نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «عقد»، نوشتهی اسماعیل فصیح
«هوا هنوز ابرآلود بود؛ بدون باد، نه گرم، نه سرد -ولی کسلکننده. هنوز آسمان پیدا نبود و ابر و مه پایین بود، زمین منتظر بارانی بود که نمیآمد.» اینها جملههای پایانی داستان کوتاه «عقد» هستند؛ داستانی که با همین حالوهوا هم شروع میشود. همهچیز دلالت به ناپایداری دارد و نااستواری: بیاعتباری هوا، بیاعتباری راویای که از خواب لَخت و سنگین بیدار شده یا شاید هم نه، و مراسمی که راوی حتی نمیداند کجاست و کِی به آن دعوت شده؛ جشنی با نام عقدکنان که در سطحیترین تعریف، قراردادی برای شروع زندگی دو نفر در آن بسته میشود. اما آیا داستان «عقد» تصویر عینی و واقعی مراسم معمولی عقد است و آنچه فصیح روایت میکند، زیروبم و چندوچون مراسم و آیینی سنتی است یا میشود در لایههای زیرین داستان، معنایی از بیاعتباری زندگی و تصویری از چرخهی تکراری و اجباری آن را دریافت کرد؟
داستان از زاویهدید اولشخص و از نگاه مردی سیوچندساله روایت میشود، با زبانی ساده، سرراست و روان؛ درست مثل داستانهای کوتاه آمریکایی -که فصیح بسیار از نویسندگانش تأثیر گرفته- ملموس و واقعی. مکان و صحنهی اتفاقات داستان نیز بر همین منوال است: شهر و تعریف درست و دقیق از یک جشن شهری. چراغزنبوریهای روشن، حیاط گلکاریشده و نوع چیدمان سفرهی عقد و صدای موسیقیای که در تمام پسزمینهی داستان جاری است، همگی زمینه را برای شرح داستانی واقعگرا آماده میکنند؛ اما آنچه رخ میدهد چیزی است در مرز وهم و واقعیت. نویسنده در هر بند داستان و با ورود هر شخصیت نشانههایی کار میگذارد که مثل تابلوِ هشدار عمل میکنند؛ علامتی نهچندان قطعی ولی روشن برای آنکه بشود برای وقوع هر رخدادی خارج از دنیای ماده آماده بود: خوابی که راوی آن را شبیه مرگ وصف میکند، میزبان و مهمانهایی که برای راوی ناآشنایند، شربت آلبالو، عرق و انگوری که مزهی آب میدهند و سیگاری که نه بو دارد نه سو و از همه مهمتر، شخصیتهایی که شغل و منصبشان هرکدام بهنوعی یا به تولد ربط مستقیم پیدا میکنند یا به مرگ.
نویسنده برای رساندن پیام و مضمون خود عجلهای ندارد. هر شخصیت به فراخور موقعیت راوی در صحنه وارد ماجرا شده، پس از گفتوگویی کوتاه از آن خارج میشود. فرقی ندارد خواهر عروس یا داییاش، حسن بهرامی یا مادروفرزندی که یادآور مادر و کودکی راویاند؛ همه طوری رفتار میکنند که راوی هرچهبیشتر به چرایی این عقد مشکوک شود و مخاطب را هم در این شکوشبهه شریک کند. حرکت در مرز بیاعتباری و هشدارهای پیدرپی راوی نهتنها با ورود پروانه تمام نمیشود، که پروانه و بازگویی خاطرات کودکی و شیطنتهای آندو در مراسم عقد دیگری، ذهن خواننده را برای رخداد نهایی آماده میکند. پروانه، عشق اول راوی، سالها پیش مرده؛ درست در زمان تولد فرزند چهارمش. و او سرگردان و خسته است، از تکرار، از عقدهایی که هرشب و مدام اتفاق میافتند و عروس و دامادی که هرگز وجود ندارند و عقدی جاری در تمام کوچه و در تمام خانهها؛ و این مضمونی است که نویسنده باصبروحوصله و با چاشنی صحبت از آمیزش جنسی نامعقول مرد متأهلی با چند زن و یا پرسش از حق نادیدهگرفتهشدهی کودک در مالکیت بر تن خود، ازسوی والدین، کمکمک و باتردستی به خورد مخاطبش میدهد: به دنیا آمدن، زندگی کردن و از دنیا رفتن؛ چرخهی پایانناپذیر تولد تا مرگ.
اسماعیل فصیح نویسندهای که بهدرستی به عینیگرایی شهرت دارد، در این روایت هم بهسبک همهی آثار دیگرش از همان ابتدا، بهمدد مخاطبش میآید. او در هر گام، نشانهای روشن برای خوانندهاش میگذارد. در جهان داستانهای فصیح هیچکس بهیکباره غافلگیر نمیشود و حوادث و رخدادهای عجیبوغریب یکییکی از راه میرسند؛ بیکه ضربهای نفسگیر در کار باشد و یا خارج از دنیای باورهای ما باشد. اتفاقهای داستانهای فصیح ما را درگیر جزئیاتی میکنند که بخشی از زندگی همهی ماست. حوادث و طرح داستان نقشی اساسی و جدی در آن دارند و البته گفتوگوهای ذهنی و ایدههای ذهنیگرا که در داستانهای آن روزگار رایج بودند، در روایتهای کوتاه و بلند او راهی ندارند. آنچه او در رمانها و داستانهای کوتاهش نوشته، زندگی پرازنشیبوفرازی است که ممکن است برای هرکس اتفاق بیفتد. و این ما هستیم که با روایتهای او، همهچیز را از باورکردنیها و وهمها، و از واقعیت تا خیال میپذیریم، بیآنکه در پی چونوچرایش باشیم.
*. گویند سرانجام ندارید شما / ماییم که بیهیچ سرانجام خوشیم (مولانا)