نویسنده: محمدرضا صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «اتاق پرغبار» نوشتهی اصغر عبداللهی
از دیرباز تا همین امروز، در جایجای زمین، از پشت سنگرهایی نامرئی، تیرها و فشنگها و خمسهخمسههایی شلیک میشوند که نه نیاز به باروت دارند و نه آتش. آنها نیاز به باور دارند. آنها درحقیقت خمسهخمسههایی از جنس روایت و کلمهاند و ذهن و افکار را هدف میگیرند و الحق، تیرهای صائبی هم هستند. وقتی ساختاری منسجم و بهظاهر عقلانی از این خمسهخمسههای روایتی در کنار یکدیگر جمع میشوند و ادعای این را دارند که جهان را فقط یکجور خاص میتوان دید، چیزی بهاسم کلانروایت را پدید میآورند. تاریخ نشان داده که بشر مجهزبهکلانروایت، درواقع مجهز به سلاحی کشتارجمعی شده؛ چراکه سیاستمدارهای سودجو و سلطهجو، همواره به دنبال خوانش غرضورزانه از کلانروایتهاییاند که بیشترشان درابتدا، فقط میخواستهاند زمینهساز مرگی آرام و تسکینی برای دلهرهی وجودی انسان باشند. بیخود نیست که انسان مدرن پس از جنگجهانی دوم (با دیدن مرگ چهل میلیون نفر)، قبل از هرچیز، با روایتهای خود به جنگ با کلانروایتهای مطلق پیشین پرداخت. در همین دوران سیاه و شوم اروپا بود که کمونیسم، نازیسم، فاشیسم و حتی کلانروایت مسیحیت (که از برابری و برادری انسانها دم میزد)، رفتهرفته رو به زوال رفت. درواقع، ظهور روانکاوی فرویدی و جنگجهانی دوم بذر شکی را که از ابتدای دوران رنسانس در قلب انسان کاشته شده بود، آب دادند و پروار کردند؛ مصداقی بر این گفتهی مارشال برمن که: «هرآنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود».
داستان «اتاق پرغبار»ِ اصغر عبداللهی داستانی است از جنس مبارزهی روایتی و ادبیاتی، با این سلاح کشتارجمعی، یعنی کلانروایتهایی که بازیچهی دست سیاستمداران شدهاند؛ کلانروایتهایی مانند یهودیت و بهشکل کلی دین، که دراصل کلانروایتهایی اخلاقیاند که برای تسکین دلهرهی وجودی انسان از مرگ پدید آمدهاند. در این یادداشت کوتاه سعی شده فقط با اشاره به شش تقابل دوتایی (که پنجتا از آنها نمایندهی یکی از کلانروایتها هستند) و نشان دادن آنها درونمایهی داستان و رویکرد نویسنده به این موضوع مشخص شود. پنج تقابل اول که مربوط به کلانروایتها و سوءاستفاده از آنهاست، در یک بخش آمده و تقابل ششم که حکم نتیجهگیری این یادداشت را دارد، جدا از آنها نوشته شده.
۱. تقابل دوتایی مسلمان / یهودی.
۲. تقابل دوتایی مسلمان / کمونیست.
۳. تقابل دوتایی یهودی / کمونیست.
۴. تقابل دوتایی یهودی / یهودی.
۵. تقابل دوتایی مسلمان / مسلمان.
در داستان «اتاق پرغبار»، دو شخصیت یهودی داریم: الفی و ادنا. الفی محتضر است و ادنا درکنارش مانده. گره ماجرا خیلی ساده است: الفی به خاخام یهودی نیاز دارد تا در آرامش بمیرد، درحالیکه مکان و زمان داستان آبادان درحال جنگ با نیروهای عراقی است. آبادان زیر خمسهخمسههای عراقی درحال نابودی است. در این هنگام، شاگرد مسلمان و باوفای الفی، یعنی ادریس، دربهدر دنبال خاخام است و جانش را برای الفی به خطر میاندازد. او با دوچرخهاش، زیر آتش عراقیها بهسمت کنیسه میرود تا خاخامی پیدا کند، ولی پیدا نمیشود. پیرمردی که در کنیسه است هم به ادریس میگوید که خاخامی درکار نیست که حاضر به حضور در کنار الفی باشد. درواقع از مرگ الفی خوشحال هم میشود و میگوید: «خوشحالم که بالأخره اون دوستمون در خونهی اونه زد و عالیجناب الفی هم یادش آمد که یهودیه و کنیسهای هم هست.» در همین دیالوگ است که تقابل دوتایی یهودی درمقابل یهودی شکل میگیرد. بعد پیرمرد به ادریس که حالا نمیداند باید چهکار کند، میگوید: «برو سراغ ابلیس.» ادریس نمیداند که ابلیس کجاست.
در همان اوایل داستان، الفی، درحال احتضار، درمورد ادریس میگوید: «سال سیودو که استخدامش کردم، یه بچهی پونزدهساله بود. بهش گفتم من یهودی هستم. گفت چه عیبی داره، رفیق. و طوری به یقهی پیراهن سفیدش دست کشید و چشمک زد که باورم شد اهل آن دارودسته ست. یه هفته بعد اما غافلگیرش کردم. تو پستو نماز میخوند». در این دیالوگ علاوه بر تقابل یهودی / کمونیست، تقابل دوتایی دیگری هم وجود دارد: تقابل مسلمان / کمونیست؛ تقابلی دوتایی که بهدرستی در ساختار داستان شکل گرفته. این دیالوگ مبنای شناخت انسان در گروِکلانروایتها را محاکات میکند (کلانروایت اسلام، کلانروایت یهودیت و کلانروایت کمونیسم)؛ گویا اگر نماز خواندن ادریس کشف نمیشد، با همان چهار کلمه، یعنی «چه عیبی داره رفیق؟» شناخت دیگری از ادریس به دست میآمد.
حال برویم سراغ تقابل مسلمان / مسلمان. شاید این تقابل در ابتدا خندهدار به نظر برسد، ولی مگر همین تقابل را در جنگ هشتسالهی ایران و عراق و همینطور جنگهای دیگری که امروز هم در منطقهی خاورمیانه وجود دارند، نمیبینیم؟ جنگی که شمهای از آن را در داستان درخشان «اتاق پرغبار» میبینیم و میخوانیم. لفظ مسلمان واقعی هم تقریباً به همین موضوع اشاره دارد. همین لفظ نشان میدهد که کلانروایتهای قدیمی این پتانسیل را دارند که ازسوی سیاسیون، دگرگونه خوانده شوند و درنهایت، به جنگ و خونریزی بینجامند. با در نظر گرفتن این تقابلها، میتوان ادعا کرد که آبادان داستان «اتاق پرغبار» محدود به آبادان ایران نیست و در سطح نمادین، گسترهی آن میتواند سرتاسر خاورمیانه باشد.
۶. تقابل دوتایی روشنایی / خاموشی.
و اما آخرین تقابل دوتایی در شمعی نهفته است که خاموش نمیشود. این تقابل، برخلاف تقابلهای پیشین، از جنس کلانروایت نیست. در ظهور و فعال شدن این تقابل دوتایی است که هنر وارد عمل میشود و ازطرفی درونمایهی داستان هم شکل میگیرد. عبداللهی بدون دادن شعار و زدن حرفهای آنچنانی، با شمعی که خاموش نمیشود، معنای داستان را ساخته. او روایتی نمادین میسازد و به جنگ کلانروایتهای یادشده میرود. ادریس مسلمان (که الفی یهودی درابتدا فکر میکرده کمونیست است)، در ظاهر خاخام، به کمک الفی میآید و الفی حالا مرگ راحتی دارد. اگر این کلانروایتها را از ادریس کم کنیم، تنها چیزی که باقی میماند، انسانیت ادریس است. حالا وقت آن است که شمع همیشهروشن، بهصورت نمادی ظاهر شود و دیدگاه نویسنده را راجع به موضوع روشن کند. این شمع باید در اذهان ما خوانندگان روشن شود و بتوانیم به انسان، منهای کلانروایتها نگاه کنیم. شمعی که همواره روشن خواهد ماند، شمع انسانیت است و نه کلانروایتهای سوءاستفادهشده ازسوی سیاسیون. درپایان، دوست دارم یادداشت را با طرح سؤالی تمام کنم: با این اوصاف، با کلانروایتها چه باید کرد؟