نویسنده: نیلوفر وفایی
جمعخوانی داستان کوتاه «زوال خاندان آشر۱»، نوشتهی ادگار آلن پو۲
پرداختن به موضوع پایان دورههای اشرافیگری درمیان نویسندگان ادبی بسیار محبوب است. آنها روی آخرین فرد بازمانده از خانوادهای اشرافی دست میگذارند و با پرداختن به روزهای آخر او، زوال سبک زندگیای باشکوه را به تصویر میکشند؛ انگار میخواهند یادآوری کنند که عظمت و قدرت هم تاریخ انقضا دارد.
در دو نمونه، ادگار آلن پو، نویسندهی قرننوزدهمی، در «زوال خاندان آشر» روی بازماندهای از خانوادهای اشرافی در دورهی قرون وسطی دست میگذارد و ویلیام فاکنر، نویسندهی مدرن قرنبیستمی، با همین دیدگاه در «گلسرخی برای امیلی» از آخرین عضو خانوادهی اشرافزادهای مینویسد و بهتدریج تحلیل رفتنش را در آغاز دورهی مدرن نشان میدهد. در این یادداشت تطبیقی به فضاسازی و شباهتهای زوایهدید این دو داستان پرداختهام.
داستان «زوال خاندان آشر» از یک روز دلگیر پاییزی شروع میشود، وقتی راوی بینام داستان از دوست قدیمیاش، رودریک آشر، نامهای دریافت کرده و حالا بهسمت خانهی او میتازد تا آخرین روزهای عمر او در کنارش باشد. محل زندگی خاندان آشر کاخی است قرونوسطایی و ترسناک. داستان طوری طراحی شده که ما فضای تیرهوتار حاکم در این دوره را درک و حالوهوای زندگی در کاخهای گوتیک را تصور کنیم. درادامه میخوانیم که راوی روزهایی را کنار رودریک سپری میکند و درآخر مرگ رودریک و خواهرش و فروریختن کاخ خاندان آشر را میبیند.
ازطرفدیگر، داستان «گلسرخی برای امیلی» دربارهی زندگی زنی اشرافزاده است بهنام امیلی. روایت از جایی شروع میشود که افراد محله میفهمند او از دنیا رفته. درهای خانهاش سالهاست به روی همهی مردم بسته است و خدمتکار پیرش در روز مرگ امیلی درها را بعد از ده سال باز میکند و مردم برای ادای احترام و کنجکاوی به خانهاش میروند. جنگ در آمریکا تمام شده و ساختارهای طبقاتی رو به تغییر است. در فضاسازی داستان ما در کنار خانهی خانوادهی امیلی که روزی باشکوه بوده، گاراژها و ماشینهای پنبهپاککنی میبینیم و تحول سبک زندگی را حس میکنیم. امیلی تنها فرد باقیمانده از طبقهی اشرافی شهر است، به همین دلیل با مردم محلهی خود گرم نمیگیرد و تا آخرین لحظههای عمرش خودش را از آنها جدا میکند. از دنیا رفتن او انگار که ناقوس مرگ یک دوره را به صدا درمیآورد، اتفاق بسیار مهمی است.
راوی در هر دو داستان هوشمندانه انتخاب شده. در «زوال خاندان آشر» ما حتی نمیفهمیم اسم و جنسیت راوی چیست. پس بااینحساب اجازه بدهید اسمش را دیگر راوی نگذارم و او را شاهد بنامم؛ شاهدی که ازطریق نامهای فراخوانده شده تا پایان دورهی زندگی در کاخهای ترسناک قرونوسطایی را ببیند و برایمان روایت کند که زوال یک خاندان اشرافی چگونه است. در «گل سرخی برای امیلی» هم بهجای راوی چند شاهد داریم؛ شاهدهایی که درطول داستان، فلشبکهایی به گذشتهی زندگی امیلی میزنند و تنهایی امیلی را بهوضوح روایت میکنند. آنها که هممحلیهای امیلی هستند، انگار عضو یک تیمند و امیلی تک افتاده.
یکی از نقاط قوت داستان که باعث شده ما تنهایی و ذرهذره آب شدن امیلی را درک کنیم، همین انتخاب دقیق زاویهدید است. فاکنر برای نشان دادن دوری امیلی از جامعه و پروبال دادن به اشرفزاده بودن او، راوی اولشخص را انتخاب کرده. اما نه اولشخص مفرد که راویای است غیرقابلاعتماد و فقط آن چیزی را روایت میکند که میبیند؛ بلکه انتخاب او راوی اولشخص جمع بوده. در این داستان ما روایت روح جمعی جامعه را میخوانیم، که قابل اعتمادتر است؛ چون از زبانی منفرد نیست. ما میبینیم زنان و مردهای جوان و سالمند و کاسبها، امیلی را زیر نظر دارند و زندگی و زوالش را روایت میکنند.
درنهایت میتوان گفت هر دو نویسنده برای نشان دادن پایان دو دورهی مهم اشرافیگری از ابزارهایی مانند زاویهدید و فضاسازی بهگونهای استفاده کردهاند که ما حالوهوای تحولات در هر دو دوره را درک کنیم و همراه با راویها شاهد زوالشان باشیم.
۱. The Fall of the House of Usher (1839).
۲. Edgar Allan Poe (1809-1849).