نویسنده: هومن ریاضی
جمعخوانی داستان کوتاه «من هم چهگوارا هستم»، نوشتهی گلی ترقی
با نگاهی از منظر تئوری فیلم به داستان «من هم چهگوارا هستم» گلی ترقی، باید گفت قدرت کارگردانی او در این داستان از قدرت نویسندگی پیشی میگیرد و البته این بهمعنی پیدایش الگویی متفاوت برای روایت داستان است؛ الگویی که از ایدهی «روایتگری فضایی» تبعیت میکند. استفان هیث اولین بار این عبارت را در نوشتهای نقادانه با همین نام به کار برد تا با نگاهی تحلیلگرانه درراستای آزمودن شیوههای نوین بازنمایی در سینما گام بردارد.۱ درواقع او با تأکید بر «نشان دادن عملهای روایی» بهجای استفادهی سنتی از ابزارهای سینمایی، وظیفهی روایت را بر عهدهی موقعیتها -چه فضایی و چه روایی- گذاشت تا نقطهعطف مهمی را در تاریخ سینما ثبت کرده باشد. از همین دیدگاه، ترقی نیز، با پرداختن به کیفیات حاصل از سه موقعیت: روز تولد آقای حیدری، رساندن قابلمهی غذای بچهها و گیر کردن در ترافیک، بهنحوی از ایدهی هیث برای ارتقای کیفی روایت در داستانش استفاده میکند.
اولین موقعیت مربوط است به روایت یکروزهی داستان در روز ۱۷ مهر ۱۳۴۶ که ازیکطرف به روز فوت چهگوارا در سن سیونهسالگی اشاره دارد و ازطرفدیگر مصادف است با تولد سیونهسالگی آقای حیدری. ترقی با خلق این تضاد عجیب، امکان به تصویر کشیده شدن دو وجه متناقض از شخصیت آقای حیدری را در جریان داستان فراهم میکند؛ یعنی سایهی ایدئال او دربرابر خود واقعیاش. جالبتر اینکه به نظر میرسد نویسنده با ارائهی نظرات زن آقای حیدری درمورد چهگوارا قصد دارد تا بهطور همزمان هم توقعات زنش از همسری ایدئال را ارائه دهد و هم نکوهش او را نسبت به آنچه آقای حیدری ایدئال میداند، مطرح کند. (ر. ک. جدول شمارهی ۱) نهایتاً، همین تضاد شکلگرفته در داستان یکی از دلایلی است که پرورش یا شکلگیری شخصیت مستأصل و گیرافتادهی آقای حیدری و درنتیجه تحقق روایتی یکپارچه را برای ترقی ممکن ساخته است.
موقعیت دوم با وظیفهی رساندن قابلمهی غذای بچهها به وقوع میپیوندد. بهبیاندیگر، ناپایداری وضعیت قابلمه در روند داستان و مضحک بودن۲ چنین مسئولیتی نهتنها دستنیافتنی بودن سایهی ایدئال آقای حیدری را مسجل میکند، بلکه او را با طنزی تلخ به سخره میگیرد:
«حس کرد که خودش هم شبیه قابلمه شده، یک قابلمهی شستهورفته و تمیز اعیانی، یک قابلمهی فروتن و متواضع با یک دستهی فولادی روی کلهاش، یک قابلمه که هر شب تویش را میشویند و دوباره پرش میکنند، درش را میبندند و به اینوروآنور میبرند.»
گیر افتادن در ترافیک نیز بهعنوان آخرین موقعیت تأثیرگذار، نهتنها کیفیات فضایی و شهری مناسبی دارد، بلکه با کنارهمنشینی انبوه ماشینها و جمعیت علاوه بر بُعد فردی، بعدی اجتماعی از سردرگمی، استیصال و گیرافتادگی را هم به تصویر میکشد:
«ماشینها لای هم گیر کرده بودند و همه بیدلیل به هر گوشه که باز میشد هجوم میآوردند.»
«چراغراهنمایی کار نمیکرد و هر لحظه قرمز و زرد و سبز میشد و هیچکس تکلیف خودش را نمیدانست.»
«پشت سرش را نگاه کرد و تصمیم گرفت دور بزند. چند نفر بوق زدند، داد کشیدند و اشاره کردند که نمیشود. تمام خیابان مملو از جمعیت بود.» «از هر طرف محاصره شده بود و هیچکس در فکر او نبود.»
درنهایت و با این یادآوری که هرآنچه از خوانش داستان «من هم چهگوارا هستم» به دست آمده مبتنی بر نقطهنظر تئوری فیلم و روایتگری فضایی هیث است، میتوان اذعان داشت که بخش قابلتوجهی از معناسازی موفقیتآمیز روایت بهدلیل موقعیتپردازیهای دقیق نویسنده محقق شده؛ موقعیتهایی که بدون اضافه کردن کلمههای جدید، لایههای معنایی تازهای برای داستان میسازند.
نظر آقای حیدری دربارهی خود واقعیاش |
نظر آقای حیدری دربارهی سایهی ایدئال خودش |
نظر زن دربارهی چهگوارا(سایهی ایدئال آقای حیدری) |
«اونوقتا مال صد سال پیشه. مال هزار سال پیش. من دیگه حوصله ندارم. سال دیگه چهل سالم میشه. دیگه پیر شدهام و رمقی ندارم. کار من حفاظت از خانوادمه. کار من نگهداری از بچههامه. کار من بردن و آوردن این قابلمه است.» |
«ما نیامدهایم تماشا کنیم، ما نیامدهایم که با گوش کر و زبان لال بنشینیم و بگوییم بله چشم، همینطور است.» |
«بمیرم الهی، این عکس زن و بچههای این مرتیکه است که مُرد. آخه، بگو آدم حسابی مگه مرض داشتی؟ آدم وقتی زن و بچه داشت پا میشه میره دنبال دردسر؟» |
«کاش هنوز تا فرصتی هست سرمو میچرخوندم و میگفتم نه. کاش میتونستم. کاش جرئت داشتم.» |
«دوست عزیز، اون روزا یادت میاد؟ حرفای اون وقتا یادت هست؟ چطور شد؟ چه اتفاقی افتاد؟ مگه معتقد نبودی که انسانِ آزاده مسئوله و فقط کافیه که تصمیمشو بگیره و راهشو انتخاب کنه؟» |
«این چهگوارا چه زشته! شکل میمونه، چه چاقه! چه ریش مضحکی داره! اینجور آدما به درد نمیخورن. خودخواه و پردردسرن. اینجور آدما قدر نعمت رو نمیدونن.» |
«نه این آدم زنش رو دوست نداشته. محاله. بچههاش رو دوست نداشته. لابد صد تا رفیق داشته. از اون زن شلختههای کوبایی. همون بهتر که مُرد. نفرین زنش گردنشو گرفت.» |
||
«حالا میخوان از یه دیوونه خدا بسازن. هیچکس به فکر زن و بچههای ویلون این آدم نیست. هیچکس نمیپرسه تکلیف این بدبختها چیه؟ آخه، بگو مرد چی تو زندگی کم داشتی؟» |
جدول شمارهی ۱. نظر زن آقای حیدری دربارهی چهگوارا و نظر آقای حیدری دربارهی خودش و سایهی ایدئالش در متن داستان «من هم چهگوارا هستم».
۱. ر. ک.
Heath, S. (1981). “Narrative Space” in Questions of Cinema. The Macmillan Press Ltd. pp. 19-75.
۲. Absurdity