نویسنده: نرجس غروی
جمعخوانی داستان کوتاه «میخواهم بدانم چرا۱»، نوشتهی شروود اندرسن۲
چند روز پیش از خواندن داستان اندرسن، در امتحان مطالعات فرهنگی باید به این سؤال پاسخ میدادم که «اسب بهتر است یا انسان؟» سؤال سختی که بهبهانهی حضور موتیف داستانی «اسب» در داستان «میخواهم بدانم چرا» برای یافتن پاسخش سراغ شخصیت محوری پانزدهسالهی آن میروم.
راستش گمان میکنم بسته به اینکه کجای این داستان بایستیم، پاسخ راوی نوجوان به این سؤال متفاوت خواهد بود. اگر زمانی که در گرگومیش صبح، پسربچه کنار سیاهان و سفیدها به پرچین دور یکی از میدانهای بِکِرزویل تکیه زده از او بپرسیم: «اسب بهتر است یا انسان؟ »گلویش اگر فشرده شده باشد درحالیکه نمیتواند چشم از اسب برنده بردارد، به ما نگاه نخواهد کرد و احتمالاً زمزمه میکند: «اسب»؛ اسب بهمثابه «معنی» و «حقیقت» و اسب بهمثابه «کمال» که انسان میکوشد بر آن سوار شود، گرچه همواره از آن پستتر خواهد بود.
اما کمی بعدتر، هنگامی که پسربچه با نگاهی حسرتزده، بیلداد جانسن، کارگر سیاه، را میبیند که موفق شده راهی ساراتاگو شود تا شاهد مسابقههای اصلی باشد، چه؟ هنگامی که کسی مرزها را شکانده و توانسته درست در قلب آنچه بهانهی پست بودنش خوانده میشود، یعنی پادویی برای اصطبلها، به «زیبایی» نزدیکتر شود، احتمالاً پسربچه پاسخ خواهد داد: «انسان»؛ چراکه کوشش آدمی برای فتح معانی، احتمالاً باعث میشود او حتی از «کمال» زیباتر به نظر برسد و یقین کند که حتی اسبها با تمام «زیبایی» و «ظرافت»شان قادر نیستند علیه آنچه خوانده میشوند شورش کنند.
حالا اگر وقتی جری تیلفورد که با بردن مسابقه در نگاه پسربچه، «کمال» را فتح کرده، راهی روسپیخانه میشود، از پسربچه بخواهیم انتخاب کند، چه؟ این بار احتمالاً نگاهش را از اهالی آن خانه میدزدد و پاسخ میدهد: «هیچکدام. شاید هیچکدام اصلاً ارزشی ندارند.» چون حالا دیگر آن اسبهای برنده هم پیرو آنکه در دستان جری پرورش یافتهاند، «زیبایی مطلقشان» مخدوش است و حتی دیگر با اسب بودن هم نمیتوان از «پستی» انسانها در امان بود.
در آخر، هنگامی که سؤالپیچ کردن نوجوان بهتزده در جادهای تاریک خاتمه مییابد، فکر میکنم من هم بالأخره به جواب سؤالی که از ابتدای یادداشت با آن گلاویز شدهام خواهم رسید؛ به اینکه «معنی» سیال است و زمانی که از بستری (context) به بستر دیگر پا میگذاریم، هرآنچه پیشتر برای ما از جنس «حقیقت» بوده حالا میتواند «پَست» باشد.
۱. I Want to Know (1921).
۲. Sherwood Anderson (1876-1941).