سلام آقای وزیر. وقت به خیر، و عرض تبریک. کسب اعتماد رییسجمهوری منتخب ملت و پس از آن هم نمایندگان مجلس برای تصدی وزارتخانهای که با اهالی فرهنگ و هنر و ادب سروکار دارد و در هشت ساله گذشته آبستن حوادث زیادی بوده، شما را شایسته تبریکی بزرگ میکند. شما مدیر شجاعی هستید که چنین […]
سلام کتاب – ۱۱۷ (نوشتن بهوسیله توصیف)
روث انگلکن / کاوه فولادینسب هرچه بیشتر مطالعه میکنم، بیشتر موافق آن نویسندهای میشوم که میگفت: «هیچ موضوع ملالآوری وجود ندارد، این بعضی از نویسندهها هستند که ملالآورند.» ضربالمثلی قدیمی همین واقعیت را به شکل دیگری بیان میکند: «اینکه چه چیزی میگویید مهم نیست، اینکه چطور آن را میگویید مهم است.» بیتردید هر موضوعی […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۷ من، ممل قالپاقدزد و آسمان سرخ
هوا آفتابی است، اما توی پارکینگ استادیوم که از ماشین پیاده میشویم، نسیم دستش را میکشد روی صورتمان. یکیشان میگوید: «استاد، ما فکر میکردیم آخرشم نمییاین باهامون.» میگویم: «چرا؟ خالیبندم مگه؟» یکی دیگرشان که کلاه بافتنیِ نوکتیزِ یکیدرمیان سرخ و سفید گذاشته روی سرش، میگوید: «نه، خالیبند که نه، اما شما یه سال پیش قولش […]
ساید استوری ۶ / نویسندهها و شاعرهایی که جوانمرگ میشوند
چند سال پیش یکی از دوستهای طنازم، توی وبلاگش نوشته بود اولین کتاب شعرش را میخواهد بگذارد توی کتابفروشی خانه هنرمندان، تا هرکسی دلش خواست، برود هرچندتا میخواهد، مجانی بردارد. هنوز بهاندازه امروز معروف نشده بود، شعرهایش هم بد نبود، اما نسخههای کتابش گوشه اتاقخواب خانهشان، تا سقف رفته بود بالا و به قول خودش […]
درباره فئودور داستایسفکی و «شبهای روشن»اش سلام کتاب – ۱۱۶ (یک دقیقه خوشبختی کامل)
اندیشه و ادبیات قرن نوزدهم جهان، بیحضور فئودور داستایفسکی (۱۸۸۱ – ۱۸۲۱) بیتردید چیزی کم میداشت؛ نویسنده چیرهدستی که در جوانی با درجه افسری کارمند اداره مهندسی روسیه تزاری شد و با رمانی که در بیستوپنجسالگی نوشت -مردم فقیر- برای خودش شهرتی بههم زد و در بیستوهشتسالگی پس از تجدیدنظر در حکم اعدامش به […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۶ سالومه اشتراوس زیر باران
کامپیوتر را روشن میکنم و تا بالا بیاید، کاغذهای روی میز را دسته میکنم و جرعهای چای مینوشم. از پنجره به بیرون نگاه میکنم و ململ بارانی که بالأخره دست نمناکش را در این شب دراز روی صورت شهر کشیده. مریم رفته خوابیده. گوسهایم هنوز پر از صداست. موسیقی نمیتوانم گوش کنم. تلویزیون را روشن […]
ساید استوری ۵ / درباره یک ضرورت
«روز اول اردیبهشت سال ۱۳۴۷ در جلسه شلوغی در خانه جلال آلاحمد، بهآذین متنی را که نوشته بود قرائت کرد. این متن پس از بررسی حاضران، با اصلاحات لازم زیر عنوان «درباره یک ضرورت» به تصویب رسید. حاضران پای مرامنامه و اساسنامه را صحه گذاشتند و کانون نویسندگان ایران از آن لحظه به بعد، رسما فعالیت خود را آغاز کرد.» […]
درباره محمود حسینیزاد و «آسمان کیپ ابر»ش سلام کتاب – ۱۱۵ (انگار همیشه سبز بود)
«محمود حسینیزاد با دقت و حساسیت راه را برای واژههموار میسازد و امکان ارتباطهای شخصی و فرهنگی را فراهم میکند.این کار او باعث میشود تا در هر دو کشور تفاهم دوجانبه بین انسانها برپا مانده و تقویت شود. امسال انستیتو گوته مدال گوته را به شخصیتهای برجستهای اعطا میکند که فصل مشترکشان علاقه و توجه […]
اندر احوالات یک مدرس / ۳۵ راه بسته است
سلام استادی میگوید و تند از کنارم رد میشود. سلامش توی نسیمی که میان برگها پیچیده گم میشود. به جواب دادن نمیرسم. با این همه وسیلهای که ازش آویزان است، انگار دارد فرو میریزد. هر لحظه ممکن است فرو بریزد. کیفش روی شانهاش است و معلوم است که سنگین. یکوریاش کرده. یک بسته بزرگ مقوای […]
- « صفحه قبلی
- 1
- …
- 30
- 31
- 32
- 33
- 34
- …
- 52
- صفحه بعد »