نویسنده: افرا جمشیدی
جمعخوانی داستان کوتاه «مرثیه برای ژاله و قاتلش»، نوشتهی ابوتراب خسروی
پس از جنگجهانی دوم، ادبیات پستمدرن بهعنوان جنبشی نو در پاسخ به دگرگونیها و تحولات زمانه در مرکز اروپا شکل گرفت. پستمدرنیسم که در نهاد خود، نجوای ناامنی و چندپارگی ناشی از دو جنگجهانی را داشت، رفتهرفته در قامت واکنشی به بنیانهای فکری پیشین ظاهر شد؛ بنیانهایی که تحتتأثیر جنگ، مهاجرت، جریان مارکسیسم و تغییر توازن قدرت، در اروپا دچار تزلزل شده بودند. ادبیات پستمدرن از دل این تغییرات بود که ایجاد شد و با بر هم زدن اسلوب ادبیات کلاسیک و مدرن، جلوهای از وحدتگریزی و عدم انسجام جهان نوین را نشان داد. درراستای همین ساختارگریزی و پایبند نبودن به قواعد رایج ژانرهای ادبی بود که با ظهور فراداستان و فراروایت در درام و ایجاد نوعی خودروایتگری و فریاد ساختگی بودن داستان، تغییرات شگرفی در نگرش خواننده به ماهیت داستانی بودن روایت شکل گرفت.
داستان «مرثیه برای ژاله و قاتلش» نیز بهوضوح ردپای پستمدرنیسم و فراداستان را در خود دارد. داستان با جملهای یکخطی از روزنامهی کیهان شروع میشود که خبر قتل زنی بهنام ژاله م. را گزارش میدهد. نقطهی آغاز بر هم زدن معادلات معمول داستانی همین جاست؛ جاییکه نویسنده با بیان مندرجات پروندهی استخدامی سروان کاووس د. و نامهی ستاد عملیاتی، او را ملزم به قتل ژاله م. میکند. ابوتراب خسروی با دستمایه قرار دادن خبری یکخطی، در تلاش است تا ناگفتههای پشت قتل را رؤیاپردازی و خواننده را در این هزارتوی خیال با خود همگام کند. داستان به خیالی بودن خود معترف است، ولی این موضوع برای مخاطب اهمیتی ندارد؛ آنچه از این لحظه به بعد مخاطب را پابهپای کلمات میکشاند، سرنوشت محتوم ژاله م. نیست، بلکه سهگانهای عاشقانه-تراژیک است که در سه دورهی مختلف از زندگی کاووس د. اتفاق میافتد؛ سهگانهای که در مرحلهی نخست آن، کاووس د. که غرق زیبایی ژاله م. شده، او را بدون درنگ با سه شلیک پیاپی میکشد.
در بازخوانی دوم، کاووس د. حس دلبستگی بیشتری به ژاله م. دارد؛ ژاله هم همینطور. انگار سالهاست که مشتاق دیدار یکدیگرند. ستوان برای ژاله سیگار آتش میزند و ژاله عاشقانه میگوید: «عوض شدهاید.» سندروم استکهلم است یا چه معلوم نیست؛ هرچه هست، رد پای عاشقانهای عمیق درمیان است؛ عاشقانهای که بازهم محتوم به شلیک است. بازهم سه شلیک پیاپی؛ ولی این بار بعد از گرفتن دست یکدیگر و در راهپلهی خانهی ژاله. این بار عاشقانهتر، گرمتر، شهوانیتر. سرانجام در آخرین خوانش از اینسهگانه، با سروانی طرف هستیم که انگار از اجرای حکم مرگ ژاله خسته شده، ولی توان مقابله با آن را ندارد. او خود و جهان اطرافش را مجموعهکلماتی پوچ میداند که چارهای جز حرکت با قلم نویسنده ندارند. ژاله م. نیز که هنوز مثل روز نخست جوان و زیباست، با اشتیاق فراوان و زودتر از همیشه به محل قرار میرسد تا شاید بتواند کمی بیشتر با سروان وقت بگذراند. ژاله که مغلوب همیشگی سرنوشت محتوم خودش بوده و این بار نیز از اجرای حکم توسط کاووس مطمئن شده، دست کاووس را میگیرد و برای اولین بار به منزلش میبرد. او که توان مقابله با مرگ را در خود نمیبیند، تنها آرزویش این است که بتواند در خانهی خودش بمیرد. ژاله از کاووس درخواست میکند که پس از کشتنش در خانهی او زندگی کند تا از سرگردانی نجات یابد. این دیالوگ ژاله با کاووس بهحدی عاشقانه است که ذهن خواننده را به ورای دنیای داستان میبرد و باعث میشود خواننده نیز فراموش کند که آنها فقط مشتی کلمهاند. در انتهای خوانش سوم نیز، ژاله با چشمان اشکبار به استقبال سرنوشت محتومش میرود؛ اشکی که علت آن ترس از مرگ نیست، بلکه ترس ندیدن دوبارهی کاووس د. است؛ گویی این آخرین باری خواهد بود که سروان کاووس د. به ژاله م. شلیک میکند؛ و در انتها بازهم سه شلیک عاشقانه به مرکز شعاع پیچان موهای ژاله م.
«مرثیه برای ژاله و قاتلش» مانند دیگرآثار پستمدرن، ضمن گریز ابدی از ساختارها، قوانین رایج زمان و شخصیتها را تغییر و آنها را بهشکل عناصری غیرقابلاعتماد نشان داده است. شخصیتهای داستان، مانند دیگرشخصیتهای معمول رمانهای کلاسیک، سیاه یا سفید نیستند، بلکه بهرنگ کتودامن ژاله م.، خاکستریاند؛ نه سروان کاووس د. قهرمان داستان است، نه ژاله م. هیچ قهرمانی نیست و هیچ ضدقهرمانی وجود ندارد. فقط با شخصیتهایی روبهرو هستیم با وظایفی مشخص، که از تکرار زمانه خسته شدهاند. درطول داستان، زمان برای تمامی شخصیتها خطی است بهجز ژاله. کاووس د. در هر سطح از داستان پیرتر میشود، باغبان نزدیک میدان و مردهایی که از فورد پیاده میشدند همینطور؛ حتی مانیفستهای میتینگ سیاسی نیز رفتهرفته ناتوان و کمقدرتتر میشود، و همین یکی از درخشانترین جزئیات بهکاررفته در داستان است. دراینبین، فقط ژاله م. است که جوان مانده؛ و دلیل آن مرگ است. زمان برای همه خطی است بهجز ژاله. ژاله م. نمادی است از زندگی و نامیرایی؛ و این تقابل زمانی یکی از ویژگیهای اعجابانگیز داستان ابوتراب خسروی است. بدون شک، داستان «مرثیه برای ژاله و قاتلش» با کشش درام داستانی، زبان قوی روایت، توجه به جزئیات و بازی با زمان، یکی از کاملترین نمونههای داستان کوتاه در تاریخ ادبیات معاصر است و جایگاه ویژهای در جامعهی ادبی ایران دارد.