نویسنده: پرستو جوزانی
جمعخوانی داستان کوتاه «بارتلبی محرر۱»، نوشتهی هرمان ملویل۲
«از سرگذشت تمام محررهای ديگر چشم میپوشم تا فقط بخشهايی از زندگی بارتلبی را نقل کنم…» چرا زندگینامهی اين محرر واجدارزش است و زندگینامهی سايرين نه؟ داستان «بارتلبی محرر» به اين صورت آغاز میشود و درادامه راوی اعلام میکند ــ اعلام میکند و نه روايت ــ که چرا لازم است مختصری از خودش، دفتر و دستکش و محيط دوروبرش بگويد؛ چون درک درست شخصيت اصلی که قرار است بازنمايانده شود، تنها از اين راه ممکن است. پس ما قرار است شخصيت بارتلبی را در ارتباط با محيطش درک کنيم و نه در انزوا. بارتلبی محرر است يا همان نساخ که از اسناد حقوقی رونوشت تهيه میکند. تمام افراد در اين دفتر به اين کار مشغولند، به بازتوليد آنچه موجود است و تمام محررها ازاينحيث در يک دسته میگنجند. شايد از همين روست که میشود از سرگذشت همهشان چشم پوشيد، غير از بارتلبی که ترجيح میدهد اين کار را ــ و هيچ کار ديگری را ــ انجام ندهد. اين ترجيح به بیعملی ازسر بیارادگی نيست، چراکه «در آغاز بارتلبی مقدار خارقالعادهای کار انجام میداد. انگار از قحطی درازمدت نسخهبرداری آمده باشد»، بلکه او بیعملی را انتخاب کرده. بارتلبی انتخابگر است. او بعد از سه روز از اولين دستور وکيل برای مقابلهی اسناد، با اين عبارت نامتعارف سر باز میزند که «ترجيح میدهم اين کار را نکنم.»
بارتلبی در زبان هم نساخ خوبی نيست و در به کار بردن کلمات برای امتناع شيوهی خودش را دارد. او نمیگويد: «نمیکنم، نمیخواهم، نمیتوانم، نبايد بکنم يا وظيفهی من نيست»؛ میگويد: «ترجيح میدهم نکنم.» ترجيح دادن يعنی رجحان دادن چيزی بر ديگری و نشاندهندهی آن است که انتخابی وجود دارد. اما بارتلبی همهچيز يا همهکار را از اولويت اول خود خارج میکند و در مرتبهی حداقل، دوم رجحان قرار میدهد. داستان هرگز معلوم نمیکند چهچيزی در مرتبهی اول رجحان قرار دارد. به نظر میرسد اين جايگاه را نفیای مطلق اشغال کرده. او مرد فرض کردن نيست و مرد ترجيح دادن است. فرض کردن از نوعی خيالورزی میآید، اما بارتلبی به نيستها قائل نيست، پس فرض نمیکند و به هستها قانع نيست، پس کار نمیکند. بهطور مختصر وضعيت او وضعيت انسانی است که در بين محررها از نساخی سر باز زده. اين عبارت ساده اما متفاوت رفتهرفته به زبان ساير افراد دفتر وارد میشود. اگر به تعريف زبانشناسان زبان را تجسد انديشه بدانيم، بارتلبی با بیعملی محض بر انديشهی آنان اثر گذاشته و با ثبات رفتار در بیعملی، بیاينکه بخواهد تأثيری بر جهان داشته باشد، مؤثر واقع شده.
گرچه نويسنده از ارضای اين کنجکاوی عاجز است که فرايند تبديل شدن يک محرر به بارتلبی را تشريح کند، اما در پايان داستان به آغاز احتمالی او برمیگردد و اين شايعه را طرح میکند که بارتلبی کارمندی در دفتر نامههای بیصاحب بوده؛ نامههايی که انسانهای مرده را تداعی میکنند و دستهدسته آماده میشوند برای سوزاندن. اين نامهها حاوی اميدند برای آنهايی که مأيوس مردهاند، حاوی مژدهاند برای آنهايی که مسکين مردهاند و… نمیشود شباهت محتوای اين نامهها را در کاربرد با قوانين منسوخشدهی سعادت بشری ناديده گرفت که قرنها بهدست نساخها بازتوليد شدهاند و همچنان هم؛ بهخصوص که بارتلبی در کنار سلاطين و حقوقدانان، يعنی آنها که داعيهی حق دارند و سودای قدرت، خوابيده است. اين درکناری نشانهی همترازی نيست، بلکه با طنزی تلخ در تقابل با آنهاست.
داستان در مکانپردازی نيز کليد گشايشی برای تفسير به دست میدهد: پنجرههای دفتر وکيل ازيکطرف به منظرهای بیروح و فاقدحيات باز میشوند و اين خصيصه بیشباهت به شخصيت بارتلبی نيست که «در سکوت مینويسد؛ بیروحورمق و ماشينوار»، ازطرفديگر بهسمت منظرهای که بر اثر کهنگی سياه شده، در تضاد با سمت مقابل است و انسان را به ياد آبانباری چهارگوش میاندازد. اين تقابل را در شخصيت دو کارمند هم بهوضوح میتوان دید: در ساعت مفيد کاری، سن، اندام، لباس و حتی نسبشان با ميز کار. با همهی تفاوتها در دو منظره و دو شخصيت، چيزی دو سر اين طيفها را بههم وصل میکند؛ نوعی پنجرهبودگی و محرربودگی. تقابل سوم، همانطورکه در مکانپردازی هم به آن اشاره شد، بين محرر و وکيل است؛ دو سر يک طيف که يکی رئيس است و ديگری حتی مرئوس هم نيست؛ بااينحال آنچه وکيل/بارتلبیبودگی را ميسر میکند در معرفی وکيل از خودش، تاحد زيادی قابلمشاهده است: وکيل در جوانی به اين يقين رسيده که «سهلترين شيوهی زندگی بهترين است.» او در زندگی بهقاعده عمل کرده، بهندرت به ورطهی برآشفتنهای مخاطرهآميز افتاده و به دنبال شغلهای کممشقت و پردرآمد بوده. ازاينلحاظ بیشباهت به منظرهی دوم نيست که شبيه به آبانبار توصيف شده. بارتلبی در دفتر کار جايی نزديک به درها مینشيند، يعنی در يک موقعيت مرزی اما در قسمت وکيل. پس دری شيشهای ايندو را از آن ديگران جدا کرده، اما پردهی سبز بلندی بارتلبی را از دید وکیل مخفی میکند و اين موجب نوعی اختفا و حضور توأمان برای وکيل میشود. میدانيم که وکيل حدوداً شصتساله است، اما در پايان اين بارتلبی است که در آغوش او جان میدهد و نه برعکس. طبيعتاً معنی داستان در اين مرگ است که کامل میشود.
۱. Bartleby, the Scrivener (1853).
۲. Herman Melville (1819-1891).