نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «باران، پشت پنجره»، نوشتهی بیژن کارگرمقدم
داستان «باران، پشت پنجره» تلفیقی است از واقعیت، خیال و رؤیا؛ آینهای است انتزاعی که نویسنده خود را در آن میبیند. بیژن کارگرمقدم با همان جملهی آغازین که شخصیت داستانش باران را منتظر میگذارد پشت پنجره و با گربه حرف میزند، تکلیفش را با خواننده روشن میکند و به او نشان میدهد که قرار است فراداستانی بخواند با چاشنی سورئال. و در همان ابتداست که ضمن شناساندن عناصر و شخصیتهای اصلی داستان، انتخاب هوشمندانهی آنها را نیز برای خواننده روایتش نمایان میکند: گربهای که جاندار است، اتاقی که نمیتواند حرکت کند و بارانی که از عناصر طبیعی خلقت است. اهمیت این انتخاب در ادامهی داستان و بهویژه در پایانبندی است که مشخص میشود. شخصیت اصلی نویسندهای است که کارگرمقدم در هیچجایی از داستان بهوضوح نمیگوید که افسرده است، اما شرایط را طوری میچیند تا خواننده به افسردگی او پی ببرد. حالتهای احساسی متغیر،کلام دوگانه، کلافگی از باران پاییزی و حالی که خود شخصیت به آن اعتراف میکند، همه نشانههایی است که نویسنده به کار میبرد تا منظورش را بیان کند.
پیوند واقعیت با سورئال و ترکیب آنها با رؤیا و خیال روایتی میسازد تأمل برانگیز. نویسنده خود را در قالب شخصیت داستانیاش جاری میکند. گربهی اختهشده نشانی است از تنهایی که او از آن رنج میبرد و بهقدری بهخاطرش تحت فشار است که با دیوار اتاقش حرف میزند. داستان درعینحال مزهی طنز و فانتزی هم دارد که ضمن اینکه فضای آن را از تاریکی و سردی نجات میدهد، نشانی از هنر نویسنده هم هست، که نمیخواهد مخاطبش را محزون برجای بگذارد. شاعرانگی در بعضی از قسمتهای اثر نیز کارکردی مشابه دارد و همچنین به در هم آمیختن رئالیسم با سورئالیسم کمک میکند. خواننده نمیتواند مرزی بین واقعیت و خیال در روایت تجسم کند و همین موضوع است که سبب فاصلهی زیاد داستان از واقعیت میشود. او در روایتش به خلق داستانی میپردازد که نهتنها به انتها نمیرسد، بلکه نویسندهاش مجبور میشود عناصر داستانیاش را رها کند و برود. و چه زیرکانه در پشتپردهی ماجرا، نظریهی ادبی خود را نیز به مخاطبش گوشزد میکند. گربهای که به دنبال نویسنده میرود نشانی از عناصر داستانی است که نویسندهشان را رها نمیکنند و حتی اگر در داستانی به منزل مقصود نرسند، گوشهی ذهن او باقی میمانند تا جایی دیگر و در نوشتهای بهتر به کار آیند.
مخاطبی با کودک درون فعال حتی میتواند در پس روایت کارگرمقدم جنبهی انیمیشنی کار را نیز تصور کند و چشم و دهان اتاق، دیوار، در و سایر اجزای داستانی را در ذهنش ببیند. یادآوری کردن در به نویسنده برای برداشتن بارانی و چتر یا گفتوگوهایی که بین در، گربه، پنجره و اتاق بعد از رفتن او اتفاق میافتد، ازجمله نگرانی گربه و سؤالش از دلیل برنداشتن بارانی و چتر و امید پنجره به بازگشتش بعد از چند روز، درواقع نمادی از وابستگی نویسنده است به عناصر داستانش، حتی اگر ناتمام باشد. شاید دلیل برگشتن نویسنده بعد از یک دفعه رفتن این بوده که به این عناصر داستانی امید داشته تا با آنها بتواند داستان را به پایان برساند. اما این بار دیگر برگشتی در کار نیست، چراکه بهصراحت میگوید نمیتواند با اینها کاری انجام دهد. جملهی پایانی هم بهدرستی جملهی اتاقی است که نمیتواند از جایش تکان بخورد، زیرا اتاق ایدهای است که امکان بسط پیدا نمیکند و ساکن میماند. اما نکتهی جالبتوجه روایت اینجاست که نویسنده درنهایت رفتن زیر باران را انتخاب میکند؛ بارانی که در خیلی از داستانها به کار میآید.
داستان «باران، پشت پنجره» به موضوع عجیبی نمیپردازد، اما عناصر داستان را با چیدمان جدیدی به مخاطب عرضه میکند؛ انگار که نویسندهی آن دوربینی بر روی اشیای معمولی میگیرد اما شیوهی نویی را برای عکاسی به کار میبرد. روایت بااینکه بسیار کوتاه است، نکتههای زیادی برای اندیشیدن و آموختن دارد و خوانندهی ریزبین و دقیق را سخت به اندیشیدن وامیدارد.