نویسنده: ژاله حیدری
جمعخوانی داستان کوتاه «شِرِل۱»، نوشتهی ویت بِرنِت۲
«شرل» داستان کوتاهی از ویت برنت است. برنت نویسندگان بسیاری را از کلاسهای داستاننویسی خود به دنیای ادبیات معرفی کرده ازجمله مری اوهارا، کارسون مککالرز، هالی برنت و جی. دی. سلینجر. از که او در چهارده اوت ۱۸۹۹ در ایالت متحده آمریکا دیده به جهان گشود و در ۲۲ آوریل ۱۹۷۳ درگذشت، آثار بسیاری برجای مانده.
داستان «شرل» با راوی اولشخص شروع میشود تا نزد خواننده باورپذیرتر باشد. مارتین که در پاراگرافهای انتهایی به نامش پی میبریم، برادر شرل است. او در همان اولین پاراگراف ادعایی میکند که موجب میشود خواننده داستان را یکضرب بخواند. نویسنده برای رسیدن به این حالت، از تعلیق بهره میبرد، تا خواننده نگران شخصیت اصلی داستان شود.
این داستان با دو تعلیق شروع میشود: پسری که اصرار دارد نامش را تغییر دهد و ادعایی که در کشتن برادرش در کودکی دارد. درمورد دوم نویسنده فلشبکهایی را در داستان خلق میکند تا حقیقت این امر روشن شود. ویت برنت با نثر محکم و کنترلشده و طرح دراماتیک، خواننده را به کنار راوی میبرد و به او گوشزد میکند که او برادرش را نکشته، بلکه این بیماری بوده که باعث مرگ شرل شده و هر لحظه ممکن بوده که خود او هم از این بیماری بمیرد.
مارتین پسری نُهساله است و برادری دارد پنجساله که دوست دارد در بازیها و گشتوگذارهای برادر به دنبالش باشد. ولی مارتین که خود را پسری بزرگ میداند و شرل را بچه، از اینکه شرل دائماً به او بچسبد احساس خوبی ندارد؛ احساسات کودکانهای که دوست دارد او را بزرگ بدانند. او با همسنهای خودش به پرسهزنی در بیرون از خانه میرود و کشفیاتی میکند، اما شرل را مزاحم خود میداند و باتندی او را از خود میراند؛ تا اینکه در یکی از این کشفیات در گودالی که جلوِ خانهشان در بستر رودخانه ایجاد شده، متوجه میشود که دستهایش بهطرز عجیبی پوست میاندازد و این باعث ترس دوستانش میشود. شرل که با توپوتشرهای برادر بیرون گودال منتظر او مانده، بانگرانی نزد برادر میرود تا ببیند چه اتفاقی افتاده. مارتین او را پس میزند و میگوید: «نگفتم این پایین نیا برای تو مناسب نیست» و شرل میرود. تعلیق همچنان ادامه دارد و خواننده از خود میپرسد، پس راوی چگونه برادرش را کشته.
شرل بیمار میشود و بهحالتی مثل بیهوشی میرود و هذیان میگوید. دکتر بهزودی بر بالین او میآید و متوجه میشود که مارتین دچار مخملک شده و شرل که دائماً در پی او بوده، بیماری را از او گرفته. مارتین به قرنطینه میرود، ولی با احساسات برادرانه نگران شرل است. چند روز بعد، از شیونهای مادر بهآرامی از قرنطینه خارج میشود و از کنار در به برادر چشم میدوزد. مادر از او میخواهد شرل را ببوسد و برایش دعا کند. حتی به شرل میگوید چاقوی دستهصدفیای را که قرار بوده روز عید برای شرل بخرد، اگر سلامت بماند زودتر خواهد خرید و مارتین هم میگوید میتواند مال خودش را به برادرش بدهد؛ ولی شرل از این بیماری نجات پیدا نمیکند و مارتین خود را مقصر میداند. در سطرهای جلوتر هم میبینیم مادر به این احساس دامن میزند؛ وقتی در نگهداری از دختر کوچکش به مارتین میگوید مواظب باشد تا خواهرش را هم مثل برادرش نکشد.
تعلیق بعدی داستان تغییر نام مارتین است. او که حالا هجدهساله شده، آرزو میکند کاش برادرش زنده بود. اگر زنده بود از او مراقبت میکرد تا درسش را بخواند و شاعر بزرگی شود. با یادآوری معصومیتهای کودکانهی شرل و واقعبینتر بودن خودش و حتی خشن بودنش، خود را سرزنش میکند که برادرش را درک نکرده و با او بهسردی رفتار کرده. او دیگر خودش را دوست ندارد و فکر میکند با تغییر نامش میتواند مارتین حقیقی را فراموش کند. درنهایت تصمیم میگیرد نامش را به شرل تغییر دهد؛ بهاینترتیب او را در خود زنده و بهجای او زندگی کند. ویت برنت اینطور زیبا و با حسآمیزی صادقانه، عشق برادرانه را به تصویر میکشد.
با نگاهی روانشناسانه به موضوع داستان خواننده پی میبرد چه عواملی باعث احساس گناه در راوی شده که رهایی از آن سخت است. ولی این نگاه از زیبایی نثر ویت برنت میکاهد؛ با جملههایی کوتاه، نثر دلنشین و حسانگیزی زیبا و پرقدرت آن. آخرین نکتهای که در این داستان بهزیرکی در لابهلای داستان نهفته، حضور زنان است. اولین زن مادر است که مارتین را بهشکلی مسبب مرگ شرل میداند. تاحدودی نقش مادر منفی است. زنان بعدی خواهران راوی هستند که مارتین دربارهی آنها میگوید: «من تنها پسر خانوادهام، خواهرهایم به حساب نمیآیند.» اما آیا ویت برنت به زنان دید منفی داشته یا آنها را دستکم میگرفته؟ با نگاهی به زندگی شخصی او پی میبریم که زنان در آن نقش مثبتی داشتهاند و خود نیز زنان نویسندهی بسیاری تربیت کرده. با توجه به این شواهد، به نظر میرسد قصد ویت برنت نقد زیرکانهی طبقهی اجتماعی زنان در آن دوره بوده.
۱. Sherrel (1931).
۲. Whit Burnett, (1899-1973).