نویسنده: لیلا زلفیگل
جمعخوانی داستان کوتاه «گیلهمرد»، نوشتهی بزرگ علوی
او را با «چشمهایش» میشناسند؛ بزرگ علوی نویسندهای که علاوه بر نوشتن، تمایلات آزادیخواهانهی خانواده، پایش را به دنیای سیاست هم باز کرد. متولد ۱۲۸۳ و از مشهورترین داستاننویسهای معاصر که بهواسطهی مبارزهی سیاسی و گذراندن مقطعی از زندگی خود در زندان، آثار ویژهای به یادگار گذاشته مانند مجموعهداستان «ورقپارههای زندانی» که نشان از ذهن و تجربهی ژرف نویسندهاش دارد. او از افراد نزدیک و معاشر هدایت بوده و در بخشی از مقالهی «میخواستم نویسنده شوم» گفته: «آشنایی با هدایت بر من عالم تازهای را گشود؛ گویی تنها بودم و یاری یافتم. من شیفتهی او شدم و دیدم چیزی آفریده که دیگران تا آن زمان نتوانسته بودند بنویسند.» حسن میرعابدینی در کتاب «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی»، جمالزاده، هدایت و علوی را آغازگران داستاننویسی جدید ایران میداند، که کوشیدند فرم داستان کوتاه را وارد زبان فارسی کنند.
«گیلهمرد» داستان کوتاهی است که همراه هشت داستان دیگر در مجموعهداستانی به همین نام منتشر شده؛ داستانی با درونمایهی انتقادی-اجتماعی از دههی چهل ایران؛ دورهی اربابرعیتی و محکومیت بیچونوچرای فرودست دربرابر فرادست. علوی در این داستان واقعیت را عریان پیش چشم خواننده به نمایش میگذارد.
داستان از زاویهدید دانایکل روایت میشود، با ترسیم فضایی آشفته از طبیعت؛ محیطی که به خدمت گرفته شده تا ذهن خواننده برای موقعیتی بحرانی آماده شود، و با پیشآگهیهایی که میدهد داستان را جلو میبرد: «باران هنگامه كرده بود. باد چنگ میانداخت و میخواست زمین را از جا بكند. درختان كهن به جان یكدیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی كه زجر میكشید، میآمد.» همین چند جمله صحنهی ماندگاری را خلق میکند. نمادها ساخته و داستان برای به حرکت درآمدن آماده شده. این نمادها درطول داستان جریان پیدا میکنند و در ساختن موقعیت شخصیتهای محوری نقش مهمی دارند.
گیلهمرد روستایی ظلمدیدهای است که زن و اموالش را از دست داده و تنها چیزی که برایش باقی مانده فرزندی شیرخواره است و بهخاطر همین تنها دارایی، زخمزبان آگللولمانی، پدرزنش، را به جان میخرد و سر زراعت با او میماند. گره داستان ساخته میشود. ماجرا اما از زمان دستگیریاش شروع میشود و بهرهی مالکانه در همان اوایل داستان تکلیف ماجرا را معلوم میکند؛ مخصوصاً وقتی گیلهمرد به اسلحهی دست مأمور فکر میکند و به خواننده خبر از حادثهای میدهد: «اگر صدتا از این تفنگها در دست او و آگللولمانی بود، دیگر كسی اسم بهرهی مالكانه نمیبرد.»
او کارشکنی کرده و حق ارباب را نپرداخته. حالا دولت به جانش افتاده و تصمیم دارد حقش را کف دستش بگذارد. کشمکش از همین ابتدای داستان شروع میشود. وکیلباشی یکی از دو مأمور مسئول است که خسته شده و بهعلت سختی راه شروع به نق زدن میکند. ازخلال حرفهای نیشدار او به گیلهمرد است که خواننده پی به اتفاقات گذشته میبرد و میفهمد گیلهمرد قربانی مناسبات و قراردادهای ظالمانهی حکومتی شده. او تمام مدتی که وکیلباشی حرف میزند تنها به یک چیز فکر میکند: اسلحهی در دست او.
مأمور دوم مردی بلوچ است؛ کسی که در کودکی مزهی غارت را چشیده بوده و انگار چارهای نداشته جز اینکه امنیهچی شود. طمع همین مأمور نسبت به پنجاه تومان پول باعث میشود تپانچه در اختیار گیلهمرد قرار بگیرد: «برای او زندگی جدا از تفنگ وجود نداشت. او با تفنگ به دنیا آمده، با تفنگ بزرگ شده بود و با تفنگ هم خواهد مرد،. آدمكشی برای او مثل آب خوردن بود.»
بزرگ علوی بدون اینکه مستقیم شخصیتها را به تصویر بکشد، با تصویرهایی از گذشته و یا درخلال گفتوگوها آنها را نشان میدهد. یکی از مهمترین ویژگیهای این داستان هم همین شخصیتپردازی غیرمستقیم است. شخصیتها دقیق ساخته میشود و درحین عمل داستانی کنار هم قرار میگیرند. پیچیدگی رواییای در ارائهی آنها وجود ندارد. نتیجهی این نوع شخصیتپردازی میشود گیلهمردی که نمادی است از مبارزه و ظلمستیزی و دو مأموری که نماد ظلم و استیلای حکومت بر ملتند.
داستان با منطقی صحیح و روابط علتومعلولی پیش میرود. نویسنده از ابتدا تا انتهای داستان حوادث را بهقدری تروتمیز کنار هم میچیند که داستان را با پیرنگی قوی به پایان میرساند: «در همین آن، صدای تیری شنیده شد و گلولهای به بازوی راست گیلهمرد اصابت كرد. هنوز برنگشته، گلولهی دیگری به سینهی او خورد و او را از بالای ایوان سرنگون ساخت.» شاید هیچ پایانبندیای جز این نمیتوانست معنای داستان را در این حد، ماندگار در ذهن مخاطب جا بگذارد.
«گیلهمرد» اثری است بهغایت تأثیرگذار در زبان و نثر؛ داستانی واقعگرا که خواننده را با مفاهیمی عمیق روبهرو میکند و یکپارچگی رواییاش، آن را در زمرهی داستانهای درخشان و موفق ادبیات داستانی معاصر قرار میدهد.