ماریانا پریهتو / کاوه فولادینسب
همة ما این جمله را شنیدهایم: «هر اتفاقی ریشه در گذشته دارد.» بیتردید منظور این جمله استفاده از فلاشبک است. توالی زمانی ممکن است در داستان احساس ماندگی ایجاد کند. در مقابل فلاشبک میتواند به آن حس تازگی بدهد و جذابش کند، البته به شرطی که ماهرانه در روایت وارد شود و با تمام اجزای داستان ترکیب شود. همة ما دوستهایی داریم که همیشه لابهلای صحبتهایشان توضیحاتی طولانی دربارة رویدادهای گذشته دارند و خیلی وقتها پیش میآید که حرفشان هیچ ربطی به موضوع اصلی مکالمه ندارد و ما مجبور میشویم بگوییم «لطفاً این رو بیخیال شو.» اگر فلاشبک بیشازحد طولانی باشد، همین حس در خواننده به وجود خواهد آمد. او ترجیح خواهد داد صفحه را ورق بزند و داستان را ادامه بدهد. ما باید درباره بازگشت به گذشته خیلی محتاط باشیم و اجازه ندهیم که به پرش به گذشته تبدیل شود، زیرا دراینصورت ممکن است خواننده داستانمان را به گوشهای پرت کند و نخواند. داستان کوتاه در صورت امکان باید از جای مهمی شروع شود: یک صحنة هیجانانگیز. اگر برای خواننده لازم است که بداند پیشتر چه اتفاقی افتاده و شخصیت چطور در این وضعیت و موقعیت گرفتار شده، آنوقت نویسنده باید از فلاشبک استفاده کند. این ابزار به روشن شدن وضعیت و موقعیت زمان حال کمک میکند. فلاشبک باید خواننده را به گذشته ببرد، اطلاعات مربوط به موضوع را به او بدهد و به نقطهای هدایتش کند که داستان از آن شروع شده. بعضیوقتها تنها یک جمله بهعنوان فلاشبک کفایت میکند. بعضی وقتها هم لازم است که فلاشبک شاخوبرگ بیشتری داشته باشد. فقط باید حواستان به این نکته باشد که فلاشبک را آنقدر کش ندهید که تعادل داستانتان را بهم بزند. محدودة زمانی یک داستان کوتاه باید کوتاه باشد. استفاده از فلاشبک کمک زیادی به حفظ ایجاز در داستان میکند. اینجاست که تمرین و مهارت اهمیت پیدا میکند. سعی کنید موادومصالح داستانتان را براساس ضرباهنگ تجزیهوتحلیل کنید. دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم ضرباهنگی شتابان دارد و هیچ حجمی از مواد و مصالح، هرقدر هم که اهمیت داشته باشد، نباید باعث شود که ضرباهنگ و حرکت داستانی کند شوند. متن زیر نمونهای از حضور فلاشبک در داستان است که در یک پاراگراف پیشینة زندگی پدربزرگ را بازگو و خواننده را با ایلوتبار کارول آشنا میکند:
«کارول گفت: «بابابزرگ از اون وقتایی برام بگو که کوچولو بودی و تو اسپانیا کایتسواری رو یاد گرفتی.» پدربزرگ از کایتهایی برایش گفت که خودش ساخته بود. بعد، از زمانی گفت که با خانوادهشان به کوبا رفته بودند و او آنجا کایتهای بیشتری ساخته بود و بعد، از جابهجایی دوبارهشان، این بار به آمریکا.»
«برایم بگو» یکی از شگردهای ورود به فلاشبک در داستان است. ابزار آشنای دیگری که برای بردن خواننده به گذشته مورد استفاده قرار میگیرد، موسیقی است. یک نغمة موسیقایی میتواند ذهن شخصیت داستان را در زمان به عقب ببرد و درحقیقت مقدمهای باشد برای بازگو کردن رویدادهای گذشته. آواز یک پرنده یا حتی یک جیغ میتواند فرایند یادآوری خاطرهها را در یک شخصیت داستانی به کار بیندازد و داستان را بهآرامی وارد فلاشبک کند. در داستان «ترانة اکتبر» نوشتة ویلیام سنسوم که در مجلة مککالز منتشر شده، موسیقی ابزاری است برای رفتن به گذشته.
«گفت: «چه قطعة دلنشینی.» اتاق درب و داغانی بود، اما ترجیح داد ذهنش را درگیر این موضوع نکند و به طنین آرامشبخش موسیقی گوش دهد. نغمة موسیقی او را به سیسالگیهایش برد: وقتی سرخوش بود، وقتی بچهها کوچک بودند و همگی در آن خانة بزرگ در ساری باهم زندگی میکردند و باهم شاد بودند. به نظر میرسید چنان زندگیای آینده خوبی داشته باشد. حیاط پر از درختان صنوبر بود، اتوموبیل همیشه برق میزد، سرسرای ورودی خانه همیشه پر از بازرگانها بود و آشپزی خوشسلیقه در آشپزخانه کار میکرد… حالا مستأجر یکی از سه اتاق خانهای در کنسینگتون بود، جنگ تمام شده بود، بچهها پراکنده شده بودند و هرکدام برای خودشان بچهای داشتند.»
ملاحظه میکنید که گذار به زمان حال بهآرامی انجام شده و اطلاعاتی دربارة اوضاع و احوال زمان حال نیز داده شده است.
فرانسواز ساگان در داستان کوتاهش با نام «کمک یا چیزی مثل این» که در مجلة ووگ منتشر شده، نمونة دیگری از ارائة هوشمندانة اطلاعات لازم را به ما نشان میدهد.
«آن بهار ما در نرماندی بودیم و در خانهای مجلل زندگی میکردیم، حتی مجللتر از سابق؛ به خاطر اینکه بعد از دو سال خرابی بام خانه را تعمیر کرده بودیم. گودالچههای آبی که دیگر حضورشان پای ستونها حالتی دائمی پیدا کرده بود، بالأخره محو شده بودند. قطرههای آب یخزده روی صورتهای آرام و خوابزدة خودمان هم محو شده بودند.»
نویسندهای کممهارت شاید این مشکلات را به ترتیب توالی زمانی روایت میکرد و داستانی ملالآور مینوشت؛ مثل همان تعریف کردنهای خستهکنندة دوستانمان. اما ساگان روایتش را با موضوع خوشحالکنندهای مثل تعمیر بام شروع میکند. بعد میرود سراغ مشکلاتی که پیش از آن به وجود آمده بودند و اینکه برطرف شدن هرکدام از این مشکلات چقدر باعث خوشحالیشان شده بوده.
من در کلاسهای داستاننویسیام همیشه به شاگردهایم میگویم که یک اتفاق بهصرف اینکه واقعاً رخ داده، لزوماً جذاب نیست. دستکم همیشه جذاب نیست، بهخصوص اگر در زمان رخ دادنش روایت شود. ما بهعنوان نویسنده باید سلسلهمراتب زمانیای را ترتیب دهیم که بیشترین جذابیت را برای خواننده داشته باشد. باید اول اشتهای او را تحریک و توجه او را جلب کنیم. به همین دلیل است که میگوییم داستان باید از جای مهمی شروع شود و بعد -در صورت لزوم- برای شرح و توضیح به عقب برگردد. روایت، عمل داستانی، گفتوگو و یادآوری، همگی میتوانند مسیرهایی باشند باشند برای بردن خواننده به فلاشبکی که بهآرامی ارائه شده است. خواننده نباید در این مسیر در دستانداز بیفتد و نباید هم در آن گرفتار و ماندگار شود. فلاشبک نباید باعث به وجود آمدن گسست در جریان داستان شود و خواننده بههیچوجه نباید نیاز داشته باشد به عقب برگردد و آن را دوباره بخواند تا متوجهش شود. به سرخطهای روزنامهها دقت کنید. آنها جذابترین بخش خبر را به خواننده میگویند. بعد -بعد از اینکه خواننده به دام افتاد- اتفاقاتی را راویت میکنند که منجر به وقوع آن سرخط شدهاند. بهعبارتدیگر آنها از شگرد بنیادین فلاشبک استفاده میکنند. حتی آدمهای خوشصحبت هم برای نگه داشتن شنوندههایشان از فلاشبک استفاده میکنند. آنها حرفشان را اینطور شروع میکنند: «خونهم بهکلی سوخت.» تا شنوندهها بپرسند: «چرا؟ آخه برای چی؟» خواننده همیشه میخواهد بداند در گذشته چه اتفاقی رخ داده و چه چیزی وضعیت و موقعیت یا گره زمان حال را به وجود آورده است. زندگی پر از فلاشبک است و ما نمیتوانیم از آن فرار یا آن را انکار کنیم. بهترین کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که با بررسیاش در آثار نویسندههای دیگر یاد بگیریم که چطور آن را ماهرانه به خدمت بگیریم.