کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چشم‌ها را باید شست جور دیگر باید دید

29 آگوست 2021

نویسنده: ثریا خواصی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «ماهی و جفتش»، نوشته‌ی ابراهیم گلستان


الن آلدا، بازیگر و کارگردان آمریکایی، می‌گوید: «فرضیات خود را به چالش بکشید. فرضیات شما چارچوبی است که از درون آن دنیا را تماشا می‌کنید. آن را دائماً بشکنید، وگرنه نور به درون نخواهد آمد.»
دنیای ما از باورهای‌مان شکل می‌گیرد. گاهی باورهای‌مان باعث می‌شود دنیای درون ما دریایی پرتلاطم شود، آنچنان‌که بیمی از توفان نداشته باشد، گاهی هم می‌تواند تبدیل به برکه‌ای کوچک شود؛ برکه‌ی کوچکی -در مقایسه با دریای بزرگ و خروشان- که چند ماهی در آن شنا می‌کنند و همه‌چیز مثل هر روز دیگر تکرار می‌شود. درک لایه‌های زیرین و درونی یک زندگی در داستان‌ها باعث تعمق در موضوع آن می‌شود. ابراهیم گلستان یکی از نویسنده‌های ایرانی است که چنین محتوایی را درون داستان‌هایش می‌گنجاند. او به فرم و نحوه‌ی بیان بسیار اهمیت می‌دهد و زبان را به‌عنوان ابزارِکاری مهم برای بیان مقصود به کار می‌گیرد. بدین‌گونه داستان‌هایش براساس محتوا و موضوعش متفاوت از دیگرداستان‌هاست و همین باعث تمایز بسیار او از دیگرداستان‌نویس‌های هم‌دوره‌اش می‌شود.
نگاه گلستان به داستان همانند باورهای ایدئولوژیکش، بسیار آزادانه است. ازطرفی تأثیر ترجمه‌ی آثار همینگوی و فاکنر در داستان‌هایش باعث تفاوت کیفیت داستان‌هایش شده. براین‌اساس او را نویسنده‌ای سبک‌گرا می‌دانند؛ چراکه سبک در زبان تجلی می‌یابد و زبان ابزارکار مهم گلستان در داستان‌هایش است. ازمیان داستان‌های او داستان کوتاهِ کوتاه یا داستانک «ماهی و جفتش» به‌دلیل معنی و مفهومی که در آن نهفته است در کنار فرم روایی آن قابل‌توجه و بررسی است. در این داستان گلستان نسل قدیمی و سنت‌گرا را درمقابل نسل جدید و سنت‌شکن قرار می‌دهد و از تقابل این‌دو بدون شعارزدگی، تفکر متجددانه‌ی خود را به‌ تصویر می‌کشد. او برای این کار راوی سوم‌شخص محدود به‌‌ ذهن مرد سنت‌گرا را انتخاب می‌کند. با این کار ما همچنان در فضای ذهن مرد سنتی می‌مانیم و زمانی که او در تشخیص تصویرها اشتباه کرده، تلاش می‌کنیم تصاویری دورازذهن و دور از آنچه راوی از ذهنش برای‌مان وصف کرده، بسازیم. به‌این‌صورت گلستان به‌نرمی ذهن ما را با پوسیدگی و جزمی بودن افکار سنتی آشنا و هم‌زمان از آن دورمان می‌کند.
در داستان «ماهی و جفتش»، مردی در فضایی مدرن، هنوز با تفکر سنتی و قدیمی‌اش درپی باورهایی است که در ذهن خود دارد و با نگاه به اطرافش آن‌ها را معنی می‌کند. او به عظمت آکواریوم خیره شده؛ آکواریومی که خود ساخته‌ی دنیای مدرن و پیشرفت علم است. او ابزاری را برای سرگرمی انتخاب کرده که مدرن است. داستان تا جایی‌ که کودک به‌عنوان استعاره‌ای از نسل نو، وارد شود در فضای ذهنی مرد می‌گذرد. و خواننده را هم همراه با افکار خود غرق می‌کند. تصور دو ماهی که جفت یکدیگر هستند و همسان و همانند هم، آن‌قدر برای مرد شیرین است که دست به مقایسه می‌زند. هرچه در ذهنش می‌گردد هیچ همراهی و همانندی‌ای چون آن دو ماهی نمی‌یابد؛ تا این‌که کودکی همراه با مادربزرگ پیرش وارد صحنه می‌شود. مادربزرگ که از نسلی بسیار قدیمی است، کاری از پیش نمی‌برد. او توانایی نشا‌ن‌ دادن دنیای فانتزی و جدید را به کودک