کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سه زن در یک قاب

۴ مهر ۱۴۰۰

نویسنده: فاطمه حاجی‌پروانه
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «به کی سلام کنم؟»، نوشته‌ی سیمین دانشور


همیشه زن‌ها را دیده‌ام؛ به‌شکلی افراطی و بیرون‌ازاختیار. شاید جانب‌دارانه و با پیش‌داوری؛ شاید نه. شاید آن‌قدر تماشایی بوده‌اند که برایم حکم کوه و دریا و رنگین‌کمان را داشته‌اند. اگر تصویری از کوچ ایلات عشایر نشانم داده‌اند، من زن‌های توی تصویر را دیده‌ام. اگر پشت ترافیک مانده‌ام، زن‌های پشت فرمان را دید زده‌ام و از تماشای انگشت‌های قشنگ‌شان دور فرمان زمخت اتومبیل، لذت برده‌ام. توی کافه‌ها. توی پیاده‌روها. توی کوچه‌های قدیمیِ پله‌دار که زن‌ها یک‌درمیان کنار درهای خانه‌ها، گله‌به‌گله، گعده گرفته‌اند. من همیشه زن‌ها را نگاه کرده‌ام. چشم‌هایم پر است از تصویر شال‌های رنگارنگ و چادرهای مشکی بلند. ذهنم پر است از کیفیت راه رفتن زن‌هایی که کیف‌های پر از کتاب و دفتر بچه‌های‌شان را گرفته‌اند و دارند از مدرسه برشان می‌گردانند. زن‌‌ها، توی صف داروخانه. زن‌ها، توی شلوغی مترو. زن‌ها، کنار دستگاه خودپرداز. زن‌ها با روسری‌هایی که باز باشد یا بسته، بوی عطر می‌دهند.
این‌ها را نوشتم تا وقتی این یادداشت را می‌خوانی از من نپرسی چرا داستان را توضیح نداده‌ای؟ از گره‌افکنی و کشمکش و گره‌گشایی داستان چه گفته‌ای؟ نقد و تحلیلت چه شد؟ پس چرا درباره‌ی نویسنده چیزی ننوشته‌ای؟ خب، نویسنده هم همیشه زن‌ها را دیده. همیشه آن‌ها را نوشته؛ مثل همین داستانِ «به کی سلام کنم؟»اش، که من سه زن در آن دیدم:
۱. کوکب‌سلطان: زنی که سلامت دین و سعادت دنیایش بسته به حضور یک مرد است؛ به‌قول خودش آدم عشقی، زن عشقی‌، پایه‌ی همه‌ی برنامه‌های مرد؛ از کتاب و سینما گرفته تا کربلا و تریاک. زنی که تا مرد در زندگی‌اش هست، او هم خوشبخت است. کیفش کوک است. زندگی می‌کند: سواد می‌آموزد. امیرارسلان می‌خواند. عرق می‌خورد. سینما می‌رود. توبه می‌کند. مادر می‌شود. ظاهراً تنها ملاک درستی و نادرستی کارهایش، تأیید مردش است. تأیید شدن یا دوست‌ داشته ‌شدن از طرف مرد؛ برداشت غلطی که طرح‌واره‌های فکری-‌فرهنگی فسیل‌شده، در ذهن جامعه جا انداخته‌اند. باید مردی حضور داشته باشد تا زندگی برای این‌گونه از زن، معنا پیدا کند. اما ناگهان، مرد از زندگی زن بیرون می‌رود.
این‌که حاج‌اسماعیل، به‌طور ناگهانی و بدون شرحِ این‌که کجا رفت و چه بر سرش آمد، از داستان حذف می‌شود، نکته‌ی جالب‌توجهی است. نویسنده می‌توانست برای حذف او، علتی بیاورد. این برای نویسنده، کار دشواری نبوده. اما این ناپدید شدنِ ناگهانیِ بدون علت و زمینه، شاید حرفی دارد؛ این‌که مرد حی لایموت نیست. او به‌هرحال روزی می‌رود. چه فرقی می‌کند چه می‌شود و چگونه می‌رود؟ چه فرقی می‌کند که مرگ او را ببرد یا او به هوای دیگری زن را ترک کند؟ چه فرقی می‌کند که برمی‌گردد یا نه؟ بالأخره روزی می‌رسد که دیگر در کنار او نیست. بعد از او چه می‌شود؟ بعد از حاج‌اسماعیل، زن عشقیِ داستان، با ماحصلِ لذتی که از حضور او برده بود، یعنی اعتیاد و فرزند (ربابه)، تک‌وتنها می‌ماند. این‌جاست که گونه‌ی دیگری از زن، در داستان رخ نشان می‌دهد: خانم‌مدیر.
۲. خانم‌مدیر: زنی که عشقی نیست‌. تنها زندگی می‌کند و بودن یا نبودن مرد در زندگی‌اش تأثیری ندارد. شاید به‌اندازه‌ی کوکب‌سلطان از زندگی لذت نمی‌برد اما خودش را دوست دارد و ازطرفی، هرگز به‌اندازه‌ی کوکب‌سلطان دچار احساس تنهایی و ویرانی نمی‌شود. این زنِ گونه‌ی دوم است که زیر بغل زنِ نخست را می‌گیرد و کمک می‌کند که روی پای خودش بایستد. به او انگیزه می‌دهد اعتیاد را که به‌نظر در این داستان، نماد وابستگی به مرد است، ترک کند. این زن، بدون این‌که حتی نام کوچک و بزرگش را بدانیم، معلم داستان است. اوست که خوب می‌داند در زمانه‌ی جفابه‌زن، ناز پروردن و درس‌خوان بار آوردن دختر، کمکی به او نمی‌کند؛ چراکه «زن معناً، از طبقه‌ی زحمت‌کش است.»
زن معناً، یا به‌عبارتی زن به‌خودی‌خود، در جامعه‌ی مردسالار و زن‌ستیز، درس‌خوانده باشد یا نباشد، لباس اشرافی بپوشد یا نپوشد، به‌هرحال از طبقه‌ی فرودست و زحمت‌کش است؛ مگر این‌که آرامش و آسایشش را به وجود هیچ مردی گره نزده باشد؛ مگر این‌که ترسو و ظلم‌پذیر بار نیامده باشد. این‌جاست که گونه‌ی سومی از زن در این داستان، حضور پیدا می‌کند: ربابه.
۳. ربابه: زنی که حضور مرد در زندگی‌اش مایه‌ی فلاکت و عقب‌افتادگی‌اش شده. تا وقتی خبری از مرد در زندگی‌اش نیست، خوشبخت و خوشحال است؛ اما آن‌قدر قوی نیست که بتواند خوشحالی و خوشبختی‌اش را حفظ کند. زنی که ترسو و ظلم‌پذیر است؛ زنِ نتوانسته: نتوانسته ادامه‌‌تحصیل بدهد. نتوانسته خودش را ثابت کند. نتوانسته حقش را احقاق کند. زن محافظه‌کار که از مادرش هم عبور می‌کند تا رنج کمتری بکشد؛ زنی که خوشبختی‌اش وابسته به اصلاح همسرش است. اگر آن مرد، آدم نشود، این زن بدبخت می‌ماند؛ و ناگفته پیداست که با حذف مرد از زندگی‌اش، خوشبخت‌تر نخواهد شد، چون همواره مردان دیگری هستند که او را به سلطه درآورند.
سومی تربیت‌شده‌ی اولی است. او از جهانی آمده که در آن زن استقلال شخصیتی ندارد؛ بنابراین قادر نیست حرفش را بزند. روی پای خودش بایستد. برای تغییر، حرکت کند؛ و چقدر خوب که این زن در این داستان، دختر ندارد.
حالا هرچه فکر می‌کنم می‌بینم که بیشتر از این نوشتن، به حاشیه رفتن است؛ درون‌مایه و موضوع و گره‌افکنی و گره‌گشایی هرچه می‌خواهد باشد، باشد؛ سیمین، زن گونه‌ی دوم که همیشه دانشور بود و هرگز آل‌احمد نشد، حرفش را به من زده: «زن گونه‌ی دوم باش.»

گروه‌ها: اخبار, به کی سلام کنم؟ - سیمین دانشور, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: به کی سلام کنم؟, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, سیمین دانشور, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

گمان می‌بری رسول درمیان برگ‌های دفتر زندگی گم شده

والس پی‌رنگ با سمفونی تردید

خمسه‌خمسه‌های نامرئی

آوای فاخته

فاخته‌ای زیر سقف خاکستری

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد