۱. چندوقت پیش دوستانی در یکی از سایتهای ادبی از من خواستند نظرم را درباره «ادبیات بیخطر» بنویسم. اولین باری بود که این عبارت را میشنیدم. ازشان خواستم برایم تعریف کنند که منظورشان از «ادبیات بیخطر» چیست. به جای تعریف، توضیحی دادند که نه خیلی واضح بود، نه خیلی مبهم. همین شد که من چند روزی به این فکر میکردم که آیا «ادبیات» -اگر واقعا ادبیات باشد- اصلا و اصولا میتواند بیخطر باشد؟ میتواند هیچکس را درگیر هیچ فکری نکند؟ میتواند هیچ برگی را روی هیچ درختی در هیچ کجای عالم تکان ندهد؟ میتواند تنها تبدیل شود به ابزار نظری و گذری؟ و باز به این فکر میکردم که شاید دوستان تنها نظرگاه سیاسی دارند و «ادبیات بیخطر» را ادبیات بیخطر از نظر سیاسی میدانند. دیدم منظورشان اگر این آخری باشد، که اصلا آب من باهاشان توی یک جوی نخواهد رفت. چون سیاست تنها یکی از مقولههایی است که ادبیات میتواند به آن بپردازد. و باز فکر کردم که اصلا در تمام این نود و اندی سالی که از عمر ادبیات مدرن ایرانی میگذرد، ما چند تا رمان و داستان کوتاه میتوانیم پیدا کنیم که شایسته عنوان «ادبیات سیاسی» باشند و در حد مانیفست و بیانیه و نقنامه و مظلومنمایی و شهیدسازی نزول نکرده باشند؟ بعد باز برمیگشتم به سوال اول. «ادبیات» اصلا میتواند بیخطر باشد؟
یک روز عصر، توی ترن مترو یاد نوشتهای از جان آپدایک افتادم. او در مقاله «اهمیت داستان» میگوید: «گرچه داستان را صرفاً به خاطر اطلاعات نميخوانيم، اما داستان ميتواند اطلاعاتدهنده هم باشد. برخلاف روزنامهنگاري، تاريخ يا جامعهشناسي، داستانْ واقعيات را در شكل اصلي و حقيقيشان به ما نشان نميدهد تا مثل دارو استفاده و جذبشان کنیم و مطمئن باشیم که حالمان بهتر خواهد شد. وقتی داستانی را میخوانیم، خودمان آن را به شكل حقيقي درميآوريم. داستان ميتواند فكر ما را مسموم كند؛ همانطور که مادام بوآري و دون كيشوت با بعضیها این کار را کردند. داستان دنياي ما را گسترش و توسعه ميدهد و هر توسعهاي نوعي خطر كردن است. خويشتني كه بعد از بستن كتاب با آن تنها ميمانيم، شايد يك منِ قابل استفاده و قابل فروش نباشد. داستان قدرت درک وضعیت و موقعیتهای مختلف را توسعه و خواست آزادي را افزایش میدهد. و آزادي خطرناك است. جهان كاسبمسلك سرمايهداري توانسته حاكميت قرون وسطايي و كمونيستي را ريشهكن کند، اما باید بدانیم که از هردوی آنها خطرناكتر است. در این جهان، شكستْ مفهومي مطلق است و پيروزي ممكن است عمري كوتاه داشته باشد. رمان و داستان كوتاهْ مولود بورژوازي و تمرينهايي براي احساس وجود دموكراسي و البته نوعي ماجراجويي شخصي هستند.»
