نویسنده: هدا مدد
جمعخوانی داستان کوتاه «اتاق مبله»، نوشتهی اُ. هنری
اولین تصویر داستان «اتاق مبله»ی اُ. هنری سایهی لرزان جمعیتی است درست مثل زمان، بیقرار، ناپایدار و آواره؛ سایههایی که تا انتهای داستان در همین هیبت بیشکل باقی میمانند و گاه تنها رایحهای از آنها شنیده میشود. داستان بیش از هرچیز، تصویری شکوهمند از مکانپردازی است که با کمک عنصر خیال، بر ارزش واقعیت افزوده. فضای اتاق همچون موجودی زنده نه تنها صحنهی مرکزی داستان، که محوری است که اثر حول آن میچرخد. این یاداشت سعی دارد خوانشی از نگاه پدیدارشناسی بر داستان داشته باشد، که تجربهای است از ادغام اُبژه و زمینه و ایجاد هیجان و احساسی تقریباً غیرمادی که از پس این خوانش برمیخیزد و شامل قضاوتهایی فراتر از حواس پنجگانهی ارسطویی میشود.
مردی ماهها درپی دلدادهی خود شهر را میگردد تا به اتاق مبلهی خانم پاردی میرسد. بهدنبال اثری از معشوق اتاق را میکاود. مثل سگی شکاری میگردد، میبوید، میشنود، میچشد و آن را با واقعیت و استعاره درهم میآمیزد و در اندیشه و رؤیا به تجربه درمیآورد. اتاق نفس میکشد و همچون زنی باردار درحال زایش آن چیزی است که درونش پنهان شده. رایحهی گل میخک دیالکتیک درون و بیرون را کامل میکند، امید را در او شعلهور و آمرانه اما نوازشگر صدایش میزند و با تصویر مردی مستأصل که میخواهد رایحه را در آغوش بگیرد، ترکیب میشود. داستان در مرز شنیدن آنچه هست و آنچه نیست تاب میخورد. شخصیت اتاق با ادراک مرد از آن، شکل میگیرد. گاستون باشلار، فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی، در کتاب «بوطیقای فضا» از شنیدن خیال مینویسد؛ از آوایی روشن و واضح تا صدایی زمخت و نامفهوم. تخیل بهتعریف باشلار، مرموزترین نیروی کیهانی است.
کیفیت فضایی مواد، صداها، دما و همهی اُبژههای درون اتاق در خدمت داستان و درحال اجرای سمفونیای هستند که با شنیدن صدای رایحه به اوج میرسد. داستان از کیفیت بصرمحور فراتر میرود و نویسنده با ترکیبی بیپروا، حسهای اتاق را همچون موجودی جاندار به تصویر میکشد. روح اتاق نشانههایی گنگ از حضور معشوق را برای مرد زمزمه میکند. نقطهای در ذهنش روشن میشود و برای تأیید نشانهها سراغ خانم پاردی میرود؛ صاحبخانهای که مانند «کرمی که مغز گردوی خود را خورده و حالا میخواهد پوست خالی را با چیزی خوردنی پر کند»، تصویر شده؛ توصیفی که با حضور خانم پاردی در صحنهی پایانی داستان در زیرزمین خانه، همنشینی معنیای دارد و تصویر کرم را کامل میکند. خانم پاردی به مرد اطمینان میدهد که معشوقش هرگز در این اتاق نبوده. مرد ناامید به اتاقش میخزد، رایحه گم میشود، اتاق میمیرد و تمامی نشانهها از دست میروند.
داستان ازنظر مفهومی روایت ناامیدی مطلق است. جعبهی خالی پاندورا ایمان مرد را میخشکاند و مرد دست به خودویرانگری میزند. اما ازدید ساختاری داستان دو بخش دارد: بخش اول به ارتباط حسی مرد و اتاق و مرگ هردو میپردازد و در بخش کوتاه دوم در دیالوگهایی نهچندان قدرتمند، زن صاحبخانه با همسایهاش درحال نوشیدن آبجو در یکی از خلوتگاههای زیرزمینی، پرده از دروغی برمیدارند که اتاق درحال تلاش نافرجام برای افشای آن بوده و اُ. هنری خواننده را با این سئوال باقی میگذارد که آیا این دروغ باعث مرگ مرد شد؟