نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «شاهد»، نوشتهی خسرو دوامی
داستان «شاهد» با معرفی سریع شخصیتهای اصلی داستان آغاز میشود: عباس، راوی ماجرا و کمال. خسرو دوامی از همان پاراگراف اول برای مخاطبش روشن میکند که تنها ارتباط نزدیک میان این سه مرد، سیگاری است که بین دستان و لبانشان میچرخد و بهجز شغلی که به آن مشغولند، رابطهی همدلانهای بین آنها نخواهد دید. او با خودگویهی راوی که دلش شور گربهاش را میزند و دیالوگهای آن دو نفر دیگر که هیچ ربطی به یکدیگر ندارند، نهتنها دغدغهی ذهنی هرکدام، بلکه عدم ارتباطی آشکار را بینشان نشان میدهد. درست است که این سه مرد هرکدام رنجی در درون دارند، اما این رنج نیز آنها را به پیوندی دلی و حتی کلامی نمیرساند. با پاراگراف بعدی و تاکسیای که عباس نمیتواند دل از آن بکند است که نویسنده پای نوستالژی را به داستانش باز میکند؛ گذشتهای که شیرینی دیگری غیراز تاکسی و متعلقاتش ندارد. دوامی با تصویرسازی دلنشینی که از داخل ماشین میکند، نامی که از خوانندههای ایرانی میبرد و آهنگی که در ضبطصوت ماشین عباس میگذارد، ظاهر شیرین نوستالژی را به چشم مخاطبش میآورد، اما چندی نمیپاید که گذشته مزهی شیرین خود را از دست میدهد و به تلخی میانجامد. نویسنده با زیرکی تمام شغل شخصیتهای اصلی داستان را رانندهی تاکسی انتخاب میکند؛ افرادی که بیشتراوقات در راهی هستند که به مقصد خودشان منتهی نمیشود. او میخواهد بهاینوسیله نشانهای بر سرگشتگی شخصیتهای داستانش بسازد و موفق هم میشود.
زنها خیلی آهسته و سایهوار با یادی که از آنها میشود، پا به روایت میگذارند. اول مهری همسر راوی میآید، بعد آذر همسر کمال و اندکی دیرتر هم مریم همسر عباس. همانگونهکه ارتباط شخصیتهای اصلی با همسرانشان کمرنگ و حاشیهای است، حضور آنها در روایت نیز در سایه باقی میماند و هیچ جای داستان حضور پیدایی از آنها به چشم نمیخورد. نویسنده رابطهی گسسته و مشکلدار مردهای روایتش با زنها را مستقیم بازگو نمیکند، بلکه آن را در دیالوگها و یا خودگویهها نشان میدهد. زنهای روایت دوامی همه یا رفتهاند یا اگر آمدهاند مثل مارتا نخواهند ماند. راوی آنقدرکه دلش برای گربهاش شور میزند، نگران همسر و فرزندش که رفتهاند نیست. او احتمال نمیدهد که گربه برگردد، اما در پس ذهنش به خوشخیالی تصور میکند همسرش بالأخره از سفری طولانی بازمیگردد؛ اما این ظاهر ماجرایی است که دوامی برای مخاطبش ترسیم میکند و درباطن، خوانندهی زیرک با تصویری که راوی از شب خوابیدنش کنار گربه میسازد، متوجه میشود که گربه را بر جای خالی همسرش نشانده. نویسنده نام شاهد را برای گربه برمیگزیند، چراکه شاهدی است که در همهجای روایت حضور دارد؛ از قاب عکسی که دایی عباس میآورد تا خانهی عمهی مارتا که تعداد زیادی از گربهها را در خود جای داده. گربه که زمانی تنهایی راوی را پر میکرده، با ترک کردن راوی و رفتنش میتواند نمادی از تنهایی نیز باشد. اینجاست که میتوان گفت تعداد زیاد گربهها در پایان روایت و تکثیر آنها نشانهای است بر تنهایی مهاجران که با گذر سن افزایش مییابد.
دوامی بسیار هوشمندانه با یک جمله از راوی، نهتنها مقدمهای برای رفتن به گذشتهی دورتر میچیند، بلکه چرخشی صدوهشتاددرجهای از واقعیت بهسمت وهم و خیال به داستانش میدهد. این تغییر آنقدر خوب اتفاق میافتد که خواننده را شوکه یا دلزده نمیکند. او درادامه گذشتهای برای راوی میسازد که از آن خبر ندارد و یا از آن فراری است. فضای داستان سرد است و با ورود به بخش وهم و خیال سردتر نیز میشود، اما فضاسازی و صحنهپردازی مناسب نویسنده، سردی فضای داستان را برای خواننده سوزناک و گزنده نمیکند. شخصیتهای روایت دوامی متعدد اما مشخص و پرداختشدهاند. او آنها را درست و ملموس به خوانندهاش میشناساند تا مخاطب بهراحتی با هرکدامشان همراه شود. شخصیتی نیست که بیدلیل وارد ماجرا شده باشد، از مارتا گرفته که تأثیر حضورش به چشم میآید تا اصغر که بهانهی حضورش دلیلی است برای ترک شدن عباس ازسوی آذر. عمهی مارتا آمده تا چاقوی وهم نویسنده را برندهتر کند. صحنهی حضور راوی در خانهی او مخاطب هوشمند را به یاد «آئورا»ی فونتس میاندازد و تصویری که از اشیای خاکگرفته و تلمبارشده به چشمش میآورد، یادآور خانهی خانم هاویشام در «آرزوهای بزرگ» دیکنز است. حلقهی اتصال اجزای داستان ضعف ارتباطی است که در همهجا رخ مینمایاند؛ از ارتباط سست سه مرد در آغاز داستان تا رابطهی ضعیف با همسر، با خود و حتی با خاطرهی گذشته و حافظهی خود.
داستان «شاهد» آنچه خوبان دارند همه یکجا دارد؛ از ایجاز تا تصویرسازی خوب، حسانگیزی مناسب، تلفیق هنرمندانهی واقعیت و وهم و ترسیم درست جزئیات در محل مناسب، از تکنیک بینامتنی تا جنبهی روانشناسانهی ماجرا و نشانهگذاریهای دقیق و درست. اینهمه آنقدر درست، اصولی و بهجا استفاده شدهاند که دستپخت نویسنده را شور و یا بیمزه نکنند. دوامی چیزی را به مرحلهی قطع و یقین نمیرساند و داستانش را به پایانبندی واضحی منتج نمیکند؛ چراکه وهم و راز ایجادشده در داستان باید همچنان تا انتها و بعد از آن نیز باقی بماند. با وجود این موضوع، دوامی این هنر را دارد که خوانندهی روایتش را به جهان غریب داستانش نزدیک و او را با آن آشنا کند. داستان «شاهد» را باید بارها و بارها خواند تا بتوان از پس نوشتهی بسیار موجز نویسنده، به تأویل و تفسیرهای گوناگون دست یافت. همین موضوع کافی است تا آنچه از این داستان در ذهن مخاطبش ماندگار میشود، علاوهبر روایت داستانی، هنر و هوشمندی خسرو دوامی باشد.