نویسنده: فاطمه حاجیپروانه
جمعخوانی داستان کوتاه «حضور»، نوشتهی علی مؤذنی
داستان «حضور» نمایشی از کشمکش بین مرگ و زندگی است: مادری که بعد از فوت همسر، اتاق یادبودی برای او درست میکند تا یاد انیسومونس ازدسترفته را در آن زنده نگه دارد، اما بهتدریج، خود را به قلابی آویزان میکند که بیوقفه او را بهسمت مرگ میکشاند. درمقابل راوی، که پسر کوچکتر خانواده است و همدمی جز مادر ندارد، سمت زندگی ایستاده و با تمام توان و امکاناتی که در اختیار دارد، مادر را به زندگی میکشاند: از خریدن پیراهنی سفید با گلهای ریز آبی گرفته، تا به کار انداختن موتور تولیدمثل در خانواده و تشویق برادر به آوردن نوه برای مادر، تا باسواد کردن او و هل دادنش سمت بافتنی و…؛ اما اینها همه تلاشهایی هستند که موج میشوند و به صخرهی مرگخواهی و مرگاندیشی مادر میخورند و روی ساحل نیستی و ناامیدی پخشوپلا میشوند. مادر از آنسو برای خاطر پسرش، تلاشهایی درجهت زندگی میکند. اینها هم بیفایدهاند؛ چراکه مرگ کار خودش را با روح و جسم مادر کرده و دارد مادر را با خود میبرد. اما این پایان ماجرا نیست.
در پایانبندی داستان، که درواقع، نقطهی آغاز داستان از همانجا بوده، یعنی در مواجههی پسر با مرگ مادر، راوی به معنای جدیدی از مرگ میرسد؛ بهعبارتی، معنای مرگ در ذهن راوی منقلب میشود: «نه… نمیتوانم مرگ را ختم زندگی اعلام کنم. مطمئنم آرزوی من از همیشه زنده ماندن مادر، در جایی دیگر تحقق پیدا کرده است.» شاید بتوان گفت او درطول داستان آنچنان به زندگی چنگ زده و با مرگ بهمعنای نیستی و ناامیدی، جنگیده که درپایان، میتواند معنای زندگی را به پدیدهی مرگ تعمیم دهد. حالا دیگر ازنظر او، مرگْ ختم زندگی نیست؛ ادامهی زندگی در جایی دیگر است؛ سفری است که خودش را هم در تدارک آن میبیند و باور میکند زندگی درواقع، حضوری است که مردگان نیز میتوانند در آن مشارکت داشته باشند.
داستان در این نتیجهگیری قطعی و نهایی که مرگ پایان زندگی نیست، به پایان میرسد؛ اما این حجم از قطعیت در پایانبندی داستان مطلوب به نظر نمیرسد؛ بهویژه اینکه مخاطب داستان مدرن به دنبال نتیجهگیری قطعی و حکم کلی چگونه زندگی را ببینیم و چگونه به مرگ بیندیشیم، نمیگردد؛ او بیشتر در پی مجالی برای تردید و اندیشه در آن سؤال است. به عبارت بسیار ساده، میتوان گفت مخاطب داستان مدرن ترجیح میدهد حکم کلی پایان داستان را خودش صادر کند، نه اینکه آن را از زبان راوی یا شخصیت محوری داستان بخواند. خلأیی که در داستان احساس میشود دقیقاً جای خالی این تردید برای مخاطب است و این نقد نهتنها به پایانبندی و نتیجهگیری داستان وارد است، که بهگونهای در تمام داستان جریان دارد: راوی انسان مطمئن و بدونتردیدی است که ذرهای در معنای مرگاندیشی مادر تردید نمیکند. او مطمئن است که مادر در طلب مرگ غوطهور است و باید چارهای بیندیشد تا او را از این مخمصه نجات دهد. او حتی خسته و کلافه و دلزده نمیشود؛ کاملاً پاک و منزه و بدونشکوتردید، در داستان پیش میرود.
دقیقاً بهدلیل اینکه انسان داستانْ انسانی خالی از شک و تردید است، نمیتوان این داستان را داستانی مدرن دانست. ایوان تورگنیف در سخنرانی معروفش، هملت را نقطهی آغاز ادبیات مدرن میداند؛ هملتی که مهمترین ویژگیاش تردید است و تورگنیف او را قهرمان تردید میخواند. شاخصهی داستان مدرن حضور هموارهی تردید در ذهن شخصیتهای داستان است و میتوان گفت انسان مدرن هم انسان درتردید است. او از سنتها و فراروایتهای قطعی و تثبیتشده عبور کرده و سرشار از تردید و ترس نسبت به قطعیتهاست. برایناساس، داستان «حضور»، با تمام ویژگیهای مثبت فنی و محتوایی، ازجمله گیرایی و روانی متن، کشش آغاز داستان، حسآمیزی مناسب و متناسب و ازطرفی تقابل مرگ و زندگی و پرداخت مناسب آن، نمیتواند داستانی مدرن محسوب شود، چراکه خالی از تردید است.