- «محمود حسینیزاد با دقت و حساسیت راه را برای واژههموار میسازد و امکان ارتباطهای شخصی و فرهنگی را فراهم میکند.این کار او باعث میشود تا در هر دو کشور تفاهم دوجانبه بین انسانها برپا مانده و تقویت شود. امسال انستیتو گوته مدال گوته را به شخصیتهای برجستهای اعطا میکند که فصل مشترکشان علاقه و توجه آنها به زبان آلمانی و نقش آنها در برقراری ارتباط بین کشورشان و ادبیات و فرهنگ آلمانیزبان است.» این بخشی از بیانیهای است که انستیتو گوته آلمان در ماه می امسال منتشر کرد. در این بیانیه محمود حسینیزاد -نویسنده و مترجم ایرانی-، نوین کیشور -ناشر هندی- و پتروس مارکاریس -نویسنده یونانی- به عنوان کسانی که قرار است در اواخر آگوست امسال مدال گوته بر سینهشان بنشیند، معرفی شدند. این بزرگترین افتخار در سطح بینالمللی برای ادبیات ایران در سالهای اخیر است که نام نویسنده / مترجمی ایرانی را در کنار نامهای بزرگی چون آدونیس -شاعر لبنانی-، جان لوکاره -نویسنده بریتانیایی-، کارل پوپر -فیلسوف و تاریخدان انگلیسی-، بیلی وایلدر -کارگردان آمریکایی- و پیر بوردیو -جامعهشناس و فیلسوف فرانسوی- قرار میدهد. حسینیزاد دانشآموخته علوم سیاسی در آلمان است و سالهای سال آثار خوبی از ادبیات قرن بیستمی آلمانیزبان را به فارسی برگردانده است. او از حدود ده سال پیش تمرکزش را گذاشته روی ادبیات روز آلمانیزبان و چندتایی از کتابهایی از که در این سالها ترجمه کرده، بیشک توی کتابخانهها باقی خواهند ماند و سالها سال بعد، فرزندان ما و فرزندانشان آنها را بازهم ورق خواهند زد و خواهند خواند؛ همانطور که بسیاری از ترجمههای بهآذین و رحیمی و دریابندری و سیدحسینی و کیانوش و بقیه. از بهترین ترجمههای حسینیزاد که نقش خوبی در معرفی ادبیات روز آلمانیزبان در ایران داشتهاند و میتوان سفیرهای فرهنگی جامعه و ادبیات آلمانیزبان تلقیشان کرد، میتوان اینها را نام برد: «این سوی رودخانه ادر» (یودیت هرمان / نشر افق / ۱۳۸۶)، «مثلا برادرم» (اووه تیم / نشر افق / ۱۳۸۷)، «آلیس» (یودیت هرمان / نشر افق / ۱۳۸۸)، «اگنس» (پیتر اشتام / نشر افق / ۱۳۸۹)، و «آسمان خیس» (داستانهایی از چند نویسنده / نشر افق / ۱۳۹۱). حسینیزاد در نویسندگی هم شخصیت ویژه خودش را دارد و آثارش معمولا بیکه نامش پایشان بیاید هم امضای خاص او را دارند: زبانی صریح که بیهیچ قضاوت و جانبداریای رویدادها را روایت میکند و موضوعاتی که در ظاهر از زندگی روزمره وام گرفتهاند، اما چنان پرداخت ظریفی دارند که خواننده را تمامقد به دنیای خیال پرتاب میکنند. او تابهحال سه مجموعهداستان منتشر کرده که «سیاهی چسبناک شب» (انتشارات کاروان / ۱۳۸۴) را من متأسفانه نخواندهام، اما «این برف کی آمده» (نشر چشمه / ۱۳۹۰) و «آسمان کیپ ابر» (نشر زاوش / ۱۳۹۲) هر دو مجموعهداستانهایی استخواندار و خواندنیاند.
