نویسنده: کاوه سلطانزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «عربی»، نوشتهی جیمز جویس
«عربی» سومین داستان در مجموعهی «دوبلینیها» اثر جیمز جویس است که در سال ۱۹۱۴ نوشته شده و بهعنوان یکی از داستانهای برجستهی ادبیات مدرن شناخته میشود. در زمان انتشار، فروش کتاب ضعیف بوده و سال اول تنها ۳۷۹ نسخه از آن فروش رفته که گفته میشود ۱۲۰ نسخه را هم خود جویس خریده بوده. داستان «عربی» نشان میدهد چگونه خوانندگانی که برای اولین بار سراغ داستانهای جیمز جویس میآیند گیج میشوند و چه چیزی او را به نویسندهای درخشان در سبک مدرن تبدیل کرده.
داستان از زبان پسر نوجوانی روایت میشود که خیابان محل زندگی خود را در دوبلین توصیف میکند. در جریان داستان، خواننده متوجه میشود که راوی نسبت به خواهر دوست همسایهاش احساسی دارد. او را از پنجرهی خانهاش تماشا و دربارهاش خیالپردازی میکند. او نمیداند آیا هرگز با دختر صحبت خواهد کرد یا خیر. هنگامی که آنها درنهایت باهم حرف میزنند، دختر به راوی پیشنهاد میدهد که ازطرف او از بازاری بهنام عربی دیدن کند، زیرا خودش نمیتواند و نمیرسد که به آنجا برود. پسر قصد دارد در بازار عربی برای دختر هدیهای بخرد، اما دیر به بازار میرسد و وقتی میبیند اکثر غرفهها درحال تعطیلی هستند، درنهایت چیزی نمیخرد و با ناامیدی برمیگردد.
داستان «عربی» با بیانی قهقرایی بنبستها، یأسها و چیزهایی را که هرگز به جایی نمیرسند، نشان میدهد. خیابانی که راوی جوان در آن زندگی میکند، خیابان ریچموند شمالی، «بنبست» است. راوی به بازار عربی میرود، اما درنهایت دیر میرسد و چیزی نمیخرد. احساسات او نسبت به دختر همسایه راه به جایی نمیبرد؛ داستانی عاشقانه که در آن دختر و پسر بههم نمیرسند و ناامیدی، بنبست و دست نیافتن در سرتاسرش موج میزند.
مانند بسیاری از داستانهای «دوبلینیها»، «عربی» توسط راوی اولشخص روایت میشود. داستان با پیرنگی ساده، نگاهی واقعگرایانه به زندگی و با توصیف حالوهوا، وضعیت و موقعیت را به خواننده نشان میدهد. یک شخصیت عادی و معمولی با مشکلاتی ساده و روزمره دستوپنجه نرم میکند. تحول هیجانانگیزی در کار نیست. مشکلات نه خودبهخود حل میشوند و نه ابرقهرمانی از راه میرسد که همهی گرهها را بگشاید. و شخصیت اصلی داستان اگرچه شکست خورده، اما نابود نمیشود و به زندگی خود ادامه میدهد. جیمز جویس پانزده داستان را در «دوبلینیها» به ترتیبی قرار داده که شخصیتهای اصلی آنها بیشوکم به ترتیب زمانی از دوران کودکی به اواخر میانسالی بروند و درطول زندگی انسان حرکت کنند.
راوی اولین داستان مجموعه، «خواهران»، هم مانند «عربی» کودکیست که با عمو و زنعمویش زندگی میکند. هرچند از شیوهی روایت و نوع نگاه راوی میتوان تشخیص داد که راوی جایی در آینده ایستاده و ماجرا را شرح میدهد، اما ممکن است از خود بپرسیم که زاویهدید کودک در اینجا چه الزام رواییای دارد. راوی با نگاهی واقعبینانه با پیچیدگیهای زندگی، در این مورد درد اولین عاشقی، روبهرو میشود. او صدای ما درطول داستان است و شخصیتهای دیگر ــ بهاستثنای دختری که شیفتهاش است ــ در یک سطح نگه داشته میشوند. در صدای او سادگی و معصومیتی هست و با روایتش تجربهی درد عشق اول را بهخوبی نشان میدهد. اما در کنار این صدا، صدایی آگاهانه نیز در کار است؛ آگاهیای که نشان از فاصلهی زمانی راوی با ماجرا دارد.
سبک یکی از قابلتوجهترین نکتهها درمورد «عربی»ست که شایستهی تحلیل دقیقتری هم هست. سبک، به یک معنی، همهچیز جیمز جویس است. او هر کلمه را بادقت و برای ایجاد یک تأثیر بسیار عمدی به کار میگیرد و در هیچ دو داستانی از «دوبلینیها» از سبک کاملاً یکسان به دلایل مشابه استفاده نمیکند. مارگوت نوریسِ منتقد در تحلیلی از «عربی» مینویسد: «راوی ناامیدیهای خود را توصیف میکند (در ابتدا با دختری که دوستش دارد صحبت نمیکند. سپس وقتی با او صحبت میکند، از گرفتن هدیهای برای او در بازار عربی ناتوان است)؛ بهگونهای که ناامیدیهای زندگی واقعی را با زیباییهای زبانی، جبران میکند.» دراینرابطه به توصیف راوی متأثر از دیدن همسایهی زیبایش توجه کنید: «تصویرش حتی در جاهایی که در تضاد با محیط شاعرانه بود همراهم بود.» این خیال در گذشتن از کنار «زنهای سوداگر و مردهای مست»، در «میان کارگرهایی که بدوبیراه میگفتند» و فریادهای بازارگرمی شاگردمغازههایی که پای بشکههای پر از گوشت صورت خوک مراقب میایستادند، آوازهای تودماغی خوانندگان دورهگرد و… ادامه دارد و همواره همراه اوست. او تصور میکند این خیال را چونان جام شراب مقدسی، بهسلامت از میان انبوه دشمنان عبور میدهد.
و بعد به تأثیر ویژهی انتخاب و چیدمان واژگان دقت کنید: «نامش درمیان دعاها و مدحهای عجیبوغریبی که سر درنمیآوردم بر لبهایم نقش میبست. چشمهایم (بیآنکه علتش را بدانم) از اشک لبریز میشد و گهگاه سیلابی از قلبم سرچشمه میگرفت و سینهام را میانباشت. به فکر آینده نبودم. نمیدانستم میتوانم با او حرف بزنم یا نه، و اگر با او حرف میزدم چطور از ستایش مبهم خودم با او میگفتم. اما تنم حکم چنگی را داشت و گفتهها و حرکات او حکم انگشتانی که بر این سیمها در حرکت باشد.» اینها حقایقی است که بر او میگذرد و خیالپردازیاش را تقویت میکند. نویسنده بهخوبی عشق به فردی خاص را به تصویر میکشد، بهویژه وقتی شخصیت اصلی در اولین گذارهای نوجوانی است؛ گذاری که در آن راوی، خیالورزی را دربارهی عشقش همچون جامی در مراسمی مذهبی حمل میکند. در مراسم مذهبی اسم او را به زبان میآورد و گریه میکند و جسمش را همچون چنگی میبیند که دختر بر آن زخمه میزند. چنگ از افسانههای عاشقانهی باستانی ایرلند میآید و نویسنده از آن برای ساختن حسی اروتیک بهره میبرد (لمس سراسر بدن پسر با کلمات و حرکات دختر).
جیمز جویس میتواند کنتراستی جذاب و پیشبرنده برای داستانهای خوب و پرطرفدار خود ایجاد کند. در داستان «عربی» راوی در کشمکشی ناآگاهانه میان عشق و مذهب، در شبی تاریک به بلوغی شاید زودرس میرسد. او در احاطهی دین است. در یک مدرسهی کاتولیک رومی تحصیل میکند و همهی اطرافیانش، درست مانند خودش، غرق در مذهب کاتولیک هستند، که در زمان وقوع داستان در ایرلند حاکم بوده. جویس بهوضوح نشان نمیدهد که راوی تا چه حد به ایمان خود پاییند است، اما مذهب در تربیت او نقش زیادی دارد و او اغلب چیزها را ازطریق ایدهها و تصاویر مذهبی توضیح میدهد. راوی بارهاوبارها به خواهر دوستش مانگان فکر و او را با عبارات مذهبی توصیف میکند. در جایی او را با جام مقدس مقایسه میکند و در جایی دیگر، او را به معنی واقعی کلمه میپرستد. اینکه راوی حتی از دعا خواندنش هم چیزی نمیفهمد و به خواهر منگان فکر میکند، به این معنی است که ناآگاهانه و ناخواسته از او بت میسازد. تربیت کاتولیک او بهشکلی است که چگونگی درک هرچیزی را که به آن احساسات قوی دارد، در نگاه ناخودآگاه مذهبی خود جستوجو میکند. راوی تا آن لحظه از کودکی، عشق را بهواسطهی خانواده و اطرافیان، عشق به خدا تصور کرده. او تمایز عشق رمانتیک و عشق الهی را نمیداند، بنابراین عشق رمانتیک را در قالب مذهبی میفهمد.
