نویسنده: هایده اثنیعشری
جمعخوانی داستان کوتاه «ماهی و جفتش»، نوشتهی ابراهیم گلستان
«ماهیها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. انگار پرنده بودند. بی پر زدن انگار در هوا بودند. اگر گاهی حبابی بالا نمیرفت، آب بودن فضایشان حس نمیشد […] مرد در ته دور روبهرو دو ماهی را دید که باهم بودند. اکنون سرهایشان کنار هم بود. دمهایشان ازهم جدا، ناگهان جنبیدند و رو به بالا رفتند و میان راه چرخیدند و دوباره سرازیر شدند و باز کنار هم ماندند. انگار میخواستند یکدیگر را ببوسند. اما باز باهم ازهم جدا شدند و لولیدند و رفتند و آمدند. مرد نشست. اندیشید، اینهمه یکدمی ندیده بوده است. هرگز ندیده بود.» دو ماهی زندگی در آبگیری تنگ را با رقص موزونی مزین کرده بودند. مرد کنار آکواریوم ایستاده و محو تماشای رقص و حرکتهای هماهنگ آنها است؛ گویی مرد خود نیز رقصی چنین میانهی میدانش آرزوست. پیرزنی همراه کودکی وارد میشوند. مرد زیر بغل کودک را میگیرد و او را بلند میکند تا او بتواند آنهمه زیبایی را بهتر ببیند. مرد دو ماهی را به کودک نشان میدهد. میگوید: «ببین اون دوتا چه قشنگ باهمن.» کودک میگوید: «همونا دوتا نیستن. یکیش عکسه که توی شیشهی اونوری افتاده.» مرد همهی رؤیایش در هم میریزد. کودک را رها میکند و به دیدن آبگیرهای دیگر میرود.
داستان «ماهی و جفتش» داستانی موجز است. گلستان حالوهوای مردی را در نمایشگاهی از ماهیها به تصویر کشیده. داستان با خیالبافی شخصیت محوری شروع میشود. مرد دنیای خیال را به دنیای واقعی ترجیح میدهد. او میخواهد همانطور در خیال باقی بماند، چون کودکی که واقعیت را میگوید، رها میکند و میرود پای آبگیر دیگری تا باز خود را در رؤیا غرق کند.
کودک همهچیز را همانطورکه هست میبیند: ماهیای تصویرش توی شیشهی روبهرو افتاده و تمام حرکاتش روی آن همچون آینهای منعکس میشود. مرد نمیخواهد این را باور کند. در رؤیایش آنها را دوتا میبیند؛ دو ماهی که با هم پیچوتاب میخورند. بالاوپایین میروند و در چرخشی یکهو خودشان را رها میکنند. ولی کودک حرف دیگری میزند: ماهی هیچ جفتی ندارد و تنها برای خودش میچرخد. آنچه مرد میبیند واقعی نیست و وقتی کودک صادقانه میگوید آن تنها یک ماهی است، دلزده میشود. کودک واقعبینانه به زندگی نگاه میکند. مرد غرق در رؤیا، حتی حاضر به ایستادن و دیدن ماهی تنها نیست.
گلستان با تأکید بر این موضوع میخواهد به تنهایی نسلی بپردازد که فقط در رؤیایش میتواند آن جفتی را بیابد که با او اینچنین هماهنگ است و البته چنین یکی شدنی گویی دستنیافتنی است. همینطور داستان «ماهی و جفتش» آدمهای آرمانخواه را مقابل آدمهای واقعگرا قرار میدهد. گلستان ذهن خواننده را به چالش میکشد و پر از سؤال میکند. آیا واقعاً مرد متوجه نشده بود که این یک ماهی تنها است یا آنقدر در رؤیایش فرو رفته بود و آنطورکه خودش دوست داشت آن را دو تا میدید؟ گلستان با نوشتن داستانی ساده با نگاهی تیزبینانه به موضوع خیال و واقعیت میپردازد و باظرافت آن را در زیرلایهی داستان جا میدهد. داستان از زمانی که مرد کودک را زمین میگذارد، تلنگر دیگری در ذهن خواننده ایجاد میکند. مرد حاضر به پذیرفتن واقعیت نیست. شاید از تنهایی خودش فرار میکند و میخواهد همچنان در رؤیا بماند. نویسنده بهواقع، ازطریق توصیفی روشن از مکان و آکواریوم ما را وامیدارد پشت شیشهی ضخیم آن به تماشا بایستیم. بعد کمکم ازطریق توصیفهای بیشتر و پرداخت مناسب ریزهکاریها، شخصیت تنها و آرمانخواه مرد را در متن به تصویر میکشد.
در داستان سه چهره میبینیم: یکی پیرزن است که منفعلانه گوشهای ایستاده، گویی با سرنوشت خود کنار آمده و فقط نظارهگر است. دیگری مردی است آرمانخواه که سرنوشتش را نپذیرفته و در رؤیاهایش سیر میکند. درآخر کودک که نشان از نسلی نو دارد، واقعگرا است و با مسائل همانگونه که هست مواجه میشود و بهشکلی صریح رؤیای مرد را نفی میکند. مرد سخت و تغییرناپذیر است. نمیخواهد آنچه هست را بپذیرد و از آنجا دور میشود و بهسمت دیگری میرود. مرد در دنیایش دنبال راه تازهای برای زندگی و روابط انسانی میگردد، ولی آن را نمییابد. گلستان در این داستان دنیای خیال و واقعیت را مقابل هم قرار داده، آدمهایی را نشان میدهد که حاضر نیستند از دنیای خیالیشان بیرون بیایند. در پایان داستان، ذهن خواننده تا مدتی درگیر این سؤال میشود: کدام نگاه، نگاه درستی است؟ آیا باید به نگاه کودک اعتماد و آن را باور کنیم یا نگاه مرد را؟ یا مثل پیرزن کناری بایستیم و فقط نظارهگر باشیم؟ تو چگونه دنیا را میبینی؟
گلستان این آدم مغرور، عجیب، رک و صریح، با لحنی منتقدانه، با موهای سفید و چروکهای ریز روی صورتش با حرفهای نگفته، عکاس، نویسنده و فیلمساز ایرانی است که داستانهایی چون «آذر ماه آخر پاییز»، «شکار سایه»، «جوی و دیوار و تشنه»، «مد و مه»، «اسرار گنج درهی جنی»، «خروس»، «نامه به سیمین» را نوشته و فیلمهای «خشت وآینه» و «اسرار درهی جنی» را ساخته و فیلم مستند «خانهی سیاه» به کارگردانی فروغ فرخزاد را تهیه کرده. گلستان نزدیکترین فرد در زندگی روزمره، احساسی و هنری فروغ بوده و بعد از مرگ او بارها مورد انتقاد و قضاوت قرار گرفته و از بحثبرانگیزترین نویسندگان معاصر است. او اکنون در آستانهی صدسالگی در انگلستان زندگی میکند.