نویسنده: گلنار فتاحی
جمعخوانی داستان کوتاه «دعوتیها»، نوشتهی بهرام حیدری
این یادداشت براساس احساس مسئولیت نویسنده نوشته شده و فاقد هرگونه ارزش یا نیاز است. نویسندهی این سطرها در تهران به دنیا آمده و بزرگ شده. ریشههای بختیاری دارد، اما تجربهی زندگی طولانیمدت میان آنها را ندارد. درضمن برای این یادداشت هیچگونه پژوهش علمی یا میدانیای نشده و فقط مشاهدهها و تجربههای زیستهی نویسنده درطول سالها رفتوآمد با قوم بختیاری نوشته شده؛ بهامید اینکه کمکی درجهت شناخت این قوم و نیز تکمیل سپیدخوانیهای «دعوتیها» و فهم جامعتر این داستان باشد.
قوم بختیاری از قدیمیترین اقوام ایرانیاند. تا پیش از رضاشاه بیشترشان عشایر بودند. مصلحت کشور بود، یا ترسی که پس از انقلاب مشروطه در دل شاه نشسته بود، که اسکان عشایر در لیست اصلاحات فوری رضاشاه قرار گرفت. این قوم بهمعنی واقعی کلمه رشادت و شجاعت را زندگی میکردند. زن و مرد قوی، بیباک، تیرانداز و یکهتاز، خیلی ساده در نتیجهی طرح اسکان، شدند رعیت خوانین. تا پیش از آن، تمام دنیایشان سیاهچادرهایی بود که از ییلاق به قشلاق میبردند و برمیگرداندند. سقفشان آسمان بود و روشنایی شبهایشان مهتاب؛ از کوهرنگ، سرچشمهی زایندهرود در چهارمحالوبختیاری تا خوزستان سرایشان. با یکجانشینی، تکهای زمین شد مهمترین چیز برایشان در دنیا. دامداری کمرنگ شد و جایش را کشاورزی گرفت. حیوانها را که سرمایهشان بودند، برای خرید یا اجارهی زمین فروختند. عموزادهها که پیشتر هرکدام یک سر قافله را میپایید ،سر ارث و میراث زمین به خون هم تشنه شدند. آب به روی هم بستند و کینهها به دل گرفتند. عدهای هرچه کردند به جایی نرسیدند و برای کارگری راهی کویت شدند.
در قوم بختیاری مردسالاری به آن معنی که در خیلی جاهای دیگر مرسوم است، نبود؛ پدرسالاری چرا، به این معنی که کسی روی حرف پدر حرف نمیزند و هیچکس روی حرف ریشسفید، زن و مرد هم ندارد. بهموازات آن مادرسالاری هم بود، یعنی گیسسفید ازنظر جایگاه اجتماعی و احترام چیزی از ریشسفید کم ندارد. زنهای بختیاری همیشه عاملیت و در فنون مختلف مهارتهای خود را داشتهاند. مسابقات محلی اسبسواری زنان بختیاری از دیرباز برگزار میشده. حتی زنها خودشان شوهرشان را انتخاب میکردند. اگر دختری برای پسری دستمالش را میانداخت به این معنی بود که از او خوشش آمده. با یکجانشینی و نظر سیریناپذیر خوانین به زنها و دخترهای بختیاری و مرور زمان، کمکم مفهوم ناموس درمیان آنها عوض شد. میان اقوام بختیاری جنگ و خونریزی زیاد درمیگرفت و متأسفانه هنوز هم عروس خونبس دارند، هم داماد خونبس. این رسم فقط برای جبران خون ریخته نیست، گاهی برای پایان دادن به اختلافها سر چیزهایی مثل زمین هم هست.
چهارمحالوبختیاری که بام ایران است، در گذشته زمستان سرسیاهتری داشت. سرمایش استخوانسوز و برفهایش تا بالای بام خانهها میرسید. زمستان هفت ماه طول میکشید و مردم از توی برف تونل میکندند و از این دالانهای برفی آمدوشد میکردند. بهار، حیوانها بعد از هفت ماه از طویله بیرون میآمدند، اسبها مست میشدند و بیتاب مادیانها. دامنهی زاگرس مانند البرز سراسرسبز نیست؛ رنگبهرنگ است و بیشتر پوشیده از درختان بلوط و سپیدار و کبوده و دشتهای پر از لالهی واژگون یا شقایق. رنگارنگی طبیعت در لباس زنها نیز انعکاس پیدا کرده. وزن دامنهای چندلایه و مخمل این زنها را هیچ دستکم نگیرید؛ کار هر کسی نیست کشیدن این بار سنگین. روی سرشان کلاه میگذارند و رویش مِینا سر میکنند. موهایشان را از دو طرف صورت و زیر چانه بیرون میآورند و جواهری هم به مِینا وصل میکنند. زن بختیاری اصولاً موهایش را کوتاه نمیکند و این کار را پسندیده نمیداند. هر کار نسنجیده و شتابزدهای ممکن است او را سُبُکتنک جلوه دهد. او آمیزهای است از رشادت، شرم و قدرت در لباسهای سنگین، لایهلایه و رنگارنگ. کار کمی نیست درحین کوچ، پشتوپسلی زایمان کردن و نوزادبهبغل، خود را به ایل رساندن. نوزاد هم، راه سخت و پرپیچوخمی را از لحظههای اول ورود به این دنیا آغاز میکند و تا ته خط همینطور ادامه میدهد. و چه بسیار زنانی که چمباتمه زدهاند، چیزی میبافند، بچهای به بغل دارند، همانطور نشسته چند کار را همزمان سروسامان میدهند و ناگهان به دنبال برهای یا بچهای دیگر، مثل فشنگ از جا میپرند.
دستمالبازی رقصی دستهجمعی است. زنان و مردان بهشکلی هماهنگ پاهایشان را تکان میدهند. بسته به ریتم سازی که توشمالها میزنند، گاهی با یک دستمال و گاهی با هر دو دست در یک دایره دور هم، یا یک نیمدایره در کنار هم، شبیه حماسهای دستهجمعی میرقصند. توشمالها معمولاً ارکستری دونفرهاند، با یک دهل ثابت و یک ساز بادی که بیشتر سرناست، گاهی هم نیانبان. در قدیم مردم همسرایی میکردند یا یکی از آنها میخواند. بهتازگی خواننده هم به این ارکستر اضافه شده. توشمالی که سرنا یا نیانبان مینوازد، نفس عمیقی میگیرد، لپهایش را باد میکند و در ساز میدمد. با چرخاندن گردن تلاش میکند مدت بیشتری این بازدم طولانی را کش بدهد. هر سال توشمالها رسیدن نوروز را به همهی ایرانیها نوید میدهند. کل کشیدن در عروسیها هم از رسمهایی است که کمترجایی در حجم و اندازهی بختیاریها دارد. اگر در مراسم سوگواری کل بکشند تا جایی پیش میروند که دیوار صوتی را بشکنند و معنیاش این است که جوانی بهاصطلاح ناکام از دنیا رفته. در این مراسم تنها به کل کشیدن قناعت نمیکنند؛ توشمالها را خبر میکنند و تمام آداب و آیین عروسی را بدون عروس برای دامادی که فرصت ازدواج در زندگی پیدا نکرده، به جا میآورند. سوگواری در این قوم آداب دیگری هم دارد: در عروسی، زنها نزدیک خانهی صاحبجشن کل میکشند و اهالی خانه با جواب دادن خوشامد میگویند، اما در سوگواری، با جیغونالهای که بهزبان محلی به آن کیکه میگویند، بهسمت خانهی صاحبعزا میروند و او با پاسخ به کیکهها استقبال میکند. در گذشته این رسوم متفاوت بوده و زنهای بختیاری در سوگواری مرثیه میخواندند. هنوز هم زنهای پیرتر را میبینیم که مینشینند بالای سر فرزند جوان ازدسترفتهشان، اشک نمیریزند، اما درهمشکسته و آرام مرثیهای دردناک زمزمه میکنند.
در داستان «دعوتیها» آمنه عزادار است و نباید در عروسی شرکت کند. به همین وضوح یک زن عزادار حق انجام کارهایی را ندارد. پس از چهل روز، چند نفر از نزدیکان لباس نو میخرند، برای صاحبعزا میبرند و سیاه را از تن او درمیآورند. دبیت نام پارچهای است که شلوار مردهای بختیاری از آن دوخته میشود. خود شلوار را هم کمکم به همین نام گفتهاند؛ شلوار گشاد و پرچین و بلندی که بالای آن را تا میزنند و زیر کمربند کیسهای درست میکنند که کار جیب را میکند. بالاپوش مرد بختیاری کتی بلند و نمدی بهرنگ کرم و سیاه است، که چوقا نام دارد. و بر سر کلاه نمدی یا خسروی میگذارند. سالهاست بعضی مردهای بختیاری برای کار به کویت میروند. رنج دوری با خرید لباس و زیورآلات جبران میشود. همسرانشان در عروسیها گویی کتواک اجرا میکنند و هر یکساعتیکبار با لباس و جواهرات تازهای جولان میدهند. زنها به همدیگر نگاه میکنند، مقایسه میکنند و نتیجه میگیرند. جملههای جالب اینچنینی را همیشه در برگشت به خانه میشود شنید: «خُومون از همِهیشون قشنگتر بیدیم.»
بهرام حیدری دیالوگهای «دعوتیها» را به زبان لری ننوشته، اما تا آنجایی که توانسته از اصطلاحات آنها برای درآوردن لحن و زبانشان بهره گرفته. و میتوان به جملههایی چون «پزشون درنمیاد…»، «…نریم هیچ»، «پس بیاین اگه میاین»، «ها، جانمی عمهم فرنگ»، «چتونه! مگه بهار اومده که مست شدهین؟» «راه بردی به کار فاطمه؟» «…میشه نیاد؟» یا «…میشه بیاد؟» «حیاط پدر داماد بیحد بزرگ بود»، «ما خیلی هم بشریم و انسونیم» و… اشاره کرد. تفاوتهای کوچک گاهی مهم میشوند و شکافهای عمیقی ایجاد میکنند. مردمی را تقریباً همزبان و همفرهنگ میبینیم، اهل یک منطقه که با مرزهای باریکی ازهم جدا شدهاند. بنهگچ، پاتل، لالی، نقشجهان و آبادیهای دیگر، همهباهم وسعت زیادی ندارند. حتماً اهالیشان باهم نسبتهای خانوادگی هم دارند. بسته به نزدیکی آبادیها به منابع آب، مرغوبتر بودن خاک یا بهدلیل توجه ویژهی عوامل دولتی و حکومتی بهخاطر وجود آدمی سرشناس، تفاوتها آغاز میشود. یک آبادی وسعت پیدا میکند و دیگری نه. تفاوت بین آنها، تفاوت دبیت با شلوار زانوتنگ و دمپاگشاد است یا برنج و خورش حسابی یا جعبهسیگارهای پر؟ دقیقاً چه اتفاقی میافتد که تفاوتها بیشتر و فاصلهها بیشتر و بیشتر میشوند؟ هیچچیز رو نیست و دیده نمیشود. همهچیز درظاهر آرام است، اما اینجاست که میگویند: «مرجنگه؟ مرجنگه؟ خدا دونه تیر و تفنگه.» عروسیها بزرگ و پرجمعیتند. طبیعی است که همه نمیتوانند بالانشین باشند. غذا برای همه همزمان سرو نمیشود. کسی چیزی به دل نمیگیرد، اما کمکم توی دلشان میریزند.
بختیاریها قالیبافهای قابلی هستند. نقشههای معروف نیز دارند که طرح خشتی چالشتر معروفترین آنهاست. گلیم و گبه هم جایگاه خود را دارد. طرح حیوانات بهعنوان مهمترین رکن در زندگی آنها، همیشه جایگاه ویژهای داشته و دارد. بهجز حیوانهای اهلی، شیر یکی از مهمترین آنهاست. بختیاریها هراس و ستایش خود نسبت به شیر را در فرشها میبافند. این ستایش در نامگذاری آنها نیز ادامه مییابد و درنهایت پس از مرگ، در مجسمههای شیرسنگی که بر گور مردهای شجاع میگذارند. خرسک فرشی درشتبافت، کمکیفیت و دمدستی است که اصولاً زیر پای مهمان نمیاندازند. آنها همیشه جلوپای بزرگتر بلند میشوند و مهمان هم برایشان احترام بزرگتر را دارد. بلند کردن و جابهجا کردن مهمان از سر جایش بیاحترامیای بهتماممعنی است که باید دلیل موجهی داشته باشد. ذرهذره دلخوریها بیشتر میشوند. این آبادی که بزرگتر و تقریباً شهر شده، پاسگاه دارد. مشخص است دهاتیها دل خوشی از رئیس پاسگاه ندارند. و در آبادی آنها، کمی آنطرفتر، حتی برای خانهها و مرغوخروسها هم امنیت کاملی نیست. آنها مجبورند بچههایشان را از ابتدایی یا مقاطع بالاتر مثلاً دبیرستان به جایی بفرستند که مدرسه و آموزشوپرورش دارد. در تمام مراحل زندگی کارشان گیر مردم شهر است. در زیر سایه و نگاههای از بالابهپایین آنها میروند و میآیند. حتی ارزش کار شهریها بیشتر از چیزی است که این مردم براساس نیاز آنها تولید کردهاند؛ خواه لبنیات و تولیدات دامی، خواه منسوجات و قالی. آنها بهمرور حساس شدهاند و با اندک برخوردی دلگیر میشوند.
چوببازی یا بهگویش محلی، چوبازی رقصی نمایشی و دونفره است. یکی از چوبها ترکهایتر و آنیکی بزرگتر و سنگینتر است و برای دفاع. در هر دور میچرخند و چوب میزنند. با سازِ توشمال نوبتی چوبها را عوض میکنند و هرکس ضربه بخورد از بازی بیرون میرود. در این جنگ سرد، چوببازی فرصتی است برای نشان دادن خود و قدرتنمایی: «فرصتی برای اینکه نشان بدهند آدمند، از این بهتر؟» و در داستان پس از این خودنمایی غیورانهی است که «خیلیها باغرور طرف رئیس پاسگاه نگاه» میکنند و قربانصدقهی جعفر، شخصیت برندهشان، میروند. بالا زدن پاچهی دبیت با زبان بیزبانی مفاهیم جالبی را منتقل میکند. بسته به موقعیت و حسی که دو حریف نسبت بههم دارند، این معنی از اینرو به آنرو میشود. در جایی معنی تسلیم دارد و یعنی: این پای لخت من، بزن رفیق، و همین کار در شرایطی دیگر، معنی کاملاً برعکسی دارد؛ تبدیل به رجزی بیکلام میشود که یعنی: این پای لخت من، اما تو مال این حرفها نیستی که بتوانی بزنی. این نمایش موزیکال شاد و جذاب، بهراحتی با نگرانی همراه میشود؛ مثل ترس از آمدن بلایی سر کسی، ترس از به هم خوردن مراسم و… به رخ کشیدن مردانگی و حفظ آبروْ رقابت را در این جنگ تنگاتنگ و موقعیت را مرزی میکند. دو طرف کینههای کهنه و جدید را میریزند توی چوب و ضربه میزنند. روی این چند لحظه چنان باری میریزند که لحظهها بین لذت و دلواپسی سرگردان میشوند. جوانترها بیشتر اجازه میدهند تا احساساتشان تصمیم بگیرد. حریف جعفر میگوید: «نامرد میزنی به رون؟» شاید ازروی کینه بزنند، اما نامردی چیزی است که سخت در قاموس بختیاری جا بگیرد؛ میشود گفت برای مرد، زن و حتی کودک بختیاری ناسزایی از این ناسزاتر وجود ندارد. پس ضربهی نهایی اینجاست که زده میشود؛ وقتی به یکی از آنها، شجاعترین آنها، پهلوان آنها، گفته میشود نامرد. به همین هم بسنده نمیکنند و با تمارض، واقعاً او را نامرد جلوه میدهند. صاحبخانه و رئیس پاسگاه و بقیه هم در جبههی آنها هستند. ضربهای کاری زده شده و اینجا دیگر جای ماندن نیست. بدوبیراههای پس از این دیگر تیر خلاصند.
بختیاریها مانند یک خانواده یا هیئتی از نمایندگان آبادی خود، در هر مراسمی دستهجمعی شرکت میکنند. همهجا مردها جلوتر میروند و زنها پشت سر. ممکن است به نظر برسد مردها مقدمترند، اما این حرفها نیست؛ مسئله بیشتر خطرهای درمیان راه بوده و امروز است که دیگر عادت شده. بختیاریها اصولاً پرحرف نیستند و در جمعهای غریبه خیلی کمتر حرف میزنند. دوست دارند جاهای جدید بروند و چهرههای جدید ببیند، معاشرت کنند و خودشان را مقایسه کنند؛ زود هم از این کار پشیمان میشوند: «چه بهتر که زودتر، هرچه زودتر، خودشان با خودشان بمانند، بدون غریبه، با زبان خودشان در ولایت خودشان، در خاک خودشان، در مملکت خودشان…» بختیاریها در مجموع آمیزهایاند پارادوکسیکال از شجاعت و نگرانی، بزرگواری و کینهتوزیهای قدیمی، سادگی و پیچیدگی، لطافت و خشونت، آرامش و چالاکی، شکیبایی و شتاب، زودرنجی و درعین حال، تابآوری سختیها. با خوشحالی میروند جایی، اما زود دلتنگ خانه و جمع خودمانی خودشان میشوند، بدون حضور هیچ غریبه و نامحرم: «دلها سخت هوای کنار هم رفتن و صحبت کردن در تنهایی دشت را میکرد -دور از شلوارتنگها…»
*. بهخاطر خودم و خودت تنها.