۱. چند روزی است بازیای در شبکههای اجتماعی راه افتاده مبنی بر این که آدمها ده کتاب تأثیرگذار زندگیشان را نام ببرند و در پایان از دیگرانی هم دعوت کنند که این کار را انجام دهند. بازی جالبی است؛ هم برای خودم آدم، که نگاهی به پشت سرش بیندازد و ببیند از چه کسانی و چه کتابهایی بیشترین تأثیر را گرفته، و هم برای دیگران، که ببیند فلانکس -که ممکن است فکرهایش را دوسته داشته باشند یا نه، و قلمش را دوست داشته باشند یا نه- به زعم خودش از کیها و کجاها تأثیر گرفته.
۲. این فهرست شامل کتابهایی است که روی من تأثیرگذار بودهاند یا دستکم خودم اینطور فکر میکنم. این، فهرست کتابهای محبوب من نیست؛ گرچه تعدادی از کتابهای این فهرست -چنان که افتد و دانی- هنوز هم کتابهای بالینیام هستند.
۳. این فهرست خیلی شخصی است و لزوما همه این ده کتاب را -اگر امروز بخواهم به کسی پیشنهاد خواندن بدهم- معرفی نخواهم کرد. ممکن است فلان کتاب را در سنوسال خاصی خوانده باشم یا در حالوهوای ویژهای، که رویم تأثیر گذاشته و چیزی را در من تکان داده. ممکن بود اگر در آن سنوسال یا حالوهوا نبودم، آن کتاب چیزی را در من تکان نمیداد؛ همین است که میگویم این فهرست خیلی شخصی است.
۴. موقع فکر کردن به این فهرست دیدم بیشتر کتابهایی که رویم تأثیر اساسی گذاشتهاند، آنهایی هستند که تا بیستودوسهچهارسالگی خواندهام. راستش ترسیدم. ترسیدم نکند دارم درها را میبندم، و به قول قماربازها میروم جا. بعد به این فکر کردم که هر کتاب ارزشمندی سطح و حدی از تأثیر را روی آدم دارد، و شاید هرچه ذهن پختهتر -و البته محافظهکارتر هم- میشود، کمتر دچار آن انقلابهای درونی و بیرونی میشود.
۵. این هم فهرست ده کتابی که روی من تأثیری داشتهاند، یا دستکم خودم اینطور فکر میکنم. این فهرست ترتیب خاص ندارد، نام کتابها را به همان ترتیبی که به ذهنم رسیدهاند، مینویسم:
• بیگانه / آلبر کامو. این کتاب را نوزدهبیستساله بودم که خواندم. با یک چیزی، یک جایی در اعماق وحشی غریزه یا شخصیتم ارتباط برقرار کرد و با من کاری کرد که هنوز سایهاش را -به دلنشینی- روی خودم احساس میکنم. مدتها این دو جمله کامو روی دیوار اتاقم بود: «مورسو دلبستهی خورشیدی است که سایه بهجا نمیگذارد» و «مورسو یگانهمسیح زمانهی ماست».
• زمستان / مهدی اخوانثالث. این تنها مجموعهی شعری است که -از خواندن زیاد- نهتنها تمام شعرهایش را از برم، که حتی مقدمهاش را هم نیز. یک موقعی اواخر دهه هفتاد روزی چند بار این مقدمه را میخواندم. اخوان در این کتاب جایی ایستاده که من همیشه به او غبطه خوردهام.
• فواید گیاهخواری / صادق هدایت. بعدها فهمیدم کتاب چندان معتبری نیست، کم کمش این که بهروز نیست. اما در آن سنوسال جوانی کاری کرد که مدتی گیاهخواری کردم، و البته تلاشم عقیم ماند؛ آنوقتها هنوز گیاهخواری مد روز نشده بود و هیچ رستوران و کافهای چیزی مخصوص گیاهخوارها نداشت. این درست که من کافه رفتن با دوستانم را به نخوردن گوشت ترجیح دادم، اما تردید ندارم که بالأخره روزی دست از خوردن گوشت برخواهم داشت و موقع غذا خوردن دیگر مدام به باغوحشی که توی معدهام ساختهام، فکر نخواهم کرد.
• تجربهی مدرنیته / مارشال برمن. هر آنچه سخت و استوار است، دود میشود و به هوا میرود. برمن به من کمک کرد در مواجهه با غرب -که دیگر چندان وحشی نبود، و من را به چشم مسافری از یکی از کانونهای توحش هزارهی سوم نگاه میکرد- اعتمادبهنفسم را از دست ندهم.
• آئورا / کارلوس فوئنتس. فوئنتس نویسندهی محبوبم نیست. البته این را خوب میدانم که چرا آئورایش اینقدر برایم مهم است؛ یکی این که جهانش و ساختش با سایر کارهای فوئنتس فاصلهی زیادی دارد، دیگری هم این که همیشه چگونگی برقراری ارتباط با تاریخ (نه بهعنوان موضوع که به عنوان بستر) برایم مهم بوده، و از این حیث درس فوئنتس توی آئورا برایم درس بزرگی است.
• ژرمینال / امیل زولا. همیشه با خودم فکر میکنم نویسنده باید چقدر خلاق و خبره باشد که بتواند هم زبان زمانهاش باشد و هم مرزهای زمان را درنوردد. پاریسی که من در قرن بیستویکم دیدم با تصویرهایی که زولا در قرن نوزدهم خلق کرده بود، معنا پیدا کرد. دیگر این که ژرمینال هم -مثل تجربهی مدرنیته- در بالا بردن اعتمادبهنفسم در مواجهه با غرب خیلی مؤثر بود.
• برادران کارامازوف / فئودور داستایفسکی. بعضیچیزها زندگی آدم را به دو بخش تقسیم میکنند؛ قبل از مواجهه با آنها و بعدش. بعد از برادران کارامازوف، من دیگر آن آدم بیستوچهار سال قبل نبودم.
• تشیع علوی و تشیع صفوی / علی شریعتی. به فراخور سنوسال و حالواحوال -در آن روزهای جوانتریام- خیلی از کارای شریعتی -یا شاید بتوانم ادعا کنم تمامشان- را خواندم. این ذهنم را بهشدت درگیر کرد و تا همین امروز هم بحث نظریاش دربارهی نهضت و نظام، بارها و بارها و به دلایل مختلف برایم مرور شده است.
• کریستین و کید / هوشنگ گلشیری. رمان مینیاتوری خواندنی عاشقانه یعنی این، همین.
• مرگ در پاییز / اکبر رادی. این کتاب را یادم هست توی پاییز اولین سال دانشکده روی پلهها و توی بوفه خواندم. خب، این هم بود که خیال میکردم دنیا منتظر من است تا جاییش را تکان بدهم. بعدها -خوشبختانه خیلی زود- فهمیدم از این خبرها نیست. هنوز هم هروقت مرگ در پاییز را میخوانم -هر سال پاییز آن خاطره را برای خودم تکرار میکنم، و چه عجیب که هنوز هم کهنه نشده- بابت احساس عمیقی که رادی در سطرسطر کارش جاری کرده، به او غبطه میخورم.
در پایان میخواهم از دوستان و همکارانم ادبینویسم در روزنامه فرهیختگان دعوت کنم -اگر صلاح میدانند- ده کتاب تأثیرگذار زندگیشان را معرفی کنند.