شهرها دروغ نمیگویند. هرقدر هم که ملت یا جماعتی بخواهند توی حرف خودشان و دیگران را فریب بدهند، هرقدر هم که بخواهند خودشان را جور دیگری جا بزنند، کاری از پیش نخواهند برد. شهرها دستشان را رو میکنند. مثلا هیچ مهم نیست که توی هر مهمانی خانوادگی یا جمع دوستانهای یا سر هر ناهار و […]
ساید استوری ۱۰ / اردوگاه کار اجباری بوخنوالد
دوست منتقدی چند روز پیش روی صفحه شخصیاش در فیسبوک نوشته بود برای کتابی ششهزار تومان پول داده و تنها پنج شش صفحه بیشتر از آن را نتوانسته بخواند. نوشته بود عصبانی است و تنها برای حرمت کلام و کلمه است که کتاب را پرت نمیکند سهکنج اتاق. نمیدانم او درباره کدام کتاب داشت حرف […]
«هاینریش بل»خوانی: و حتی یک کلمه هم نگفت سلام کتاب – ۱۱۹ (به داروخانهدارت اعتماد کن)
«او را به صلیب میخکوب کردند، و حتی یک کلمه هم نگفت…» این بوده آنچه در آخرین لحظههای زندگی عیسی مسیح بر او گذشته. بیست قرن بعد -در سال ۱۹۵۳- هاینریش بل مسیح دیگری را خلق میکند؛ مسیحی مدرن. مسیح امروزیِ بل، یک نفر نیست، یک زوج است: فرد (۴۴ساله) و کته بوگنر؛ زن […]
اندر احوالات یک مدرس / ۴۰ رای اکثریت به اقلیت
این اولین باری است که مجبور شدهایم توی کلاس انتخابات برگزار کنیم. معمولا کار به جایی به میکشد که باید با خواهش و تمنا باید کسی را پیدا کنم که قبول کند نماینده شود. شاید بهخاطر اغراقهایم باشد. مثلا شاید بهخاطر این باشد که میگویم «نماینده باید همیشه آنکال باشه؛ مثل دکترای کشیک. ممکنه آخرشب […]
ساید استوری ۹ / اثر ادبی یا کلکسیون بهاره بنتون
خوب است که آدم اول یک سوزن به خودش بزند، بعد جوالدوزش را حواله این و آن کند. چند روز پیش دوست روزنامهنگاری برایم یک نظرسنجی چندسؤاله برایم ارسال کرد. این بماند که هنوز جواب سوالهایش را ندادهام، اما ذهنم مدام درگیر سوالهایش بوده است. سوال اولیاش درباره علت یا علتهای سرانه پایین مطالعه در […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۹ گلایلهای سفید، زنبقهای زرد
با استیصال… برای قربانیان سلاحهای کشتار جمعی، هرجای جهان که باشند. شقیقههایم میکوبد. سرم درد میکند؛ از آن دردهایی که وقتی میآیند سراغت، بزرگترین آرزوی زندگیات میشود این که دست از سرت بردارند. میدانی هم چای و مسکن افاقه نمیکند و چارهای نداری جز اینکه با درد کنار بیایی. دیشب تا صبح نخوابیدم. باد شدیدی […]
ساید استوری ۸ / عموممیزی، بله، خودکار قرمزی، بله…
یک لطیفهای بود قدیمها، میگفتند یک بابایی هر روز میرفته امامزاده مجاور میشده تضرع میکرده. یک روز یکی بهش میگوید: «تو چی میگی به آقا؟ هر روز اینجایی…» طرف میگوید: «دارم بهش میگم یه کاری کنه تو قرعهکشی ارمغان بهزیستی برنده شم.» اولی میگوید: «امروز برندههای این هفته رو اعلام کردن. شماره کارتت چیه؟» او […]
«هاینریش بل»خوانی: نان سالهای جوانی سلام کتاب – ۱۱۸ (ابدیت باید یک روز دوشنبه باشد)
دوشنبه چهاردهم مارس… همه داستان در همین یک روز اتفاق میافتد؛ در فاصله یک از بستر بیرون آمدن والتر فندریش -جوان بیستوسهساله آلمانی- تا دوباره به بستر رفتنش. روبنای داستان، موضوع سادهای دارد: عشق در یک نگاه. فندریش -تعمیرکار ماشین لباسشویی- صبح روز دوشنبه چهاردهم مارس نامهای از پدرش دریافت میکند که در آن […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۸ خلاقیت به سبک ایرانی
روزهای ژوژمان را دوست دارم. چند ماه زحمت مدرس و دانشجو به پایان میرسد و همه نقشهها و ترسیمهایی که تا دیروز روی چکپرینت و کاغذ پوستی بوده، میرود توی پوسترهای گرافیکی زیبا، و به جای همه ماکتهای اتود و ساده دیروزی، ماکتهای تروتمیز و دقیق و کامل مینشیند. به مهمانی میماند. بعد از همه […]
- « صفحه قبلی
- 1
- …
- 29
- 30
- 31
- 32
- 33
- …
- 52
- صفحه بعد »