درعینحال، بت ساختن که بهنوعی ازسوی راوی درمورد خواهر مانگان اتفاق میافتد، توسط کاتولیکهای دوآتشه، عمیقاً غیرمذهبی و گاهی کفر تلقی میشده. وقتی از این منظر به آن نگاه کنیم، میتوان گفت که داستان رابطهی راوی با دین را آشکار میکند یا حداقل آن را زیر سؤال میبرد. حواسپرتی قهرمان داستان در مراسم دینی و شیفتگیاش نسبت به خواهر مانگان ممکن است نشان دهد که او اصلاً به تقدیر الهی اعتقاد ندارد. ازاینگذشته، درحالیکه به او فکر میکند، کودکیاش را میکاود و این نشان میدهد که بهطور کامل به آموزههای دینیاش توجه نداشته. بااینحال پشیمانی او در پایان داستان میتواند نشاندهندهی بازگشت به ریشههای مذهبیاش باشد. اینکه او در پایان خودش را موجودی میبیند «بازیچه و مضحکهی غرور» که در تعالیم دینی هم بیان شده، ممکن است نشان دهد او فهمیده عشق و شیفتگی، خواهشهای نفسانی (هواوهوس) هستند که او را از وظیفهی واقعیاش، یعنی پرستش خدا دور کرده. انتخاب کلمهی مخلوق (creature) در متن اصلی، میتواند مفهوم مذهبی این برداشت را تقویت کند.
پشیمانی و عبور از شیفتگی ازسویدیگر میتواند نشانهی گذار او از مذهب هم باشد. با این دیدگاه میشود متن داستان را به نگاهی انتقادی از مذهب کاتولیک و مذهب در ابعاد کلی تفسیر کرد؛ بهاینمعنی که ممکن است راوی از پیشینهی مذهبیاش ناراضی باشد، زیرا هیچچیز نمیتواند معیارهای الهی را برآورده کند. یا همانطور که «پرستش» راوی از خواهر مانگان غیرممکن و عبث نشان داده میشود، «پرستش» هرچیز دیگری ازجمله خدا بیهوده است. او در پایان با نگاه کردن به تاریکی بالای سرش، با ناامیدی و درد و خشم بازار عربی را ترک میکند؛ گویا در دنیای ناپختهی خود به این نتیجه میرسد که هیچچیز ارزش تابهاینحد شیفتگی را ندارد.
«عربی» داستانی دربارهی سرخوردگی و شکست است، اما با رایحهای از «غم و خشم» به پایان میرسد. همین تضاد موجبِ تحولی زیرپوستی میشود بدون اینکه به ما بگوید درادامه چه اتفاقی برای راوی و دختری که رؤیاهایش را تسخیر کرده میافتد. داستان عنوانی عجیبوغریب و جذاب هم دارد. «عربی» از آنچه در داستان بر میآید، یک بازار است. «عربی» و «بازار» هردو اصطلاحاتی هستند سحرآمیز که مکانی متفاوت و هیجانآمیز را در تضاد با زندگی روزمرهی راوی تداعی میکنند. راوی در جایی میگوید: «شنبهها غروب که زنعمویم به بازار میرفت، تعدادی از بستهها را باید من برایش حمل میکردم.» رفتن به بازار کاری است که مردم هنگام نیاز به انجام کارهای خانه مانند خرید خواربار و… انجام میدهند، اما رفتن به «عربی» یا «بازار عربی» یک رویداد و یک لذت است؛ مثل رفتن به شهربازی (در سال ۱۸۹۴ یک بازار سیار واقعی بهنام عربی در دوبلین برپا شده بوده که کاملاً با اصطلاح رایج «بازار» در زبان انگلیسی متفاوت است).
جیمز جویس (۱۹۴۱-۱۸۸۲) یکی از مهمترین نویسندگان مدرنیست اوایل قرن بیستم است. شهرت او عمدتاً به چهار اثر وابسته است: یک مجموعه داستان کوتاه «دوبلینیها» (۱۹۱۴) و سه رمان: «پرتره هنرمند در جوانی» (۱۹۱۶)، «اولیس» (۱۹۲۲) و «بیداری فینیگانها» (۱۹۳۹).