- کسی که مجموعهداستان «این برف کی آمده» را خوانده باشد، احتمالا با خودش قرار گذاشته هر کتاب دیگری از نویسنده آن منتشر شد، بخواند. حالا این اتفاق افتاده و «آسمان کیپ ابر»، مجموعهداستان جدید محمود حسینیزاد چند هفتهای است که توسط نشر زاوش روانه بازار کتاب شده است. این کتاب، داستانهای سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۷ حسینیزاد را دربرمیگیرد: ۱۳ داستان که در ۵ بخش فصلبندی شدهاند. مهمترین ویژگی داستانهای حسینیزاد -که شاید یکی از ریشههایش آشنایی او با ادبیات روز آلمان باشد- بیطرفی نویسنده و روایت خالص راویهاست. راویهای داستانهای او -که گاه خیلی هم به خودش شبیه میشوند- هیچوقت حاشیه نمیروند، هیچوقت برای جذاب کردن روایتشان به آن شاخ و برگ بیخود و زائد نمیدهند، و از توصیف اگر استفاده میکنند، حواسشان هست که معنای توصیف، پرگوییهای مخل نیست. آدمهای داستانهای او، برخلاف آدمهای بسیاری از داستانهایی که این سالها در ایران نوشته شدهاند، مسألهشان تنهایی نیست، مسألهشان یأسهای فلسفی آنچنانی نیست، مسألهشان تردید در بنیانهای هستیشناسانه نیست، مسألهشان گرههای پیچیده روانی نیست، اتفاقا خیلی آدمهای عادیای هستند، معمولا خانوادهای دارند و دوستان و همکارانی، که ممکن است بعضیهایشان را دوست داشته باشند و بعضی دیگر را نه، مهمانی میروند، مسافرت میروند. خلاصه کنم، همان کارهایی را میکنند که همه آدمها میکنند. آنها آدمهای معمولیای هستند که دارند زندگی را زندگی میکنند، و نمیخواهند با آگراندیسمان کردن هر اتفاق بیاهمیت و کوچکی بر طبل «من متفاوتم، پس هستم» بکوبند. برای همین هم هست که در داستانهای حسینیزاد آنچه جریان دارد، زندگی است با همه جزییاتش و خبری از روشنفکریِ غلطجاافتاده در میان بسیاری از نویسندههای ایرانی نیست. ویژگی شاخص آدمهای معمولی داستانهای حسینیزاد، تیزبینی و ریزبینی آنهاست. و اینجاست که داستانها و روایتهای ساده آنها عمق میگیرد و خواننده پس از خواندنشان احساس میکند نگاهش به تجربههای زیستهاش میتواند دستخوش تحول شود. این ویژگی، که در «این برف کی آمده» به تمامی خودنمایی میکرد، در بیشتر داستانهای «آسمان کیپ ابر» هم دیده میشود. بهترین داستان این مجموعه «هنوز هم گاهی…» است؛ داستانی تلخ، بیکه تلخیاش فریاد زده شود، داستانی عاطفی، بیکه به ورطه سانتیمانتالیسم بیفتد، و داستانی همیشگی، بیکه بوی کهنگی و روزمرگی بدهد. این داستان با زاویهدید سومشخص روایت میشود و رابطه شخصیت اصلی داستان با مادرش را از کودکی تا مرگ به تصویر میکشد. حسینیزاد در تقدیمنامهمانند اول کتابش نوشته: «اصلا دلم نمیآمد «هنوز هم گاهی…» را بنویسم، اما مگر شد؟» آدم وقتی این داستان را میخواند تازه میفهمد که چرا نمیشده نویسنده ننویسدش؛ «هنوز هم گاهی…» از آن داستانهایی است که یک نویسنده تا ننویسدش، خلاص نمیشود ازش. و به نظر من، یکی از بهترین داستانهای کوتاه فارسی است. پیشنهاد این هفته «سلام» کتاب -«آسمان کیپ ابر»- از آن پیشنهادهایی است که نمیشود رد کرد! باور کنید.
- بیارتباط با کتاب، اما مرتبط با مقوله فرهنگ: محمود استادمحمد کارگردان و نویسنده تئاتر، بعد از چند سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری سوم مرداد از دنیا رفت. اندوه مرگ او اندوه بزرگی است. نام استادمحمد با بسیاری از خاطرههای کودکی و جوانی همنسلان من گره خورده و حالا انگار قرار است با بخشی از خاطرههایمان وداع کنیم. باور مرگ یک هنرمند سخت است؛ خیلی سخت… مینشینم و تکگویی خر خراط نمایش «شهر قصه» را گوش میدهم. زنده است، هنوز زنده است، آنقدر که احساس میکنی میتوانی دستت را دراز کنی و نوازشش کنی. بغض گلویم را فشار میدهد و میگویم: «آقا، شما انگار شوخیتون گرفتهها… اینجایین که شما…»