یک توضیح لازم: شماره قبلی «اندر احوالات یک مدرس» تعدادی از دوستانم را رنجانده؛ دوستانی در یک کانون معماری و دوستان دیگری در یک انجمن ادبی. چقدر ناراحتم از این بابت. نویسنده برای نوشتن گاه از واقعیتهای بیرونی الهام میگیرد و این پدیده غریبی نیست. برای داستان «تو باید کاوه فولادینسب باشی» هم من این […]
در لزوم انجام مطالعات علمی با تمرکز روی مجموعه مقالات «نشانهشناسی و نقد ادبیات داستانی معاصر» سلام کتاب – ۱۲۶ (مسأله این است: زبان یا مغز استخوان؟)
بعضی حرفها هست که آدم اگر بگوید، زبانش میسوزد و اگر نگوید، مغز استخوانش. اینکه «در بررسیای عمومی، دانشکدههای ادبیات کشور ما در تاریخ گیر کردهاند و با ادبیات مدرن فارسیزبانِ ایرانی و غیرایرانی بیگانهاند و تویشان کمتر خبری از پرداختن به ادبیات مدرن و شیوههای خلق و نقد آن هست» هم از این […]
ساید استوری ۱۶ / از چشمه همیشه آب خیزد
شانس است دیگر، آدم نداشته باشد، ندارد. کاریش هم نمیشود کرد. من که بیشترِ هشتساله گذشته را در ایران گذرانده بودم، درست باید این ششماهه گذشته را خارج از ایران سپری میکردم؛ شش ماهی که راستیراستی درخشان بوده و در تاریخ ثبت خواهد شد. مهمترین اتفاق این چندماهه -شکی تویش نیست- انتخابات ریاستجمهوری بود. هوشمندی […]
تأملی بر مقوله «داستان کوتاه کوتاه» با تمرکز روی مجموعهداستان «از خانه تا خیابان» سلام کتاب – ۱۲۵ (سیمای زنانی در قاب)
۱. ورا هنری -نویسنده و منتقد آمریکایی- میگوید: «داستان كوتاه كوتاه مثل مغز بادام است. در آن اتفاقهای فرعيای كه براي حادثه اصلي مقدمهچيني ميكنند، قطعههای بلند توصيفي و كلمهها و اشارههای غيرضروري كنار گذاشته میشوند. آنچه باقي ميماند يك داستان خالص است.» داستان کوتاه کوتاه باید آغازی داشته باشد كه خواننده را مجذوب كند […]
اندر احوالات یک مدرس / ۴۶ تو باید کاوه فولادینسب باشی
یک نفر با لبخند از میان جمعیت میآید به سمتم. انگشت اشارهاش را جوری برایم تکان میدهد که یعنی «آی آی آی… بالاخره گیرت انداختم» یا یک چیزی تو همین مایهها. او زیادی صمیمی به نظر میرسد و من فکر میکنم حتی یک بار هم در همه عمری که ازم رفته او را ندیدهام. شاید […]
ساید استوری ۱۵ / دیگر قرار نیست مشک خودش ببوید
تا همین چند سال بازرگانان ایرانی وقتی میخواستند زعفران یا پسته یا هر محصول ایرانی ارزشمند دیگری را صادر کنند، ابزارشان گونی بود. بله، از گونی استفاده میکردند. زعفرانی را که هر مثقالش کلی قیمت داشت و هنوز هم دارد، توی گونی میکردند و میفرستادند اینور و آنور. زعفران ایران به آنجاها که میرسید میرفت […]
اندر احوالات یک مدرس / ۴۵ پشت میزهای مینیاتوری
پرده را میزنم کنار. برگهای زرد و نارنجی و قرمز ایستادهاند روبهرویم. بوتهها لخت شدهاند، چمنها تُنُک. چند پرنده لب دیوار نشستهاند و زیر آسمان ابری و دودگرفته باهم اختلاط میکنند. از دیدن پرندههایی که کنار هم -فرقی نمیکند کجا، روی سیم، روی شاخه درخت یا لب دیوار- مینشینند، همیشه لذت میبرم. به نظر میآید […]
ساید استوری ۱۴ / وقتی ما خانه نداریم
«سانسور را بردارید، خودمان پاسخگو هستیم». این عنوان نامهای است که روز شنبه با امضای ۲۱۴ نفر از نویسندهها، شاعرها و مترجمهای ایرانی منتشر شد. روز یکشنبه بسیاری از روزنامههای صبح متن کامل نامه و اسامی امضاکنندگان آن را منتشر کردند و ظهر یکشنبه نشده، یکی از خبرگزاریها متنی را در نقد و نکوهش این […]
نگاهی به مجموعهداستان «شنل بزرگ» نوشته بهمن معتمدیان سلام کتاب – ۱۲۳ (سقوط شنها در ساعت شنی)
مجموعهداستان «شنل بزرگ» شامل هفت داستان کوتاه است، که عموماً بهکمک عناصر و المانهای کافکایی، جهانی خشن و بوروکراتیک، و آدمهایی زخمخورده و روانرنجور را به تصویر میکشند. در جهان آکنده از فردیت داستانهای این مجموعه، انسان در چنبرة نظام قراردادی اسیر است و ناتوانیهایش نه پلی بهسوی پیروزی، که پرتگاهی بهسوی زوال است. چنین […]
- « صفحه قبلی
- 1
- …
- 27
- 28
- 29
- 30
- 31
- …
- 52
- صفحه بعد »