کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تقابل احساس واقعی با منطق شعاری

20 جولای 2024

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان کوتاه «جنگ1»، نوشته‌ی لوئیجی پیراندللو2


«جنگ» در نگاه اول داستان کنار آمدن انسان است با موقعیت‌های بغرنج و غیرقابل‌تحملی که برایش پیش می‌آید. نویسنده برای ساختن موقعیتی که انسان‌هایی رنج‌کشیده در آن قرار گرفته‌اند، واگن قطاری را انتخاب کرده و شخصیت‌هایی هم‌درد را در کنار هم قرار داده. کسانی که زیر بار فشار جنگ و دوری و احتمال مرگ فرزندشان له می‌شوند، مهم‌ترین دغدغه‌شان رشادت در جنگ است. آن‌ها ساکتند و هرکدام به‌شکلی درخودفرورفته و غمگین. آگاهی از درد مشترک آن‌ها را به پذیرشی کاذب رسانده و همچون مُسکنی دردشان را موقتاً آرام می‌کند. معنی عمیقی که لوئیجی پیراندللو در داستانش مد نظر دارد این است که جنگ ا را که ایجاد می‌کند ندارد. برخورد شعارگونه با جنگ برای جلوه‌ دادن شکوهش کار بسیار آسانی است؛ همان‌طورکه مرد چاق در سخنرانی‌ای پوپولیستی، طوطی‌وار این جلوه را بر زبان می‌آورد. اما درپایان، اشک‌های دلخراش او نشان می‌دهد، حقیقت جنگ کاملاً متفاوت و ناراحت‌کننده است. ما می‌توانیم با نگاهی رمانتیک جنگ را مورد تجلیل قرار دهیم، اما درنهایت، نمی‌توانیم از این واقعیت ساده که جنگ شامل خون‌ریزی، رنج و مرگ است اجتناب کنیم. ما در درون خود با این واقعیت عمیقاً آشناییم و اشک‌های‌مان حقیقت را نشان می‌دهند. هیچ‌کس یا هیچ‌چیز نمی‌تواند جان ازدست‌رفته‌ی انسانی را جبران کند.
داستان از آسیب عمیق جنگ‌جهانی اول مایه می‌گیرد؛ حمام بزرگی از خون با تلفاتی گسترده که نویسنده اندکی پس از پایانش از آن می‌نویسد و هدف آن را زیر سؤال می‌برد. پیراندللو ضایعات و بی‌معنی بودن آن را احساس می‌کند و در قالب تضادهایی که در سرتاسر داستان وجود دارند، به نمایش می‌گذارد: تضاد قطار سریع‌السیر با قطار کوچک و قدیمی محلی، تفاوت زن تنومند و شوهر ریزاندام، لاغر و تکیده‌اش، زنی که هنوز فرزندش به جبهه اعزام نشده و مردی که فرزندش را در جنگ از دست داده، مغایرت حرف‌های باورمندانه‌ی مرد چاق با نفس‌نفس‌زدن‌هایش، چشم‌های بیرو‌ن‌زده‌اش و لرزش بدنش، و درنهایت تضادی که صحنه‌ی آرام داستان با صحنه‌ی واقعی جنگ دارد. پیراندللو برای رسیدن به عمق معنی‌ای که می‌خواهد بسازد، مسئله‌ی جنگ را تبدیل به مسئله‌ی شخصی آدم‌های داستانش می‌کند. برای مردم ساده‌ای که در ایتالیا سوار قطار می‌شوند، و هریک پسر یا پسرانی در جبهه دارند یا پیش‌تر فرزندشان در جنگ کشته شده، عشق به کشور یا هر هدف خیر بزرگ‌تر، نمی‌تواند با زیانی که متحمل می‌شوند برابری کند. جنگ برای مردم عادی بی‌معنی است، مگر ازنظر غم و اندوه بزرگی که به همراه دارد.
نویسنده صحنه‌ای کوچک، کوتاه و محدود به دیوارهای واگن قطاری قدیمی را مثل صحنه‌ای از تئاتر طراحی و در آن شخصیت‌های داستانش را مجبور به معاشرت و گفت‌وگو می‌کند. او به راوی سوم‌شخص داستانش اجازه می‌دهد تنها به ذهن شخصیت زن ساکت وارد شود و با این کارش مسئله‌ی اصلی داستان، گره‌افکنی و گره‌گشایی و کشمکش درونی و بیرونی را به‌عنوان نماینده‌ی جامعه، روی دوش او می‌گذارد. اوست که در پایان با حرف‌های مرد چاق احساس می‌کند درد و رنجش عمومیت دارد، درک می‌شود، و ازاین‌رو بی‌اندازه خوشحال می‌شود. او یکی از افراد جامعه‌ای است که با شعار گول می‌خورند و به پذیرشی کاذب می‌رسند. اما همین پذیرش است که پرسش نهایی را از درونش بیرون می‌کشد و انگار «از خواب بیدار شده باشد»، خود و تمام کسانی را که در واگن هستند، با حقیقت تلخ مواجه می‌کند.
داستان کوتاه «جنگ» نشان می‌دهد هیچ فایده‌ای در جنگ وجود ندارد. واگن قطار کوچک پر از افرادی است که هرگز پا به میدان جنگ نخواهند گذاشت، بااین‌حال همه‌‌ی آن‌ها آسیب جنگ را تجربه می‌کنند و توجیه‌ها و شعارهای پشت جنگ، هیچ دردی از آن‌ها نمی‌کاهد. مادری که در سکوت می‌رود تا پسرش را بدرقه کند و به جبهه بفرستد، از رفتن او چه آرامشی به ‌دست می‌آورد؟ پس حرفی برای گفتن ندارد. اما سایر مسافرهای قطار علاقه‌مند به نمایش دردشانند و هرکدام خود را دردمندتر می‌دانند. این‌جاست که مسافر دیگر، مردی چاق و سرخ‌چهره وارد گفت‌وگو می‌شود و با اطمینانی که فقط در بیانش، و نه در چهره‌اش، وجود دارد، رشته‌ی کلام را به دست می‌گیرد. شاید او تنها کسی باشد که به ضرورت جنگ اعتقاد دارد. وقتی از «پسرهای سربه‌راهی» صحبت به میان می‌آورد که برای خدمت به میهن‌شان، خانه و خانواده را ترک می‌کنند، مسافرهای دیگر را به تأیید وامی‌دارد. او از پیامی که در نامه‌ی پایانی پسرش آمده سخن می‌گوید؛ پیامی که نویسنده نشان می‌دهد به‌شکلی موقتی و کاذب درد جنگ را در او تسکین داده. مرد با نقل‌قول از پسرش، تأیید همه‌ی مسافرها را برای شعارها و ایثار کورکورانه می‌گیرد.
منطق شعاری مرد در دل مادر ساکت ولوله‌ای به ‌راه می‌اندازد و او را برای پذیرش خطری که در کمین فرزندش است آماده می‌کند. اما مادر ساکت با پرسشی ساده و احساسی، ناخودآگاه این منطق را به چالش می‌کشد و در هم ‌می‌شکند: «پس… راستی‌راستی پسرتان مرده؟» تقابل پرسش مادر با سخنرانی مرد چاق، او را تحت ‌تأثیر قرار می‌دهد. حقیقت تلخ و سنگین جنگ بر مرد آشکار می‌شود و وامی‌داردش تا «هق‌هقی جگرسوز و تأثرآور سر[دهد]». داستان پیراندللو برخلاف تصویر استانداردی که از جنگ بزرگ در آن دوران وجود داشته، آسیب عمیقی را به تصویر می‌کشد؛ واقعیت اجتناب‌ناپذیر جنگ را، این‌که در جنگ هیچ برنده‌ای وجود ندارد. جنگ جوانان را می‌کشد و میراثی از درد و رنج بی‌پایان برای کسانی که زنده می‌مانند بر جا می‌گذارد.


١. War (1918).
٢. Luigi Pirandello (1867-1936).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, جنگ - لوئیجی پیراندللو, کارگاه داستان

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد