نویسنده: مینا یادگیر بصیر
جمعخوانی داستان کوتاه «خانهی سنگباران»، نوشتهی شهلا پروینروح
داستان «خانهی سنگباران» بر سه پایهی وحشت، تعلیق و خرافات روایت میشود. شروع داستان فضایی رئالیستی دارد؛ درعینحال، بهمدد فضاسازی خوب و توصیف شلوغی و همهمهی ابتدایی داستان، التهاب پیشِرو را زمینهچینی میکند. شهلا پروینروح در طراحی داستان از همان ابتدا خواننده را به فضای وهمانگیز خانه میبرد. خونهای تازه بر روی پلهها آغاز روایت «خانهی سنگباران» است و هرجا که پای خون در میان باشد، نقل آن داغ میشود. تعلیق ضامن تداوم روایت است؛ گروکشی نویسنده برای کشاندن مخاطب تا انتهای داستان. نویسنده اجازه نداده که ازاینحیث داستان دچار گزارشنویسی یا اطناب شود. این تعلیق فقط محدود به پیرنگ نیست، بلکه در مضمون ماجرا نیز گرهافکنی و تعلیق وجود دارد. ریتم روایت معطل دیالوگهای احساسی و روانکاوانه نمیشود. داستان با انتخابی مناسب از نزدیکترین جا به پایان آغاز میشود. استفاده از واژههای درست و عناصر داستانی حالوهوای داستان را منتقل میکند. هیچ عنصری در کل روایت بیدلیل نیامده و نویسنده همزمان با دادن اطلاعات مفید داستانی، ماجرای داستان را به جلو هدایت میکند.
در داستان زن ماما نماد عقل در جهان داستان است؛ زنی تحصیلکرده که برای کمک پا به خانهای نفرینشده گذاشته. دیدگاه زن در مواجهه با فضای خانه کمکم تغییر میکند. کسی از جایی به خانه سنگ میزند. درست است که کمترکسی مستقیماً در خانه به پرتاب سنگ ازطرف اجنه اشاره میکند، ولی با تعریفهای مختلف از روایت سنگاندازی در خانه بهمرور ترسی درونی به ذهن زن ماما و خواننده تزریق میشود. خرافه نوعی باور اعتقادی است که پایهی علمی و منطقی ندارد. بهرغم اینکه بسیاری از ما در مقابل خرافه موضع میگیریم و حتی گاهی آن را مسخره میکنیم، اما با تکرار آن و همهگیر شدنش، ترس درونی خاصی باعث میشود در مقابل برخی از آنها محترمانه سکوت کنیم و خود را برای انکارش درگیر نکنیم. اغلب این نوع خرافات که به اعماق لایههای درونی ذهن افراد نفوذ کردهاند، درواقع رسوم و افکار و آداب نیاکان و گذشتگان هستند. خانم پروینروح، که خود درمیان داستانها و شخصیتهای داستانها بزرگ شده، در «خانهی سنگباران» تأثیر باورهای عمومی و خرافات را به چالش میکشد. داستان را صبورانه و بادقت در جزئیات جلو میبرد، با دیالوگهای سازنده و پیشبرنده و بدون استفاده از فلشبک یا خردهروایت، فضای داستانی را میسازد. در انتهای داستان نیز با چیرهدستی ترس را تمام نمیکند و با سنگی که ماما بر پاشنهی کفش خود حس میکند، اجازه میدهد ترس همراه با اندیشیدن، پس از پایان داستان نیز در ذهن خواننده جاری بماند.