کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

واقع‌‌نمایی داستانی در ماجرای چپق جامانده‌‌ی آقای اسبقی

۱۴ مهر ۱۴۰۰

نویسنده: آزاده کفاشی
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «آقای نویسنده تازه‌کار است»، نوشته‌ی بهرام صادقی


از زمانی که بالزاک تبدیل شد به پیشوای رئالیست‌‌ها تا رمان‌‌ همچون آینه‌‌ای دربرابر واقعیت همه‌چیز را همان‌‌طورکه هست نشان دهد، این پرسش اساسی مطرح شد: آیا تقلید دقیق و عین‌‌به‌‌عین از واقعیت امکان‌‌پذیر است؟ آیا ما با یک و فقط یک واقعیت مواجهیم و درحین نوشتن و به داستان درآوردن آن، واقعیت خدشه‌‌دار نمی‌‌شود؟ احمد اخوت جستاری دارد درباره‌‌ی واقعیت‌‌نمایی داستانی. آن‌‌جا بحث می‌‌کند که در داستان هرکس روایت خودش را می‌‌نویسد و واقعیت موردنظر خودش را خلق می‌‌کند؛ به‌عبارت‌دیگر، ما در داستان نه با همه‌‌ی واقعیت که با گزینش‌‌هایی از آن سروکار داریم. داستان «آقای نویسنده تازه‌‌کار است» هم درباره‌‌ی همین مسئله است: نسبت داستان و واقعیت.
بهرام صادقی برای این‌که نشان بدهد هرکسی می‌‌تواند برداشت منحصر‌‌به‌‌فردی از واقعیت داشته باشد، ساختار داستانش را طوری طراحی می‌‌کند که میان داستان و واقعیت فاصله و جدایی بیندازد. «آقای نویسنده تازه‌‌کار است» فراداستان است. فراداستان به‌شکل خیلی ساده، داستانی درباره‌‌ی داستانی دیگر است. صادقی داستان را در سه سطح روایت می‌‌کند: سطح اول روایت گفت‌وگوهای نویسنده و منتقد است که دارند درباره‌‌ی داستانی که نوشته‌شده بحث می‌‌کنند، سطح دوم داستانی است که نویسنده‌‌ی توی داستان نوشته و سطح سوم واقعیتی است که توی آن ده اتفاق افتاده. صادقی در همان پاراگراف اول تکلیف خواننده را روشن می‌‌کند که حداقل با دو روایت سروکار دارد: «”آقای نویسنده تازه‌‌کار است. اما خواهش می‌‌کنم، از حضورتان صمیمانه خواهش می‌‌کنم که فراموش نکنید عنوان داستان این نیست، چیز دیگری است: ”آقای اسبقی برمی‌‌گردد.”»
بهرام صادقی از این صناعت و از این ساختاری که برای داستانش در نظر گرفته دو منظور دارد: اول این‌که هر نویسنده‌‌ای چطور جهان داستانش را خلق می‌‌کند و دوم این‌که شیوه‌ی برقراری ارتباط بین جهان واقع و داستان چگونه است. این هردو را می‌‌توان از گفت‌وگوی میان نویسنده و منتقد بیرون کشید. وقتی گفت‌‌وگو بین نویسنده و منتقد در‌‌می‌‌گیرد، کم‌‌کم داستان آقای اسبقی و واقعیتی که آقای اسبقی از آن مایه گرفته موازی‌باهم ساخته می‌‌شود. قبل از هرچیز منتقد از ابتدایی‌‌ترین چیزی که ممکن است نویسنده با آن درگیر باشد، ایراد می‌‌گیرد: نام کاراکتر اصلی داستان؛ این‌که چه چیزی در ذهن نویسنده اتفاق می‌‌افتد که اسم کاراکترش را که دهقانی است نجیب و زحمتکش، می‌‌گذارد آقای اسبقی؛ و از این‌که چرا این آقای اسبقی هیچ شباهتی به بقیه‌‌ی دهقان‌‌ها ندارد و این‌‌قدر عجیب‌‌و‌‌غریب است. از همین‌‌ جاست که منتقد حوصله می‌‌کند و به قصه‌‌ی جداگانه‌‌ای گوش می‌‌دهد؛ قصه‌‌ای از فرایند تبدیل واقعیت به داستان در ذهن نویسنده. یا اگر دقیق‌‌تر بتوان گفت، فیلترهایی که واقعیت از آن‌ها عبور می‌‌کند تا تبدیل بشود به داستان.
نویسنده‌‌ی توی‌داستان که دربه‌‌در مثل همه‌‌ی نویسندگان دیگر دنبال سوژه‌‌ای برای نوشتن می‌‌گشته که در شهر نمی‌‌یافته، ناچار به ده می‌‌رود و به هرکس که می‌‌رسد می‌‌خواهد که برایش چیزی تعریف کند. دست‌آخر از سرگذشت خانواده‌‌ی سبزعلی آگاه می‌‌شود. نکته‌‌ی جالب همین ‌‌جاست که تازه برخورد نویسنده با واقعیت ماجرا هم بی‌‌واسطه نبوده؛ آن‌جا هم که رفته، چیزهایی از این‌وآن شنیده. بعد تصمیم گرفته خودش به خانه‌‌‌‌ی سبز‌‌علی برود: «از این خانواده تیپ‌‌های مختلف و متنوعی ساختم، کاری که حتماً باید در یک داستان انجام داد و ازآن‌گذشته، بشریت را، رنج جاویدان بشریت را، توضیح دادم…» نویسنده مصالحی را که برای ساخت داستان نیاز داشته، یافته و آن را چنان در ذهن خودش تغییر داده که خروجی‌‌اش داستانی است که نسبتی هم با واقعیت دارد؛ درست مثل نسبت آقای اسبقی و آقای سبزعلی. این کاری است که آقای نویسنده می‌‌کند.
روایت نویسنده از واقعیت در کنار تکه‌‌هایی از داستانی که نوشته موازی‌باهم پیش می‌‌رود. منتقد معتقد است که: «خیلی بهتر از آنچه می‌‌نویسید بیان می‌‌کنید. چطور خودتان به این نکته توجه نکرده‌‌اید؟» ولی نویسنده معتقد است: «من نویسنده بودم، نه کسی که رپرتاژ می‌‌نویسد.» شاید این دو دیالوگ خیلی واضح و روشن ارتباط بین جهان واقع و داستان را بیان کند. این‌جا صادقی در برخورد منتقد و نویسنده با واقعیت، مسئله‌ی نسبی‌‌گرایی را هم پیش می‌‌کشد. هرجا که نویسنده چیزی از خانواده‌‌ی سبزعلی تعریف می‌‌کند، منتقد از او انتقاد می‌‌کند که نتوانسته رنج و در‌‌به‌‌دری و انتظار را به‌خوبی به تصویر بکشد. منتقد از واقعیت زندگی سبزعلی برداشتی دارد و نویسنده برداشتی دیگر. حتی مای خواننده هم برداشت منحصر ‌‌به‌‌ خود را داریم و مسلم است که برداشت‌‌های متفاوت به داستان‌‌های متفاوتی منجر خواهند شد.
آذر نفیسی معتقد است که برداشت منتقد داستان صادقی به واقعیت نزدیک‌‌تر است. نفیسی در یادداشت خود درباره‌‌ی این داستان می‌‌گوید نویسنده‌‌ی تازه‌‌کار نه با الهام از واقعیت بلکه با پیش‌‌فرض‌‌های ذهنی‌‌ و تصمیم‌‌های ازپیش‌گرفته‌شده به ده می‌‌رود و از سبزعلی کلیشه‌‌ای می‌‌سازد به‌اسم آقای اسبقی. این درست است که نویسنده در تخیل خودش جهان داستان را می‌‌آفریند و مجبور نیست که به واقعیت وفادار باشد، ولی هر دروغی هم که ساخته می‌شود، باید باورپذیر باشد. نویسنده هم اول باید واقعیت را بشناسد، به درون آن نفوذ کند، همه‌چیز را برای خودش درونی کند و بعد دست به تغییر و تصرف در واقعیت بزند، تا جهانی که از نو می‌‌آفریند باسمه‌‌ای از کار درنیاید.
صادقی باظرافت در تمام داستان کنار می‌‌ایستد تا نویسنده و منتقد بر سر ماجرای سبزعلی باهم بحث کنند؛ نویسنده و منتقدی که در بیان همه‌چیز از نام‌‌گذاری کاراکترها تا شخصیت‌‌پردازی و فضاسازی باهم اختلاف دارند؛ حتی در مرز واقعیت و خیال و حدی که باید به واقعیت وفادار بود؛ منتقد حتی معتقد است نویسنده می‌‌بایست آن بیست سالی را که سبزعلی نبوده، در داستانش می‌‌آورده. خودش در خیال دنبالش می‌‌کرده که کاراکتری که گوشت و پوست و خون دارد، بیست سال چه ‌کار می‌‌کرده. ولی با همه‌‌ی تفاوت‌‌هایی که بین واقعیت و داستان و یا برداشت‌‌ها و نظرات منتقد و نویسنده هست، در پایان هر سه سطح روایت، هم روایت صادقی، هم داستان نویسنده و هم واقعیت، سبزعلی یا همان آقای اسبقی می‌‌آید که چپقش را بردارد؛ نه به خانواده‌‌اش کاری دارد، نه حال کسی را می‌‌پرسد؛ انگار که بعد از این‌همه بحث و گفت‌‌وگو، حرف آخر را همان سبزعلی می‌‌زند؛ حرفی که نمی‌‌زند. فقط چپقش را برمی‌‌دارد و می‌‌رود پی کارش. بقیه هم حیران و سرگردان می‌‌مانند جایی بین واقعیت و داستان.

گروه‌ها: آقای نویسنده تازه‌کار است - بهرام صادقی, اخبار, جمع‌خوانی, کارگاه داستان

تازه ها

راه بلند آزادی

از مسجد شیخ‌لطف‌الله تا پارک خیابان لورنسان

مقایسه‌ی تطبیقی دو داستان کوتاه «برادران جمال‌زاده» و «بورخس و من»

جمال‌زاده‌ای که اخوت ازنو آفرید

کارکرد استعاره در داستان «پیراهن سه‌شنبه»‌

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد