نویسنده: الهه روحی
جمعخوانی داستان کوتاه «سخنرانی۱»، نوشتهی آیزاک باشویس سینگر۲
آیزاک باشویس سینگر در داستان کوتاه «سخنرانی» بهخوبی توانسته پیچیدگیهای روانشناسی افراد مهاجر و اثر تروماهای جمعی را به تصویر بکشد. داستان با راوی اولشخص، روایت مردی مهاجر است که هنوز نتوانسته از گذشتهاش رهایی یابد. او دوران جنگ و قحطی را در کشورش دیده و ناخودآگاه از این گذشته تلخ تأثیر پذیرفته. این تأثیر بر رفتارش درطول داستان دیده میشود. راوی نویسندهای لهستانی است که در آمریکا زندگی میکند و قرار است برای سخنرانی به مونترال برود. متنی که برای سخنرانی نوشته خیلی خوشبینانه است، آنقدر که باعث تعجب خودش هم شده: «خوشبینی ناگهانی من چه دلیلی داشت؟ مگر زبان ییدیش جلوِ چشمهای خودم روزبهروز ضعیفتر نمیشد؟» اما این خوشبینی ظاهر ماجراست، و درست مانند آرایشی است که ظاهر زنها را بزک کرده. قطار وارد منطقهی پربرف میشود و همهچیز تغییر میکند. آرایش روی صورت زنها میماسد و مانند گچ پوستهپوسته ورمیآید، خوشبینی ظاهری راوی هم از بین میرود و بدبینی و ترس خودش را نشان میدهد. راوی وقتی شنیده هوای مونترال ده درجه از نیویورک سردتر است، خودش را طوری برای سفر آماده کرده انگار قرار است به قطب شمال برود. رفتارش نشان میدهد که مشکلاتی که زمانی در گذشته برایش پیش آمده هنوز او را میترساند. او برای سفرش علاوهبر لباسهای گرم، بیسکوییت شور و نوشیدنی هم برداشته. تجربهی روزهای سیاه جنگ و قطحی ترسی به دلش انداخته که زندگی در مکان امن هم نتوانسته ترمیمش کند. این ترس همواره در ذهن مهاجرانی که گذشتهای پر از رنج داشتهاند، وجود دارد.
راوی سوار قطار میشود. اما این سفر برای او سفری عادی بین نیویورک و مونترال نیست. برف میگیرد و سرعت قطار کم میشود؛ انگار قطار دیگر بهسمت کانادا حرکت نمیکند، بلکه وسیلهای شده برای رفتن به گذشته و قرار است به زمان و مکانی برود که راوی از آن فرار کرده بوده. دیگر خبری از آن قطار آمریکایی نیست؛ رؤیای آمریکایی رفتهرفته محو میشود و واقعیت خشن لهستانی برمیگردد. مسافرت با قطار برای راوی گذر از زندگی جدیدش به سختیهایی است که روزی تجربه کرده بوده. راوی به مقصد میرسد؛ به زندگیاش در گذشته، به لهستانی که از آن فرار کرده. تنها پیرزنی علیل و دخترش در ایستگاه منتظر او هستند و او مجبور میشود شب را در خانهی آنها بگذراند؛ خانهای که یادآور فقر و فلاکت لهستان است: «…هیچ کارگردان تئاتری نمیتوانست چنین صحنهای از فلاکت زادگاهم را به این خوبی بازسازی کند.» شب برای راوی سخت میگذرد. یادش میرود به اردوگاههای کار اجباری، به کورههایی که منتظر بودند قربانی جدید را بسوزانند. تمام اتفاقهایی که سعی کرده بوده فراموش کند، جلوِ چشمش رژه میروند. حالا او دیگر شهروندی آمریکایی نیست که برای سخنرانی به مونترال آمده باشد؛ یهودیای لهستانی است که تمام روز از او بیگاری کشیدهاند و حالا روی طبقهی الوار دراز کشیده و منتظر است فردا بشود و او را به کورههای آدمسوزی بفرستند.
تاریکی شب تمام نشده پیرزن هم میمیرد. راوی که در درون خود با بحرانهای شخصی و گذشتهاش دستوپنجه نرم میکند، از مرگ پیرزن میترسد. او سردرگم است و ترسهای کودکی دوباره به سراغش آمدهاند و میترسد با مرده تنها بماند. میترسد پلیس به جرم کار نکرده و قتل پیرزن دستگیرش کند. حتی میترسد برگهی تابعیت آمریکایی خودش را گم کرده باشد و فکر میکند شاید اصلاً زندگیاش در نیویورک خیالی بیش نبوده. در هجوم این ترسها نمیتواند با دختری که مادرش مرده همدردی کند. فقط وقتی برگهی تابعیت آمریکاییاش را پیدا میکند و خیالش از امنیت و زندگی خودش راحت میشود، به دختر پیرزن نزدیک میشود، در آغوشش میگیرد و آرامش میکند.
نویسنده با هنرمندی نشان میدهد که آدمی تنها زمانی میتواند با دیگران احساس همدردی کند که خود را ازنظر هویتی و جغرافیایی در یک مکان امن ببیند. نکتهی جالب دیگر در داستان بینام بودن پیرزن و راوی داستان است که نشاندهندهی بیهویتی و گمگشتگی است؛ مهاجرانی که بهدلیل شرایط سخت و سن بالا، نمیتوانند خود را بهطور کامل با فرهنگ و جامعهی جدید هماهنگ کنند و بهنوعی احساس میکنند هویت خود را از دست دادهاند. آنها نه بهطور کامل در سرزمین مادری خود حضور دارند و نه در سرزمین جدید احساس تعلق میکنند. درپایان میتوان گفت داستان «سخنرانی» قصهی پرغصهی مردمی است که مجبور میشوند از زادگاه خود مهاجرت میکنند؛ مردمی که از همهچیز خود میگذرند تا شاید بتوانند در سرزمینی دیگر زندگی کنند؛ اما گذشته با همهی ترسها و تروماها جلوتر از آنها در سرزمین مقصد منتظرشان نشسته تا با کوچکترین نشانهای خودش را نشان دهد و زندگی را برای آنها تلخ کنند.
۱. The Lecture (1967).
۲. Isaac Bashevis Singer (1904-1991).