نویسنده: منصوره محمدصادق
جمعخوانی داستان کوتاه «سنگام»، نوشتهی مهرنوش مزارعی
«سنگام» داستان زنی است که زندگی نزیستهاش را در آینهی زنی دیگر میجوید؛ آینهای که گرچه تصویری از دیگری منعکس میکند، اما بازتاب خلأهایی است که تا پیش از این، زن راوی از مواجهه با آن سر باززده تا شاید خود را از آسیبهایش در امان نگه دارد. نویسنده داستانش را در سه صحنه روایت میکند: صحنهی آغازین که شخصیتها را معرفی میکند. صحنهی میانی که شخصیتها را در مواجههی واقعی با چالش پیشِرویشان قرار میدهد. و صحنهی پایانی که شخصیتها تن به تجربهای تازه میدهند. مهرنوش مزارعی در صحنهی نخست گرچه هیچ اشارهای به گذشته نمیکند، اما تنهایی و بیهمزبانی راوی را با انتظار و اشتیاق او برای آشنایی با همکاران جدیدش به تصویر میکشد. شخصیت داستان بهجای تمرکز بر پروژهی کاری، تکتک جزئیات چهرهی همکاران تازه را وارسی میکند و منتظر نشانهای برای نزدیک شدن به آنهاست و بعدتر که شالپا با لبخندی، تلخی صورتش را میگیرد، او بهبهانهی فیلم مشترکی که هردو دیدهاند و با گفتن جملهی: «ما شرقیها شباهتهای زیادی باهم داریم»، سر صحبت را باز میکند و به او نزدیک میشود.
نویسنده خلاقانه با توصیف عکسهایی که در قاب داستانیاش میگنجاند، شخصیتهای تازه را به روایتش میافزاید؛ شخصیتهایی که گرچه حضور فیزیکی برای دست به عمل زدن ندارند، اما عمل داستانی شخصیتها را شکل میدهند. نویسنده با توصیف زندگی شالپا، همزمان به شخصیت راوی نزدیک میشود و بدون مستقیمگویی او را در ذهن خواننده میسازد: کسی که حتی رستورانها و خیابانهای اطراف را نمیشناسد، فرصتی برای مرخصی رفتن ندارد و هر آنچه را که اتفاق میافتد در روزنگارش یادداشت میکند. تمام این نشانهها کمک میکند تنهایی راوی درخلال داستان ساخته و پرداخته شود و نیاز و شیفتگی او را به مردی تمامعیار و قابلاتکا برای پر کردن این تنهایی معنیدار کند. ورود شالپا به زندگی راوی رنگوبوی تازهای میدهد، سلیقهاش را متأثر و او را با آنچه از یاد برده مواجه میکند. شالپا بهانهای میشود تا راوی در شهر قدم بزند، به رستوران برود و طعمهای تازه را تجربه کند، لباس جدید بخرد، به درودیوار خالی اتاقش فکر کند. و درامتداد این تجربههاست که با نگاهی دوباره به زندگی بیهیجانش، تمنای عشق در وجودش بیدار میشود.
نویسنده در صحنهی میانی بعد از رودررو قرار دادن شخصیتها، موقعیتی برای هردو فراهم میآورد تا آنها در مواجههی واقعی با خود، به دریافت تازهای برای ادامهی مسیر برسند. وقتی راوی در نبود شالپا به اتاق کارش میرود، بیش از آنکه در محاصرهی عکسهای سانجِی، همسر همکارش، قرار گیرد با خلأهای خودش احاطه میشود: قلبی خالی که هرگز عشق واقعی را درون خود جای نداده و دیوارهای خالی اتاقش که تصویری برای آویختن به آنها ندارد. او تمام روز با هر چرخشی با یادگارهای یک عشق روبهرو میشود و آنجا که عکس سانجی را برمیدارد و ازنزدیک به صورت پرخندهاش مینگرد، خودش را برای تجربهی شیرین عشق حتی بهبهای تلخی فقدان معشوق آماده میکند. ازسویدیگر، شالپا که مدتهاست به زادگاهش در غیاب سانجی سر نزده، به آنجا بازمیگردد. او یادگارهای تازهای از سانجی را با خود میآورد و تصویری که از روز عروسیاش به قابهای روی میز اضافه میکند چنان خاطرهی خوشی به همراه دارد که گویی آرامآرام برای لمس دوبارهی عشق آماده میشود.
مزارعی سنگبنای تحول شخصیتها را از آغاز داستان میگذارد و بهتدریج آن را مستحکمتر میکند. او همانندی شخصیتها و چالشی را که در مواجهه با آن قرار گرفتهاند، محور ساخت روایتش قرار داده. هر دو زن داستان در مرحلهی گذاری مهم قرار دارند: یکی در گذر از گذشته با آزمودن تجربههای پیشرو و دیگری در گذر از تنهایی با چشیدن طعم عشق. گرچه راج، مردی که شالپا با او آشنا شده، هرگز جای خالی سانجی را پر نخواهد کرد و عشق مردی مرده برای راوی، تجربهای واقعی از عشق نخواهد بود، اما هردو به این فرصتِ پیشآمده برای گذر از حرمانهایشان میدان میدهند. آنها برای عبور از گذشته مسیر را برای هم هموار میکنند. راوی شالپا را برای پذیرش عشق تازه برمیانگیزد؛ اینکه چطور میشود میان اینهمه مرد در دنیا کسی را پیدا نکرد تا دوباره عاشقش شود و شالپا با گفتن اینکه سانجی دوست داشته در زندگی بعدی تجربیات دیگری داشته باشند، شاید این خیال را در ذهن راوی بیدار میکند که میتواند اولین عاشقانهاش را با سانجی تجربه کند: «هروقت از کنار اتاقش رد میشوم، نگاه خندان سانجی از داخل قاب تعقیبم میکند.»
در صحنهی پایانی، نویسنده شخصیتها را با انتخابهایشان راهی مسیری میکند که برگزیدهاند. شالپا با برگزاری مهمانی به رابطهاش با راج رسمیت میدهد. او که تجربهای واقعی از عشق را از سر گذرانده با انتخاب راج در سمت زندگی میایستد و تن به آزمونی تازه میسپارد. راوی داستان هم بهگونهای دیگر با نوشیدن جامهای پیاپی برای سلامتی مردی که مرده ــ در تعارض بین وهم و واقعیت ــ به ادامهی حضور او در خیالش رسمیت میدهد و عشق تازهیافته را گرچه بیفرجام و وهمآلود با تنهایی پیشینش تاخت میزند.