داستان دنياي ما را گسترش و توسعه ميدهد و هر توسعهاي نوعي خطر كردن است. داستان میوه آگاهی است، و انسان را نه در مقابل سیاست یا جامعه یا ایدئولوژی، که پیش و بیش از هرچیز دیگر، در مقابل خودش قرار میدهد. متنی اگر این کار را نکند، اگر تبدیل به آینهای برای نشان دادن چیزی نشود، اگر روی نقطهای ولو کوچک در ذهن انسان تأثیر نگذارد، اگر به معنای تام و تمام کلمه «بیخطر» باشد، داستان نیست. هرچه باشد، داستان نیست. داستان نمیتواند اخته باشد، به هیچ وجه. شاید، شاید به خاطر ناتوانی یا محافظهکاری یا بیتجربگی نویسندهاش عقیم بماند، اما هرگز و هرگز اخته نمیتواند باشد.
۲. درگفتوگو با دوستان داستاننویسم زیاد شنیدهام که به بهانه حفظ بکارت اندیشه و قلمشان کم مطالعه میکنند یا اصلا مطالعه نمیکنند. زیادی که آدم بخواهد دموکرات باشد، باید بگوید این هم نظری است برای خودش. اما واقعیت امر این است که بدیهیترین قاعده برای هر نویسندهای -بهخصوص نویسندههای جوانتر و تازهکارتر- این است که فراوان و پرفشار کتاب بخواند؛ هم داستان کوتاه و هم رمان. تا حد مستی داستان بخواند. اگر این کار را انجام دهد، خونش پر از جوهر داستان میشود و تصاویری را که ذهنش آکنده از آنهاست، باور میکند. درباره مطالعه گسترده و عمیق آثار سایر نویسندهها نکته آگاهیبخش و مهم دیگری هم وجود دارد. این کار آدم را وادار میکند که درباره اصول داستان فکر کند و صرفا بهوسیله سبک یا شیوهای خاص یا هر چیز دیگری که هیچ ارتباطی با تأثیر واحد، قدرتمند و البته محدود داستان کوتاه ندارد، مرعوب نشود. بهموازات این کار میشود تمرین عکاسی هم کرد. عکاسی چشمهای آدم را به محدودیت لنز عادت میدهد و کمکش میکند که برای هر موضوعی در ذهنش چهارچوبی مشخص ترتیب دهد. نویسنده داستان کوتاه باید بداند مرزها و محدودیتهایی وجود دارد که او نمیتواند از آنها فراتر برود؛ بسیاری از این محدودیتها برای رماننویس وجود ندارد. بهترین راه برای شناخت این مرزها -گذشته از عمل نوشتن داستان- آشنا شدن با آثار نویسندههای خوب است. این کار به نویسندههای جوان نشان میدهد که چطور نویسنده میتواند همه حرفش را در قلمروی بسیار محدود بگوید؛ آنهم به شکلی که خواننده فکر کند این کار به هیچ شیوه دیگری امکانپذیر نیست. طول داستان میتواند کم یا زیاد باشد -مثلا از هزار کلمه تا هشتهزار کلمه- ولی نتیجه باید قدرتمند و محدود باشد و روی یک مسأله واحد و راه حل آن تمرکز کند.
۳. بعضیها هم هستند که نقد ادبی را وسیله یا اسباببازیای میدانند تا با آن حال کسی را بگیرند، یا بابت آن شبی که کسی توی فلان مهمانی تحویلشان نگرفته با او تصفیهحساب کنند، یا چون کسی توی فلان جلسه ادبی به داستانشان ایرادی گرفته بهش کفگرگی بزنند. خیلی بیتعارف ماجرا میشود این که این دوستانِ معمولاً جوان دچار کجفهمی یا سوءتفاهماند، و البته این هم هست که هنوز خیلی خامتر یا کمتجربهتر از آناند که فهمیده باشند این دنیا اصلاً مرکزی ندارد که آنها بخواهند سر ایستادن رویش باهم دعوا کنند. شاید کسی بگوید دود کجفهمی یا سوءتفاهم این دوستان جوان به چشم خودشان میرود و باعث میشود کسی جدیشان نگیرد. این درست، اما ایراد ماجرا این است که رفقایی از این دست، حریم ادب را در جامعه ادبی مخدوش میکنند…
۴. و اینها همه -به قول خیام عزیز- فقط یک گفتوگوی از پس پرده بود.