نویسنده: آیلین هاشمنیا
جمعخوانی داستان کوتاه «خبر روزنامه۱»، نوشتهی یودورا وِلتی۲
داستان «خبر روزنامه» مشخصاً بیشتر از اینکه به اصل رویداد بپردازد، به تأثیر آن بر شخصیت توجه دارد. شخصیت محوری خبری در روزنامه میخواند درمورد مجروح شدن زنی توسط شوهرش، زنی بهنام روبی فیشر که همنام خود اوست. این رویداد داستان است؛ اما تأثیر رویداد بر شخصیت محوری را میتوان به چهار بخش تقسیم کرد: مواجه با رویداد، تردید دربارهی آن، تجسم و درنهایت قبول کردن اتفاقی که رخ نداده.
در بخش اول تأثیر اولیهی مواجهه با رویداد بر شخصیت با تمرکز روی ویژگیهای ظاهری او و جزئیات و تغییرات چهرهاش نشان داده میشود. ابتدا خندیدن، سپس تعجب، بعد شرمی که از نگاه خیرهی جمعیت به شخصیت دست میدهد و درنهایت ترس از همان نگاههای نامرئی: «ناگهان زیر خنده زد. خوب نگاه کرد. زیرلب گفت: “روبی فیشر!” شرمی عمیق چشمهای آبی بیروح و لبهای وارفتهاش را پوشاند. سپس ترس به چهرهاش نقش بست. به اطراف خیره شد… در این دنیا چه چشمهایی به او دوخته شده بود!»
بخش دوم ساختن تردید است. زن درواقع به مقایسهی شرایط زندگی خودش و روبی فیشرِ توی روزنامه میپردازد. نویسنده ابتدا بهکمک بازگویی پیشینهی شخصیت و بعد ایجاد نوعی تعلیق در ذهن زن، تأثیر دوم رویداد را نشان میدهد: «سپس، با حالتی بهتزده شروع کرد وضع دشوار خود را در ذهن مرور کند؛ بعید بود کلاید اسلحه بردارد و بهطرف او شلیک کند. سرش را لای بازوهای گلگونش بهطرف بخاری نزدیک برد و شروع کرد با خود حرف بزند. پرچانه شد. حتی اگر از مرد قهوهفروش، با اون پونتیاکش، براش بگن، محاله منو با تیر بزنه.»
و در بخش سوم زن به تجسم و خیالپردازی میافتد. او که به نظر میرسد بسیار تحت تأثیر قرارگرفته، حتی از اصل خبر هم فراتر میرود. اینجا نویسنده با استفاده از ساختن تصویری رمانتیک و خیالگونه، حسانگیزی ناشی از این تصویر و لحنی شاعرانهتر از زبان داستان، میکوشد تأثیر روانی رویداد را روی شخصیت نشان دهد: «با صدای بلند با خود گفت، اگه کلاید به پام تیراندازی کنه چه حالی پیدا میکنم… اگه راستیراستی عصبانی بشه ممکنه تو قلبم تیر خالی کنه؟ بیدرنگ پیش خود مجسم کرد که درحال احتضار است. گلولهای در قلبش نشسته و لباسشببهتن، درازبهدراز افتاده. هرکس او و آن چینهای دور و اطراف لبها را میبیند میفهمد که چه حال عجیب و وحشتناکی دارد. قلبش در پس آن پیراهن شب نونوار با هر ضربان دردی دارد چندین برابر دردی که صورتش بهدنبال کشیده خوردن از کلاید پیدا میکند. روبی، درست مثل وقتهایی که از شدت درد گریه میکرد، با هقهقی آرام زیر گریه میزند. سیلاب اشک از چشمهایش جاری است. کلاید بالای سرش ایستاده، درست مثل آن بار که با آن موهای مشکی بههمریخته، که روزی تا روی شانهها میرسید، به او نگریسته بود. آن روز مردی بسیار خوش چهره و قوی بود. میگوید: “روبی، من این بلا رو به سرت آوردم.” زن زیرلب میگوید: “راست میگی، کلاید، تو این بلا رو سر من آوردی.”»
درنهایت نویسنده با ساختن تنش و کشمکشی که میان زن و شوهرش به وجود میآید و پافشاری زن مبنیبر درست بودن خبر، عمیقترین و آخرین تأثیر رویداد را نشان میدهد: «روبی که شقورق ایستاده بود، گفت: “این چیزی که تو روزنومه نوشته مربوط به منه.” بشقاب مرد را در دست گرفت و با نگاهی شعفآمیز به او چشم دوخت. مرد انگشت کج و درشتش را روی مطلب روزنامه گذاشت و در آن فروبرد. با عصبانیت داد کشید: “میخوام، میخوام جایی رو که بهت تیراندازی کردهم نشون بدی!” و سرش را با آن چهرهی بیحالت و گستاخ بالا آورد.»
با بررسی جزئیات ذکرشده به نظر میرسد یودورا ولتی کوشیده ازطریق المانها و گاه عناصر داستانی تجربههای شخصیت را در مواجهه با رویداد بازنمایی کند؛ بههمین دلیل داستان فاقد پیرنگی پیچیده است. درحقیقت به هر جزء، تصویر و یا دیالوگ باری معنایی داده شده که فراتر از ظاهر است و در ساختن یک کل منسجم نقش دارد.
۱. A Piece of News (1941).
۲. Eudora Welty (1909-2001).