همین نوع ادبیات است. چیزی که باعث میشود این داستانها تاریخمصرف داشته باشند، برههی تاریخی و زندگی مردم در اقلیم خاصی است برآمده از شرایط زمانی و مکانی آن. بهطور قطع دغدغهی انسان امروزی حتی مردم روستانشین، با آن چیزی که در دهههای قبل بوده، فرسنگها فاصله دارد و داستانهایی مثل «گرگ» پیش از آنکه وجه روایی جذاب و خواندنیای داشته باشند، بهمثابه سندی تاریخی قلمداد میشوند. و اگر با نگاه دقیقی مثل نگاه فقیری نوشته شوند، از منظر مردمشناسی نیز قابلتأمل خواهند بود.
*. از ترانهی «بوی خوب گندم»، کتاب «دریا در من»، شهیار قنبری.