ندارد. تلاش می‌کند تا او را بلند کند، اما در توانش نیست. مرد که چند نسل از مادربزرگ پیر جلوتر است، به کمک او می‌رود، اما تنها می‌تواند کمک کند کودک بنگرد و در تعقل و درک او از رویداد هیچ کنترلی ندارد. داستان از همین‌ جا با چرخشی از ذهنیت به عمل‌گرایی که به فهم بیشتر داستان نیز کمک کرده، ادامه می‌یابد. گفت‌وگو که خود یکی از ویژگی‌های دنیای مدرن است، شکل می‌گیرد. چیزی که تا پیش از این در داستان وجود نداشت؛ گویی مرد در فضای آکواریومی تنها بود و هیچ بازدیدکننده‌ای جز او در آن مکان نبود.
مرد پسرک را بلند می‌کند، او را تا جایی ‌که بتواند بهتر ببیند بالا می‌آورد. تجربه‌ی گذشته‌ی خود را با ذوق بسیار به کودک می‌گوید؛ تجربه‌ای که تا آن لحظه او را به ‌وجد آورده و مدت‌زمانی او را به فکر واداشته بوده. پسرک به مرد می‌گوید که چیزی برای شگفتی نیست؛ فقط تصویر یک ماهی است که در صفحه‌ی آینه‌ای شیشه افتاده و یک ماهی است که دارد شنا می‌کند. نسل قدیم (مرد) کودک را زمین می‌گذارد و به سراغ تماشای آبگیرهای دیگر می‌رود. این‌جا هم راوی محدود به ‌ذهن شخصیت محوری از کلمه‌ی آکواریوم استفاده نمی‌کند. او در باور خود درپی آبگیر دیگری می‌رود و تنها می‌ماند.
داستان بعد از نشان ‌دادن فضا و آشنایی با محیط، با رمز حرکت یک جفت ماهی پیش می‌رود و زمان زیادی نمی‌گذرد که راز این جفت همسان برملا می‌شود؛ جفتی که در آرزوهای ذهنی مرد نقش بسته و واقعیت بیرونی ندارد؛ مانند بسیاری تفکرهای قدیمی و سنتی که تنها در ذهن و در خیال حقیقت دارند نه در دنیای واقعی. نسل قدیمی هنوز ابزار نسل جدید و فضاهای ذهنی و سرگرمی‌های آن‌ها را نمی‌شناسد. هنوز نمی‌تواند بپذیرد که شیشه‌ای که شفاف است در دل تاریکی می‌تواند آینه‌ای عمل کند. مرد بعد از این حرف‌ها کودک را به زمین می‌گذارد. پرسشی ندارد. حرفی هم نمی‌زند. تنها به دیدن باقی آبگیرها می‌رود. او حرفی درباره‌ی تصور اشتباهش نمی‌زند. در ذهنش چیزی نمی‌گذرد، چراکه نمی‌خواهد چیزی را تغییر دهد؛ اما کودک در یک لحظه و با یک نگاه همه‌چیز را تغییر داده است.
داستان با این پایان‌بندی تمام می‌شود. دیگر گفت‌وگویی شکل نمی‌گیرد. خواننده خود را از ذهن مرد سنتی بیرون می‌کشد و هم‌زمان، راوی هم دیگر روایت نمی‌کند. اما خواننده سعی می‌کند دوباره صحنه‌ها را در ذهن بازسازی کند. دوباره به تصور اشتباه مرد می‌اندیشد و این بار تصویری دیگر از آنچه روایت شده بود، در ذهن می‌سازد. گلستان خواننده را با جزم‌اندیشی یک نسل سنتی و رفتن به‌سمت تجدد و اندیشیدن به آن تنها می‌گذارد. چارچوب ذهنی را می‌شکند و راهی برای رسیدن نور به آن در اختیار خواننده می‌گذارد. از این‌جا خواننده به‌شکل دیگری به داستان نگاه می‌کند. نام داستان نیز بر آنچه اتفاق می‌افتد تأکید دارد. نام داستان دو ماهی، یا یک جفت ماهی نیست؛ ماهی و جفتش آن ‌چیزی است که باید در داستان کشف شود؛ ماهی‌ای که جفتی خیالی دارد و ما تنها با تغییر در زاویه‌دیدمان به واقعی ‌بودن جفتش یا نبودن آن پی می‌بریم. به‌قول سهراب «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید».

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, ماهی و جفتش - ابراهیم گلستان دسته‌‌ها: ابراهیم گلستان, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, ماهی و جفتش

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد