نویسنده: رها معتمد رستگار
جمعخوانی داستان کوتاه «درد پنجم»، نوشتهی امیرحسن چهلتن
شخصیت اصلی داستان «درد پنجم» امیرحسن چهلتن زنی است بهنام نصرت، که خانه به خانه میرود و همسایههایش را برای سفرهی ابوالفضلش وعده میگیرد. زن درنهایت سراغ دعاخوانی میرود که حقالزحمهای بیش از آنچه مدنظر اوست طلب میکند. نصرت ابتدا بهظاهر هزینه را قبول میکند، اما درنهایت از پرداخت آن منصرف میشود و بهبهانهی دروغین درد دستش، دعوتش را از یکیک همسایهها پس میگیرد. داستانْ حاصل پیوند برشهایی از پرچانگیهای زن در خانهی هر همسایه است و خواننده صحنهبهصحنه شاهد که او چگونه در هریک از این خانهها به اقتضای موقعیت رنگ عوض میکند.
چهلتن داستان را تماماً بر تکگوییهای زن استوار کرده؛ تکگوییهایی نمایشی با رویکردی منحصراً بیرونی که تنها شامل واگویههای زن دربرابر دیگریِ صاحبخانه است، بیآنکه واگویههای درونگرایانهی او در خلوت، یا در مسیرِ از خانهای به خانهی دیگری رفتن، راهی به متن پیدا کنند. اینکه زن در درونش دربارهی هرکدام از همسایهها چه فکر میکند یا با چه حسابوکتابی حقالزحمهی درخواستی دعاخوان را نمیپذیرد، بر خواننده آشکار نمیشود؛ بنابراین با محدود شدن داستان به واگویههای بیرونی، خواننده ارتباط مستقیم با درونیات نصرت برقرار نمیکند، و با تأسی به برونافکنیهای زن در مواجهه با دیگری است که نویسنده زمینهای میسازد تا مشک ذات نصرت خودش ببوید. خواننده ازخلال این واگویههای بیرونی درمییابد که چگونه زبان چربونرم زن در هر خانه به تملق صاحبخانه و بدگویی از دیگرهمسایهها آلوده میشود. نصرت زیر سایهی دعوت از دیگران، دست به یک خودافشاگری جانانه میزند؛ رفتهرفته باطن خود را لو میدهد و خواننده را با ذات متلونش آشنا میکند.
اما چه چیز محرک تلون شخصیت زن است؟ کدام وضعیت درطول داستان تغییر میکند که بهتبع آن کلام نصرت تغییر رنگ میدهد؟ پاسخ در تغییر و تنوع فضای خانههایی است که نصرت به آنها پا میگذارد. هرچند خواننده بهظاهر اطلاعی از فضای خانهها ندارد، اما درحقیقت آنچه کلام شخصیت اصلی از آن تغذیه میکند، این محیط نامرئی است که گاهی با اشارهی مستقیم زن به داستان راه مییابد؛ نظیر اشارهی زن به قاب عکس بهدیوارآویختهی دختر یکی از همسایهها که آنجا برازندهاش میداند و در خانهی دیگری، با صحبت از محرمونامحرم، نشان بیبندوباری آن خانواده. یا جاییکه متملقانه از تمیزی خانهی یکی از صاحبخانهها تعریف و از کثیفی خانهوزندگی همسایهی دیگر بدگویی میکند. و یا اشاره به بطریهای قدونیمقد عرق روی سربخاری منزل یکی دیگر از همسایهها. گاهی هم حالوهوای خانه غیرمستقیم و ازخلال تعابیری که زن استفاده میکند و نسبتهایی که به صاحبخانه میدهد برملا میشود؛ چه آنجا که یکی از صاحبخانهها را امروزی تلقی میکند، چه آنجا که به طعنه میگوید: «یک من به خانهی زنیکه میروی صد من برمیگردی» و تلویحاً فضای خانهی دیگری را عامل احساس ملال و حقارت خود میداند.
بارزترین نمونهی این انعکاس جایی است که در یکی از خانهها از شاه و فرح طرفداری میکند و مخالفانشان را خرابکار میخواند و در خانهی بعدی، مملکت را بیصاحب میداند و حق را به مخالفان شاه میدهد. این نمونهها نشان میدهند چگونه رنگبهرنگ شدن نصرت بهمدد خانهبهخانه شدن او شکل میگیرد و فرمی عجین با محتوا را میسازد، که تنها انعکاس آن پیداست نه خودش؛ فضایی پسزمینهای که دیده نمیشود، اما نقشی اساسی در شکلگیری روایت ایفا کرده. همچنانکه انتخاب فرم خانهها برای روایت داستان همراستایی پنهانی بین فرم و محتوای آن برقرار کرده، تکگوییهای بیرونی زن هم ارتباطی غیرمستقیم با جهان درونی او برقرار کرده است؛ کلام زن بازتاب فضای خانهای است که درون آن است و روایت چهلتن، بازتابی است از آنچه در درون ناراست او میگذرد.